یادتونه یه زمان مراسم امحا موش داشتیم؟
متاسفانه شبکه نفوذ خیلی پیچیده تر از تصور ما بود و بعد از گذشت چند ماه از اینکه فکر کردیم پشت مرزها شکارشون کردیم و دیگه تموم شدن، اخیرا فهمیدیم در زیر خونه مون تونل هایی حفر کردن و از اتاق خواب تا آشپزخونه رو نفوذ کامل دارن و مواردی خرابکاری هم ثبت شده.
در نهایت امر از اونجایی که به این راحتیا دم به تله ندادن، بابام بعد از مشورت با عوامل آگاه تصمیم به خرید کره بادوم زمینی برای کارگزاری در تله گرفته. و مسئله اینجاست که اگر واقعاً این اقدام عملیاتی بشه، قبل از موشها این منم که به تله میافتم😔😂
Erfan-Tahmasbi-Delgir-320.mp3
7.66M
چرا یهو همه با هم؟! :))
الان چنتا قفلیو با هم هندل کنم؟
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_چهلم: غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز د
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_چهل و یکم: اگر رضای توست
همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حاال حالاها سایه
ات روی سرمون باشه ...
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق
خورشت کدو ...
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که
بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد
اینقدر کاری باشه ...
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این
اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو
کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا
نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری
داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب
24 ساعته می خوان ..
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...
- این کار اصال به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از
اینها تو مدرسه داری ...
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز
راه سختی در پیش بود ...
- خدایا ... اگر رضای تو و صالح من ... به موندن منه ... من همه تالشم رو می کنم ...
اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...
@mjholat
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_چهل و دوم: خدانگهدار مادر
نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می
شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه
طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ...
استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به
پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد
... همه مخالفت کردن ...
- یه بچه پسر ... که امسال میره کالس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ...
دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت
باشه؟ ...
از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و
آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ...
و پدرم ... نمی دونم این بار ...
دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خالص شه ... یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ...
خیال تون از اینهاش راحت باشه ...
و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ...
برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت...
ممکنه به دردم بخوره... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم...
دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف
زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام
19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ..
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام
دست داد ...
- پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ...
شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته
ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ...
مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می
کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ...
@mjholat
امشب زحل نزدیک ماه قابل رؤیته
ظاهراً شاخصهاش اینه که چشمک نمیزنه
دیدنشو از دست ندید🥲✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه آدم امنام تو زندگیمون نداریم🚶🏻
بعد از ۶ ماه برگشتم تو اکانت ویراستیم و دیدم الله اکبر چه آدمای پیشرفته ای دنبالم میکردن😂
اصن بین المللیه اکانتم😌😂
هدایت شده از مدرسه امید|Hope School
آرزو میکنم هیچوقت در شرایطی نباشید
که بخوان در وصفتون بگن که قوی
هستید یا تحملتون زیاده..☁️
.
مجهولات
چالش نوشتن 30 روز روز 1: شخصیت خود را توصیف کنید روز 2: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز 3:
6. مجرد و شاد
ترکیبِ مطبوعیه. بله. مجردم. شاد هم هستم. غمگین هم هستم. ولی به مجرد و متأهل بودنش نیست...
از اون مجردیای آزاد و خفن ندارم. صادقانه! ولی ناراضی و فراری نیستم از این مجردی چون میدونم متأهلی یه بخش حتی شاید سختتر از زندگیه!
در کل میدونید؟!
ما تو فامیلای پدریم، هر کس متأهل میشه، بعداً همش با حسرت به تفریح و خندههای ما مجردا نگاه میکنه و میگه تا مجردید لذت ببرید بعد دیگه هیچ کدوم از اینا نیس. و سن ازدواجهاشونم بالاست!
تو فامیل مادری اما چطوره؟! کسایی که متأهلان منکر سختیش نیستن، اما اونقدر محبت و آزادیهای خاصی به دست میارن که تأهل رو امر مثبتی میدونن و به ما مجردا میگن انشاءالله قسمت شماام بشه!
خب در واقع دسته دوم، تو خونهٔ بابا لای پر قو نیستن. و دختر دل کندن براش سخت نیست. و توقعش از همسرش بالا نیست. و میتونه از متأهلی لذت ببره.
ماام نظام خانوادهمون، بیشتر همون سنتی و شبیه مامانیاس.
الان همیشه از مجردای فامیلایِ بابام تو آزادی و خرید و.. عقبما، ولی مطمئنم بعد متأهلی شادیهای کوچیک خیلی بیشتری از اونا خواهم داشت. و توانایی ساختن زندگی با یک مرد رو دارم!
آره خلاصه، یعنی اون مجردی شاد به معنای پاشش سفرای مجردی و خرید و ملکه بابا بودن و اتاق جدا و دست به سیاه و سفید نزدنو ندارم؛
ولی خب دارم رو خودم کار میکنم، رشد میکنم، دوستیهامو گسترش میدم، به درآمد میرسم، اردوها و دورههای متخلف میرم، روابطمو با خانوادم اصلاح میکنم، و...
