eitaa logo
مجهولات
167 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
424 ویدیو
16 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید سلااام واییی ذوققق و استرسسس چقدر باحال ماجرای روز اول دانشگاه رو تعریف کردیم. میشه بپرسم چه رشته ای هستی؟
کل چیزی که از ریاضی فهمیدم: ها بَل بَل بَل بل بل تانژانت بَل بَل بَل بل بل می‌ره تو تابع بَل بَل بَل بل بل لیمیتش چیه؟ بَل بَل بَل بل بل حال میکنیدااا بَل بَل بَل بل بل اینو که دیگه خوندی بَل بَل بَل بل بل دیگه خوب اینارو مرور کن آماده باش برا انتگرال
گربه ی تجزیه شده
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/16340 داری شوخی میکنی دیگه؟؟ منم🥲🤌 میتونم راجع بهش ازت سوال بپرسم؟ تو از قبل بهش اشناییت داشتی؟
مجهولات
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/16340 داری شوخی میکنی دیگه؟؟ منم🥲🤌 میتونم راجع بهش ازت سوال ب
تو ام همین رشته رو میخونی؟😍 چه دانشگاهی؟ آره زیاد.. در خدمتم🤍
4_6021641760713740889.mp3
2.08M
قفلی زدم رو این ورژن فارسی موزیک فرندز :))
مجهولات
قسمت دوم: بعد اتمام کلاس فیزیک رفتم تو حیاط. بدون رفیق جز پشه پروندن پلنی هست؟ نه! تازه قضیه اونجایی
قسمت سوم: این دومین آرزوم برای دانشگاه بود که خدا برآورده کرد. پیدا کردن رفیق خوبو میگم :) آرزوی اولم که همین بود که فقط دختر باشیم و بیشترم چادری که شد.. به برکت خوندن نماز، با یه اکیپ پایه و درسخون و معتقدم آشنا شدم و نرم نرمک رفتم بین‌شون... و خب شروع دوستی‌مون از اونجا بود که همه با هم فهمیدیم نمازخانه بسته است و تصمیم گرفتیم با یه مهری که اونجا بود، نوبتی نماز بخونیم و تو‌ همون پروسه با هم آشناتر شدیم! فکر میکردم چون یه سال پشت کنکور بودم، از خیلیا تو دانشگاه بزرگ‌تر باشم، ولی فعلا که از همه ۴ تا رفیقم کوچیکترم😶 از مامان دو تا بچه، متولد ۷۵ داریم تا بنده که ۸۴ام... از همه بیشتر با ریحانه حس نزدیکی داشتم و شخصیت پخته‌ی محدثه سادات و البته چشمی مسئله حل کردناش هم جذبم کرد! اون دو تا متولد ۸۲ان معصومه ام متولد ۷۸، مشغول یه لیسانس دیگه بوده ولی خوشش نیومده و اومده سراغ زیست فناوری. درسشم حسابی خوبه و ماشاءالله کل کلاس تو جیبشن :)! نقطه مشترک اصلی مون اینه که همه‌مون عاشق این رشته ایم و همه‌مون با تحقیق و آگاهی کامل اومدیم اینجا! همه‌مون چادری و البته زیر خط فقریم😂🍃 یه جور یه لحظه همه‌شون رفتن سمت کافه دانشگاه که من گرخیدم و گفتم خب با این قیمتا چطور خریدو یپیچونم؟ ولی یهو همه زدن زیر خنده و فهمیدم اوضاع همه‌مون همینه! و دست خالی برگشتیم... پیشاپیش برام ناراحت کننده است که این رفاقت، و همین جمع، تو‌ دانشگاه خیلی عمر نداره.. همین ترم که یک ماهشم رفته هست و ترم بعد معلوم نیس هر کدوم چطور انتخاب واحد کنیم و کِی و کجاها با هم باشیم. ولی باز معرکه است.. چون تحمل دانشگاه بدون رفیق همفکر واقعا سخت بود... امیدوارم پایدار بمونه و بتونیم با هم حرکتای خفنی بزنیم.. چون همه‌مون تأسیس شرکت دانش بنیان پلن اصلی مونه(البته معصومه میخواد مهاجرت کنه)😌😂 قرار شد گروه‌مونم من بزنم و زدم و بچه ها اومدن، خوشبختانه همه متفق‌النظر بودیم که ایتا و اینم بر اکلیلم افزود🥲 چهار ساعت کلاس ریاضی واقعا فاجعه بود و همون‌طور که توصیف کردم هیچی ازش نفهمیدم.. و فکر نکنم در ادامه ام چیزی بفهمه چون تدریسش افتضاحه.. هر چند میگن بهترین استاد ریاضی دانشگاست! فقط امیدوارم چون ریاضی ۱ه بتونم از تو نت چیزی ازش در بیارم و اونجا یاد بگیرم... البته اگه پایه‌مو قوی کنم قطعا اوضاعم بهتر میشه! و البته جزوه رو زودتر بگیرم و پیش خوانی داشته باشم... فعلا پلن اینه که تا هفته بعد، فیزیک امروزو مرور کنم، رفرنسشو از کتابخونه بگیرم و پیشخوانی کنم، ریاضی رو حتما کل دوازدهمو مجدد بخونم و بخش حد جزوه رم مرور کنم و مشتق ام پیشخوانی.. و حتما حتماً برای شیمی سه شنبه، استوکیومتری و نکات اولیه آلی رو مرور کنم چون اصلا نمی‌دونم چی در انتظارمه و نمی‌خوام مثل ریاضی بخاطر ضعف پایه، جلسه اولو رسما از دست بدم... خوشبختانه این هفته هنوز یکشنبه و پنجشنبه هامون خالیه و میتونم با اختصاص همین روزی ۷,۸ ساعت که دانشگاهم، به درس خوندن همه اینارو در بیارم.. از هفته بعد کلاسای جبرانی و دو‌ واحدی که اضافه شده، دیگه هیچ فرصتی برای قوی کردن پایه و عقب موندن برام نمیزاره و فقط باید بدوم که برسم! همه چیز زیادی رو دور تنده. علی رغم همه این تلاشا تازه شاید فقط پاس بشم.. اینکه رو دور بیافتم و خودمو بکشم بالا قطعا تو این نیم‌ترم اول اتفاق نمی افته.. حتی شاید تو کل ترم اول.. ولی از ترم دو و سه وضع واحدا واقعا بهتر میشه و مهم تر اینکه دیگه ریاضی نداریم! و فیزیک... امیدوارم دووم بیارم. بینهایت سخت تر از تصورمه🚶🏻 یادم میاد میخواستم واحد بیشتر بگیرم و حینش دوباره برا کنکور بخونم و مقاله بنویسم و اینا، فقط خندم میگیره. الان فقط می‌خوام به کلاس برسم..😂🤌
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید من عاشق بیوتکنولوژیم ولی متاسفانه جنبه استفادشو ندارم و فقط برا کارای خلاف دوسش دارم پس جلو خودمو میگیرم که نرم این رشته..مثلا کارکردن تو آزمایشگاه های سری و اینا هه هه
مجهولات
📪 پیام جدید من عاشق بیوتکنولوژیم ولی متاسفانه جنبه استفادشو ندارم و فقط برا کارای خلاف دوسش دارم پس
منم قطعا اگر این انگیزه رو نداشتم باقی انگیزه‌ها برام کافی نبود😔😂 ولی خب بیافتی تو سیستم ان‌شاءالله کم کم بهت جهت مثبت میده😂🤝
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_هشتاد: شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می ا
و یکم: مأموریت ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل... اشک، امانش رو برید ... ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ...بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... ـ پیداش کردید؟ ... @mjholat
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت - عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد :)🍃
نمی‌دونم برای تک‌تک کلمات اسم این گروه چقدر باید شکرت کنم خدایا؟💘 ولی برام مسجَّل شد که تو خیلی خوب بلدی بهترین تقدیرو رقم بزنی. حتی اون‌جاهایی که شاید اولاش به مذاق ما خوش نیاد اما خیلی زود پی می‌بریم همین درستش بوده✨ دانشگاه پشت خونه‌مون شاید اولش برام رو مخ ترین بخش ماجرا بود، ولی الان که فلاکت بقیه برای رفت و اومدو می‌بینم، عمیقاً حال می‌کنم باهاش🙂😂 و بیوتکنولوژی شاید اولش برام شیرین‌ترین بخش ماجرا بود، ولی الان که بخاطر حجم درسا به فلاکت افتادم دیگه ملسه😭😂
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_هشتاد و یکم: مأموریت ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... ا
و دوم: شرافت تمام وجودش می لرزید ... ـ پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم .. ـ خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ... می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکالت و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ... @mjholat
این «🌱I can» گنده اولین ری‌اکشنم به حل مسئله‌ای بود که وقتی استاد جوابشو پای تخته نوشت و توضیح داد نالیدم: فهمیدما، ولی متوجه نشدم🤌 و خب الان تو بازنویسی جزوه حلش کردم💘 و فکر کنم قشنگ‌ترین پایانِ این شب بیداری، به منظور مرور و تثبیت مطالب فیزیک که یه روز و نصفی‌ام -بخاطر ترس مواجهه باهاش- عقب انداختمش بود... اگر فردا صبح بخش ضرب برداری‌رم تموم کنم و ظهر بعد کارگاه، برم سراغ مرور پیش‌نیازای شیمی و یه کمم زبان، دیگه میشه گفت اوضاع بهشته، بهشت✨ هر چند که عمرا انرژی و انگیزه و تمرکز و فهم و درک و شعور و شخصیت نصفه‌شبا رو طی روز برای درس خوندن داشته باشم😂💔
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/16362 فکر کنم اگه درست دیده باشم اینایی حل می‌کنی رو ما توی دبیرستان داشتیم😂🤝🏻
مجهولات
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/16362 فکر کنم اگه درست دیده باشم اینایی حل می‌کنی رو ما توی د
آره امکان داره چون مباحث پایه‌اس🤔 ولی ما نخوندیم. شایدم من نخوندم😂 جمع و تفریق بردار‌ها به روش محاسباتیه
بچه‌ها یه بار یکی‌تون بهم پیام داد که تو ادمینی سررشته و تو روبیکا سابقه کار داشت و مدتی با هم دربارش چت کردیم الان یه پروژه‌ای پیدا شده که می‌خواستم اگه امکان‌شو داره، بهش واگذار کنم. اگر هنوز هست و این پیاممو می‌خونه، لطف کنه بیاد پیوی تا درباره‌اش بیش‌تر صحبت کنیم و اگه اوکی بود واگذار بشه بهشون🤍