eitaa logo
پرویزن
518 دنبال‌کننده
242 عکس
22 ویدیو
87 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پرویزن
"باران" باران! چه ماجرای غم‌انگیزی، در حسرت صدای خودش دارد حتی بهار، این تبِ رنگین هم، صدجور غم برای خودش دارد از آسمان بپرس که می‌بارد... از ابرها که باز سرازیرند: این‌را که "کوه شانه‌ی همراهی هنگام های‌هایِ خودش دارد"؟ طوفان سوار دلهره می‌آید با اسبی از جنون و غضب همراه غافل از اینکه باز هزاران گل افتاده زیر پای خودش دارد پرواز: امتحان جگرسوزی است، از پشت میله‌های قفس اما اینجا پرنده‌ای است که صدها حرف، پربسته با هوای خودش دارد من: یک‌کتاب خاطره می‌خواهم، او: سفره‌ای پر از نمک و خرما اینجا خلاصه... هرکه تو می‌بینی یک‌خواهش از خدای خودش دارد باید که خوب گوش کنی آن‌وقت از چلچراغ چلچله می‌فهمی حتی درخت هم شب و روز اینجا صدناله در دعای خودش دارد هِی دُور می‌خوری و نمی‌یابی... در انتهای جاده‌ای اما نه اینجا هر انتهای بلاخیزی راهی به ابتدای خودش دارد ... با من مگو که هیچ نمی‌دانم... از جاده‌ها بپرس که در راهند این شهر سال‌هاست که رازی را در عمق کوچه‌های خودش دارد باید که داغ باشی از آتش نه... آهی برآر و سوز گدایی کن از مادری که داغ جوانی را در سوز لال‌لای خودش دارد ... حتی بهار ... این تب رنگین هم چشم‌انتظار روز غزل‌خوانی است چشم‌انتظار سایه‌ی سبزی که صدباغ در نوای خودش دارد * چک‌چک... دوباره سایه‌ی آرامی... بارید و شست ردّ قدم‌ها را: باران... چه ماجرای غم‌انگیزی... در حسرت صدای خودش دارد https://eitaa.com/mmparvizan
"به بهانه‌ی روز درختکاری" درخت منتظر ساعت بهار شدن و غرق ثانیه های شکوفه بار شدن محمدسعید میرزایی بازخوانی شعری از بیش از ۱۵ سال قبل: تقدیم به درخت گردوی همسایه درخت گردو از شعرهای من خسته است درخت گردو پیر است اگر زبان بسته است درخت گردو صد سال می شود این‌جاست که درد زانو دارد... که باز ننشسته است درخت گردو پیرست، گفتم اما نه هنوز گردو دارد، هنوز نشکسته است درخت گردو شاید... ولش کنید اصلا به من چه که او تنها؟... به من چه که خسته است؟ * درخت گردو با قافیه_ ردیف بد است و آمده است که در شعر من جوان بشود به زور آمده در رقص تند خودکارم که در کلام من آسوده از خزان بشود و دوست دارد در ظهر گرم تابستان برای رفتگر کوچه سایبان بشود درخت گردو روییده بین ابیاتم که ریشه‌دارترین گردوی جهان بشود * ... نفس کشید و هماغوش باد شاخه تکاند به اوج رفت که همدوش آسمان بشود به رقص گردوها فکر کرد و آن ساعت که می‌تواند رویای باغبان بشود به جفت‌گیری گنجشک‌ها توجه کرد به خویش گفت: که ای کاش آن زمان بشود درخت گردو فکر پرنده‌ای هم بود که روی دوشش می‌خواست نغمه‌خوان بشود * ولی چه سود که غوغای ارّه‌برقی‌ها امان نداد که رویایش آن‌چنان بشود و آمدند و بریدند و ارّه‌اش کردند ولی هنوز نمی‌خواست بدگمان بشود سوار بر کامیون‌ها به کارخانه رسید به این خیال که رفته است میهمان بشود تراش خورده و الوار شد، به فکر افتاد خوشش نیامد سربارِ این و آن بشود خیال کرد به این‌که چقدر مطلوب است اگر