قطعا در آینده به مجردیم لبخندی گرم خواهم زد :)💘
#me
مجهولات
چالش نوشتن 30 روز روز 1: شخصیت خود را توصیف کنید روز 2: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز 3:
7. فیلم مورد علاقه
اول اینکه خیلی فیلمبین نیستم. اصلا آدمِ گوشی دست گرفتن و فیلم دیدن نیستم!
ولی اعتراف میکنم، فیلمهای کریستوفر نولان، همیشه من رو مبهوت خودشون کردن.. و باعث ترشح هورمونهای شادی و هیجان در بدنم شدن!
با وجودی که اونارم همه رو ندیدم و هر کدوم رو نتونستم بیش از یکبار ببینم، ولی باز اگر تصمیم بگیرم وقتی رو به دیدن فیلم اختصاص بدم، قطعا انتخابم فیلمهای ایشونه.
البته سریالهای صدا و سیمارو هم قبلا میدیدم، اما از اونم الان دور شدم. و اگر آوازهٔ سریالی رم بشنوم، ترجیح میدم صبر کنم تا شبکه آیفیلم پخشش کنه!
در کل فیلم دیدن رو دوست دارم ولی چون نمیتونم از خودم واکنشی داشته باشم، و تنها تماشاگرم، خیلی سمتش نمیرم. شایدم چون بهرحال باید ساعاتی رو پیوسته بهش اختصاص بدم. (بیشفعالم و حفظ این ثبات برام سخته💘)
فیلمای نولان، و فیلمایی نظیر شرلوک هلمز و اینارم از این جهت دوست دارم، که در حدی ذهنمو درگیر میکنن، و براش معما میسازن، و فعالش میکنن، که دیگه اون پایِ فیلم نشستنه حس نمیشه. و انرژی تخلیه میشه!
آره خلاصه. فیلمهای علمی، فلسفی، معمایی رو حال میکنم.
طنز هم ترجیح میدم با خانواده ببینم.
ترسناک هم با دوستام.
عاشقانه هم هرگز. هرررگززز. کهیر میزنم اصلا!
#me
مجهولات
چالش نوشتن 30 روز روز 1: شخصیت خود را توصیف کنید روز 2: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز 3:
8. قدرت موسیقی
قدرتِ موسیقی! درکم نسبت بهش رو تقسیم میکنم به دو بخش؛ قبل از خوندن کتاب «من موسیقی زندگی» و بعد از خوندن کتاب «من موسیقی زندگی»!
تا قبلش میدونستم موزیک میتونه اشک منو در بیاره، یا لبخند رو لبم بنشونه، یا یه سری خاطراتو از تهِ تهِ انباری مغزم بیرون بکشه و به چشمم بیاره، یا کمکم کنه بیشتر با شخصیتهای رمانام خو بگیرم و حتی براشون دیالوگ پیدا کنم، و...
اما بعد از کتاب، فهمیدم موسیقی یک امپراطوریه! یک صنعت خیلی گسترده! راستی تعجب میکنم چرا همین نولان یک فیلم با موضوعیت تأثیر موسیقی نمیسازه؟
این امپراطوری، در ازای اهدایِ مقداری دوپامین به شما، شما رو به بردگی میکشه! بیشتر توضیح نمیدم. لوث میشه.
با همه اینها تارک موسیقی نیستم و اتفاقا تو اوقات فراغت گوش میدم. خواننده مورد علاقه هم دارم، و...
ولی در بندش نیستم حقیقتا!
اما اصلِ موسیقی یک ابرهنره. یک اعجاز الهی و فطریه. صدایِ روده، صدایِ باده، صدایِ چمن، صدایِ مهیب اجرام فضایی که ما نمیشنویم، صدایِ مامان، صدایِ اذان، و...
اگر مجالی باشه، عمیقاً علاقمندم تحقیقات و نظریات فارابی در باب موسیقی رو مفصل بخونم!
اما نهایتاً به قول استاد فیزیک:
- جهان از موسیقی تشکیل شده!
و این، تمامِ ماجراست...
#me
هدایت شده از مجهولات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زینالدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید،
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
هر چی بیشتر با بچه جماعت معاشرت میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که در آینده باید یه تراشه تو مغز بچه هام کارگزاری کنم که هر جا پتانسیل تعاملم باهاشون تموم شد، از حالت خلبان خودکار خارجشون کنم و بزارم رو حالت دستی.
بالاخره وقتشه یه قدمی در این راستا بردارم!
ادمینها(و احیانا ممبرها)ی قمیای که مایلان هماهنگ کنیم یه روزی و همو ببینیم، احتمالاً در قالب یه دورهمی، بهم پیام بدن تا تابستونه برنامهشو بریزیم🤍
@ha_jafarii
هدایت شده از کتابخونه
باغ مخفی
نویسنده: #فرانسس_هاجسن_برنت
مترجم: مهراد مهدویان
داستان کتاب باغ مخفی زندگی دختری انگلیسی را روایت میکند که از هند به وطن خود بازگشته و بسیار تحت تاثیر فوت پدر و مادرش به دلیل بیماری وبا قرار دارد. دخترک پیش عمویش که تا به حال او را ملاقات هم نکرده فرستاده میشود.
─ @Book_0 ٬ 🌱