مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و بیست و ششم: پیشنهاد عالی توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد ... - سالم دادا
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و بیست و هفتم: کجایی سعید؟
چهره اش هنوز گرفته بود ...
ـ ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم ...
منظور ناگفته اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ...
ـ فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه ...
به خودشونم گفتم
ترجیحا فقط پسرها ... برای شروع دست مون یه کم بسته تره ... اما از ما حرکت ... از
خدا برکت ... توکل بر خدا ...
دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش
رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می بره ..اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثرا نبود ... و سعید توی
سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا 9 و 10 شب ...
یا حتی
دیرتر ... برنمی گشت خونه ... علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود ...
داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش
چه کار می کردم؟ ... اونم با رابطه ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ...
ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست هاش بیرون
چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ...
- بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ...
خون خونم رو می خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدم
های جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من
دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ...
ـ رفته بودیم خونه یکی از بچه ها ... بچه ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم
پای بازی ...
ـ ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ...
ـ هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ...
همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی
که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت ...
@mjholat
مجهولات
📪 پیام جدید میشه یدونه پارت دیگه بزاری #دایگو
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و بیست و هشتم: دربست، مردونه
تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه ها ... وسط فعالیت های فرهنگی...
الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگی ای که من ... مردش شده بودم ...
مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم
... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ...
رفتیم تو اتاق ...
ـ دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند؟ ...
با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
ـ چند یعنی چی؟ ... می خوای همین طوری برش دار ..ـ قربانت دایی ... اگه حساب می کنی برمی دارم ... نمی کنی که هیچ ...
نگاهش جدی تر شد ...
- خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو می خواستم بفروشم ...
یه مدل
بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم الزم داشته باشی می
تونی با خودت ببری ... پولش هم بی تعارف، مهم نیست ...
- شخصی نمی خوام ... کال می خواستم یکی توی خونه داشته باشیم ...
ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت می تونست برش
داره ... و با دوست هاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من
و سعید ... و سعید و خونه بشه ...
صداش کردم توی اتاق ...
- سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی
کم داره؟ ... میشه شبکه اش کنی یا نه؟ ... کلا می خوایش یا نه؟ ...
گل از گلش شکفت ...
ـ جدی؟ ...
ـ چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیق هات رو بیار ... خونه در بست مردونه-
@mjholat
هدایت شده از Ekhrajiha | اخراجیها
یه دو روز فرانسه و کرهجنوبی خودی نشون دادن، فرداش خاورمیانه یه حکومت ساقط کرد تا بفهمن رییس کیه :))
✓Behnam
#سوریه
@Ekhrajiha
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و بیست و هشتم: دربست، مردونه تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین
بچه ها جون پارت بعدی به مراتب چالشی تر از این پارته و عمرا خوندنش کمکی به آروم تر شدن ذهنتون کنه پس ممنونم که صبوری میکنید تا فردا و روزهای بعدش😔😂❤️
واقعا خوشحالم که دنبال میکنید و انشالله از فردا تا آخر رمان، روزی دو پارت رو میزارم🌱
خیلی ممنونم که هستید و من مجبور نیستم هزینه های نجومی برای دعاخونای کانال هیما بدم🗿😂
وگرنه با شرایط فعلی ای که توشم جفت کلیه هامم کفاف هزینه التماس دعاهامو نمیداد.
مجهولات
یا تو را خواهم یافت یا تو را خواهم ساخت✅
دوختمش🥲
با یه پارچه هلویی گوگولی
البته بخاطر کمبود پارچه آستیناش مثل این خیلی حجیم نشد، ولی خیلی ذوق کردم براش💘
مجهولات
📪 پیام جدید عکس بفرست ما هم ببینیم #دایگو
عکسش بدون چادره نمیتونم تو کانال بزارم🌝
دوس داشتی بیا پیوی بفرستم 🤍
@ha_jafarii