که یک کمد شیک در دکان بشود و بعد وقتِ عروسی میان خنده و کِل پر از جهیزیه‌ی دختری جوان بشود ... تراش خورد... کمی بیشتر... به خود آمد به فکر رفت... مبادا که ناتوان بشود به روزهای خوشِ باغ و آسمان دل بست در آن شرایط خوش‌داشت نردبان بشود ولی نشد بشود، خُب بدِ بدش این بود که یک قفس در گرد پرندگان بشود و بعد از آن به خودش قول داد اگر این شد چه خوب که قفسی خوب و مهربان بشود و یا عصایی در دست پیرمردی... نه خوشش نیامد پاسوز دیگران بشود * تراش خورد... کمی بیشتر... دلش می‌خواست که از خجالت در گوشه‌ای نهان بشود به شاعرانگی خویش فکر کرد به این_ که می‌تواند در دست‌ها زبان بشود و قول داد اگر یک مداد مشکی شد مداد یک پسر خوب و درس‌خوان بشود و یا اگر کاغذ... شد کتاب دستوری برای خواندنِ شب‌های امتحان بشود و یا که دفتر نقاشی.ای سفید و تمیز برای خط.خطی شاد کودکان بشود * فقط نخواست که در باشد و شبی با میخ دلیل اصلی یک سوگ جاودان بشود * تراش خورده و باریک شد به قدری که رفیق یک خاتم‌کار کاردان بشود پس آرزو کرد و... بست چشم‌هایش را به این امید که بیدار شد، همان بشود_ که آرزو دارد. باز کرد چشمش را و اشک خواست که از دیده‌اش روان بشود که دید دارد کبریت می‌شود، باید به داغ قرمز گوگردها نشان بشود https://eitaa.com/mmparvizan
"بهار" کلاغ‌ها که چنین بی‌قرار می‌آیند برای عرض سلام بهار، می‌آیند کلاغ‌های مسافر، کلاغ‌های رها دوباره با خبر بی‌شمار می‌آیند کلاغ‌ها که سطور سیاه شعر منند در آسمان غزل، مستعار می‌آیند مگر که داغ عزیزی است سهم‌شان که چنین سیاه‌پوشیده، سوگوار می‌آیند اگر که یارانِ غار نیستند چرا؟ پر از مغازله‌ی غارغار می‌آیند؟ * بهارِ چشم تورا بی‌گمان پرستوها دوباره عاشق... از نو دچار می‌آیند بهار آمده و ابرهای سرگردان پر از ستاره‌ی دنباله‌دار می‌آیند بهارِ چشمت را واژه‌های شاعری‌ام چه بی‌تکلف و بی‌اختیار می‌آیند ولی اگر تو نباشی، خودت بگو ای خوب! بهارها و غزل‌ها به کار می‌آیند؟ https://eitaa.com/mmparvizan
"حسب حال" خلوتم غمگین... درونم پر تاسّف... حسرتم تازه همدمم شو! تاببینی داغ و پردردم چه‌اندازه! بازی تلخی است آری! زندگی افسوس و صد افسوس! هرچه کردم گُل نشد... ای وای! این‌هم تیرِ دروازه...! من: پلی ویرانِ ویرانم به‌روی درّه‌ای متروک پایه‌هایم خسته و پوسیده عمرم... سازه در سازه این الفبا اولش آه است و حرف آخرش یأس است پس چه فرقی می‌کند در داستان من "الف" با "زِ..." شهر من شیراز بود اما چه سود از نام آن وقتي دفتر عمرم تمامی واشده از عطف و شیرازه فکر کردم شاعری باآبرو خواهم شد اما حیف در درون دفترم پوسیده این شعرِ کم‌آوازه زندگی در زندگی درد است و آه و حسرت و اندوه زندگی در زندگی خواب است و چُرتِ چِرتِ خمیازه * بو بکش! پیچیده بوی داغ این دل کوچه در کوچه زخم در باغ خیالم می‌شکوفد تازه در تازه https://eitaa.com/mmparvizan
