مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و چهارده: کنکور "دایی محمد اومد" ... حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، ب
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و پانزده: انسان های عجیب
پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و
می خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها
تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و
گفت ...
ـ با این اخالقی که تو داری ... تف سر باال ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد
که ...
سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی
بهم می ریخت ...
جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ...
رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ...
برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن ازعروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون
همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...
چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای
آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم
نمی کردم...
مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به
صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ...
یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...
وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس
می شد ...
با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر
انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و
دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود،
سعی در تحقیر ما داشتن ...
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ...
انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی
شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ...
@mjholat
هدایت شده از مجهولات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زینالدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید،
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/mjholat/17093
چیپ دیستی بیهیش تیرین گگگگ🦖🦖🦖
#دایگو
هدایت شده از Ekhrajiha | اخراجیها 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
کاکرو هم کار میکرد، هم نون آور خانه بود، هم لات بود، هم دعوایی بود هم عضلانی بود هم رفیق باز بود تاکشی و ماکاشی مازو رو میذاشت رو چشماش
سوباسا چی؟ یه بچه خونگی که همه ش میگفت من پام درد میکنه تو رو خدا تکل نزنین دهنم سرویس میشه
اسم شوت کاکرو ببر آسا بود، طرف میرفت تو دریا وسط طوفان جوری شوت میزد که توپ موج رو پاره میکرد از اون ورش درمیومد
اسم شوت سوبا چی؟ شوت چرخشی، انگار داره تو استریپ کلاب فوتبال بازی میکنه
بعد شما تیم شاهینو ببین
واکی بایاشی چی؟ همش عین عربا مصدوم بود
ایشی زاکی هم اسگل بود اون یارو که دندوناش حریم شهرداری رو رد کرده بود دزد بود
اون سمت چپی که اصن کوره
بعدشم رفیق بابای سوباسا خودشو پاره کرد این فوتبالیست شد تازه طرف برزیلی بود بعد مربی کاکرو یه یارو بود که ساقی تریاک بود
حالا کدوم موفق تره؟
✓دراکولای عصبی
@Ekhrajiha
مجهولات
📪 پیام جدید من عاشق بیوتکنولوژیم ولی متاسفانه جنبه استفادشو ندارم و فقط برا کارای خلاف دوسش دارم پس
راستی میدونستی یکی از گرایشای ارشد بیوتکنولوژی، بیوتروریسمه؟
حیف هنوز دقیقا نمیدونم کارش چیه و تو ایران چطوره وضعش ولی اگه نسبت به اینا قانع شم قطعا انتخابمه🙂😂✨
مجهولات
راستی میدونستی یکی از گرایشای ارشد بیوتکنولوژی، بیوتروریسمه؟ حیف هنوز دقیقا نمیدونم کارش چیه و تو ا
کنکله. دخترا نمیتونن برن:)
مجهولات
نفرین تراز: الهی ملت به شوخیت نخندن و ایگنور شی
وقتی دوست داری درباره یه چیز شوآف بدی ولی موضوعش مطرح نمیشه و تا میشه جوگیر میشی و دربارش حرف میزنی بعد طرف لبخند کج و کوله میزنه و به کتفت میگیردش و میگه موضوع بحث اصلا این نبود، اون لحظهام هزاران هزار بار از تو دور باد
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و پانزده: انسان های عجیب پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به ش
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و شانزده: بزرگی خالق
کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند
حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده حسن
بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی
که تهمت رو هم قاطیش می کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ...
ته دلم می خندیدم و می گفتم ...
ـ بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی
ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده
مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حاال به لطف شما ... همه اش داره پاک میشه ...
اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام
رد می شد که یهو به خودم اومدم ...
ـ مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری
اونها به وجد اومدی؟ ...
گریه ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از
خدا خجالت کشیدم ...
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ...
- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من
رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ...
خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو
حالل کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که
تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت
و بخشش خودت ببخش ...
و دلم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار
که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان...
به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ...
- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم
@mjholat
امروز با روسری لبنانی مشکی و ماسک و بدون عینک رفتم دانشگاه
دوستام که با تاخیر شناختنم هیچ؛
استادم چند ثانیه نگاهم کرد، آخر گفت خانم شما ماسکتو بده پایین. بعد گفت عه، آها!
و همه کلاس برگشتن سمتم، دیدم خیلی براشون سواله دوباره ماسکمو دادم پایین🙂😂
حیف خیلی با ماسک سختمه وگرنه چیز واقعا جالبیه ظاهرا😂🤌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب امتحان وقتی یادم میاد اول ترم به خودم قول دادم درسا رو خرد خرد خوب بخونم که جمع نشه برا شب آخر، ولی عمل نکردم:
https://eitaa.com/Osgol_lism/2298
یه نکته ریزی اینجا وجود داره که
اصولا فرد بیکار، با پولی که خودش درآورده خرید نمیکنه، پس دلش نمیسوزه.
ولی فرد شاغل میفهمه برای هر ۱۰ تومنی که داره میکشه چقدر زحمت کشیده پس باید درست خرجش کنه. متوجهه خرج شکم و لباس نکردن و پسانداز کردن چقدر برای پیشرفتش مفیده.
و نکته بعدیام همین که هیچ پولداری الکی پولدار نمیشه..😂🤝