#قورگورو یا #کانباغه
چرا اغلب ایدههای خوب عملی نمیشوند؟!
قورباغه به کانگورو گفت:
من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر باهم ازدواج کنیم، بچهمان میتواند از روی کوهها یک فرسنگ بپرد، و ما میتوانیم اسمش را "#قورگورو" بگذاریم.
کانگورو گفت: عزیزم چه فکر جالبی!
من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «#کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت:
برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه».
اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت:
بهتر.
قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت.
آنها هیچوقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم #توافق کنند.
این قصه زیبا از شل سیلور اشتاین مفهوم جالبی دارد.
«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، #قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد پر می شود.
این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام می شود، نه که نتواند، دیگر #نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می گذارد و با تعصب از کوزه باورهایش دفاع می کند و حتی برای آن میمیرد، اما آدم #غیرمتعصب تا لحظه مرگ در حال پرکردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر می دهد.
آنچه ما را #ویران می کند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه دگربینی و دگرگونی آنها را نمیدهیم!
@missaghe313