eitaa logo
مجهولات
167 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
424 ویدیو
16 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مشاهده در ایتا
دانلود
مجهولات
منم #رشیده
اصن به طرز فجیعی سختش کرده بودن..
خیلی خب از همین الان تمام دغدغه ام همینه که چطور فامیلو قانع کنم رشته ای که خواهم رفت چرت نیست در حالی که احتمالا واقعا چرته🤡
🤝
مجهولات
بچه‌ها اینا لایه‌های وجودی منه. از اون چه حرفام نشون میده تا اون چه تو فکرامه و نهایتاً اون‌چیزی که
قراره این‌جا رو به لول جلیلی ارتقا بدم اگه برا دلقک بازی اینجایید تشریف بیارید اونور😔😂 https://eitaa.com/joinchat/1072038776C89a27c3c4f
مجهولات
دوباره بیماری و دوباره سرم و پنی‌سیلین😐✌️ قبلنا پنی‌سیلین حرمت داشت. ده سال یه بار می‌زدم، گریه می‌ک
پارسال وقتی بعد کلی بالا و پایین سفر اربعینم جور شد، جوری مریض شدم که همه مطمئن بودن به کاروان نمی‌رسم و نمی‌تونم برم.. تا خود نجفم با تب ۴۰ درجه رسوندن خودمو.. و غصه و اضطراب نشدن‌.. حالا امسالم وقتی همه چیز جور شد، خوردم زمین و الان شرایط جوریه که برای خواب رفتن مجبور شدم مسکن بخورم از شدت درد. من نمی‌فهمم صیغه این گره افتادنا چیه؟ ولی خیلی التماس دعا که مشکل پام جدی نباشه و از دست ندم این توفیقو :))
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_سی و دوم: نماز قضا - آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار
و سوم: دلت می آید؟ نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ... - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید .. پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ... - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ... سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... - نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آوردبالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ... - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ... نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ... @mjholat
و چهارم: گدای واقعی راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از... داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ... دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... - شرمنده خانم به زحمت افتادید ... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... @mjholat
مشهد💚 تابستان ۱۴۰۳✨
آدمایی که بدون اینکه تلاش کنن خودشونو ثابت کنن، تو عمل شگفت‌زده‌ات می‌کنن >>>>
فردا یَک خبرهایی دارم براتون😌😂✨
هرچی تراپی ردیف کردید بریزید دور، نوشتن کارا و اولویت بندی کردن‌شون و نهایتاً برنامه ریزی براش قوی‌ترین تراپیه✅
مجهولات
حالا میشینید این همه رو بخونید آیا؟!😂💘
هنوزم تردید دارم بگم یا نه چون کار سختیه😭😂
سلام دوستان عزیز از اونجایی که خیلیاتون دغدغه داشتید تابستان خود را چگونه بگذرانم؟ و حتی می‌گفتید تا این‌جای تابستونم هیچ اقدام موثری انجام ندادید🥲 و همچنین درباره کلاسای حضوری و مجازی من بعضاااا سوال پرسیدید و لطف داشتید😂🫂 یه تصمیمی گرفتم که از الان تا نیمه شهریور، ورق کاملا به نفع شما برگرده😀
قراره دوره مقدماتی پادکست رو براتون برگزار کنم🤍 با همون سرفصل ها، مطالب، تمرینات و پشتیبانی کارگاهای حضوری💘 این‌جا از صفر تا صد صداسازی و تکنیک‌های گویندگی و ادیت پادکست رو یاد می‌گیری، سرفصل خفن «کسب درآمد اینترنتی از گویندگی» رو هم کنارش گذاشتم :)✨ و برای شما اعضای مجهولات کاملا رایگان هست به دو شرط: شما فقط صدهزار تومان علی‌الحساب پرداخت می‌کنید و وارد کانال دوره میشید. اما تمام این مبلغ در دو قسط بهتون برمی‌گرده✅ ‼️اما همون‌طور که گفتم با دو شرط. چطور؟ ۱. پنجاه هزار تومان اول وقتی برمی‌گرده که شما تمام تمرینات دوره رو انجام بدید و برای بنده بفرستید و نهایتاً جزوه تون‌ رو انتهای دوره ارسال کنید. تا ۲۰ شهریور فرصت دارید برای این کار.🌿 ۲. ۵۰هزار تومان دوم هم وقتی برمی‌گرده که شما با توجه به فصل کاربردی و جذاب کسب درآمد از پادکست، درآمد کسب کنید و بهم اطلاع بدید. برای این هم تا یک سال فرصت دارید🌱 تنها قصدم از این کار اینه که چون زحمت کشیدم برای تهیه مطالب و ضبط دوره، ایگنور نشه💘 شماام اقلا اندازه ۱۰۰تومن انگیزه واسه رها نکردن این دوره مثل دوره‌های دیگه داشته باشید😂🤝