۸ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از Ekhrajiha | اخراجیها 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
کاکرو هم کار میکرد، هم نون آور خانه بود، هم لات بود، هم دعوایی بود هم عضلانی بود هم رفیق باز بود تاکشی و ماکاشی مازو رو میذاشت رو چشماش
سوباسا چی؟ یه بچه خونگی که همه ش میگفت من پام درد میکنه تو رو خدا تکل نزنین دهنم سرویس میشه
اسم شوت کاکرو ببر آسا بود، طرف میرفت تو دریا وسط طوفان جوری شوت میزد که توپ موج رو پاره میکرد از اون ورش درمیومد
اسم شوت سوبا چی؟ شوت چرخشی، انگار داره تو استریپ کلاب فوتبال بازی میکنه
بعد شما تیم شاهینو ببین
واکی بایاشی چی؟ همش عین عربا مصدوم بود
ایشی زاکی هم اسگل بود اون یارو که دندوناش حریم شهرداری رو رد کرده بود دزد بود
اون سمت چپی که اصن کوره
بعدشم رفیق بابای سوباسا خودشو پاره کرد این فوتبالیست شد تازه طرف برزیلی بود بعد مربی کاکرو یه یارو بود که ساقی تریاک بود
حالا کدوم موفق تره؟
✓دراکولای عصبی
@Ekhrajiha
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
مجهولات
📪 پیام جدید من عاشق بیوتکنولوژیم ولی متاسفانه جنبه استفادشو ندارم و فقط برا کارای خلاف دوسش دارم پس
راستی میدونستی یکی از گرایشای ارشد بیوتکنولوژی، بیوتروریسمه؟
حیف هنوز دقیقا نمیدونم کارش چیه و تو ایران چطوره وضعش ولی اگه نسبت به اینا قانع شم قطعا انتخابمه🙂😂✨
۹ آذر ۱۴۰۳
مجهولات
راستی میدونستی یکی از گرایشای ارشد بیوتکنولوژی، بیوتروریسمه؟ حیف هنوز دقیقا نمیدونم کارش چیه و تو ا
کنکله. دخترا نمیتونن برن:)
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
مجهولات
نفرین تراز: الهی ملت به شوخیت نخندن و ایگنور شی
وقتی دوست داری درباره یه چیز شوآف بدی ولی موضوعش مطرح نمیشه و تا میشه جوگیر میشی و دربارش حرف میزنی بعد طرف لبخند کج و کوله میزنه و به کتفت میگیردش و میگه موضوع بحث اصلا این نبود، اون لحظهام هزاران هزار بار از تو دور باد
۱۰ آذر ۱۴۰۳
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و پانزده: انسان های عجیب پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به ش
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و شانزده: بزرگی خالق
کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند
حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده حسن
بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی
که تهمت رو هم قاطیش می کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ...
ته دلم می خندیدم و می گفتم ...
ـ بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی
ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده
مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حاال به لطف شما ... همه اش داره پاک میشه ...
اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام
رد می شد که یهو به خودم اومدم ...
ـ مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری
اونها به وجد اومدی؟ ...
گریه ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از
خدا خجالت کشیدم ...
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ...
- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من
رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ...
خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو
حالل کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که
تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت
و بخشش خودت ببخش ...
و دلم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار
که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان...
به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ...
- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم
@mjholat
۱۰ آذر ۱۴۰۳