"به آستان پر مهر حضرت خدیجه علیها السلام" سلام! حضرت باران! سلام مادرِ ما! سلام! سایه‌ی مهرت همیشه بر سرِ ما! سلام! یار محمد(ص) میان مکّه‌ی درد درود! سنگ صبور غمِ پیمبر ما تو جاودانه‌ترین رود نور و امّیدی که از زلال تو جاری شده است کوثر ما تو عطر ناب گلاب حرای فاطمه‌ای که با تو واشده گل‌های سرخ قمصر ما دمی، همای سبک‌سیر! پر بکش پایین نمی‌رسد به بلندای تو، کبوتر ما درود اهل زمین را به آسمان بنویس که مدتی است شکسته است طاقتِ پرِ ما به مادرانه‌ی مهری بلند کن ما را که غرق دردِ زمین‌خوردگی است کشور ما تو مادر همه‌ی مادران تاریخی سلام سوره‌ی باران! سلام مادرِ ما https://eitaa.com/mmparvizan
"راوی" این بلندی شکوهِ دورها این تبسم متین روزهای پیشِ رو این تلاطم شگرف حال‌های بی‌کران آستان شعرخیز باستان ماست این تلاقی شگفت شاخه و نسیم این درخشش درازنای آسمان و مهر لحظه‌ای ترانه‌خیز از دمِ شکوفه‌بار بوستان ماست آن صدای دلکش نهفته در نوای دوردست سروها آن طنین کوکوی پر از جواب قمریان رفته سمت اوج بام طرحی از گلایه‌ی نجیب گریه‌ها رازی از زلالی عجیب خنده‌های ناگهان ماست * گوش کن! پچ‌پچ پر از پیام راوی حیاط گفتگوی کاج‌های حافظیه با هوای صبحگاه را نعره‌های گاه‌گاه بوق و چارراه‌ را این شروع ناگهان داستان ماست https://eitaa.com/mmparvizan
"ایرج و شهریار " دکتر ، در کتاب و در مقاله‌ی شهریار، به این نکته اشاره کرده که شهریاری که مورد پسند مخاطبان است، بسیار متاثر از بیان و زبان ایرج میرزا بوده و این نکته‌ی دقیق، در بررسی بسیاری از اشعار دیوان شهریار دیده می‌شود؛ با این تفاوت که قطعا از منظر زبان، ایرج ادیب‌تر و زبان‌دان تر از شهریار بوده است و شهریار دغدغه‌مندتر به علایق مخاطب. با توجه به تاریخ درگذشت ایرج( اسفند۱۳۰۴)، و کم‌تر از ۲۰ سالگی شهریار در این زمان، واضح است که شهریار به‌خوبی از شهرت شاعری ایرج آگاه بوده و می‌توانسته از او دست کم در اصطلاحات، مضامین و سادگی زبان تاثیر بپذیرد. این تاثیدپذیری را در تعدادی از قطعات و غزلیات شهریار می‌بینیم؛ از جمله در شعر زیر: چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی؟ چه شد که شیوه‌ی بیگانگی رها کردی؟ به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود چه شد که بر سر مهر آمدی، وفا کردی؟ منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی بیا که با همه نامهربانی‌ات ای ماه خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی ... و شعر ایرج این گونه است: وه چه خوب آمدی صفا کردی چه عجب شد که یاد ما کردی؟ ای بسا آرزوت می کردم خوب شد آمدی صفا کردی؟ آفتاب از کدام سمت دمید که سحر یاد آشنا کردی؟ از چه دستی سحر بلند شدی که تفقد به بی نوا کردی؟ شب مگر خواب تازه دیدی تو که سحر یاد آشنا کردی؟ بی وفایی مگر چه عیبی داشت که پشیمان شدی وفا کردی؟ ... کاملا مشخص است که شهریار در شعر خود علاوه بر الگوپذیری از زبان ساده و محاوره‌ای شعر ایرج، از زوایای دیگر نیز از او بهره برده است؛ از جمله: _هرچند وزن دو شعر یکی نیست؛ تنها تفاوت آن‌ها در اضافه داشتن رکن "مفاعلن" در آغاز وزن غزل شهریار است. _ ردیف دو شعر یکی است و از میان انبوه واژه‌های قافیه‌ی مختوم به "الف"، قافیه‌هایی شبیه به شعر ایرج انتخاب شده است. _ تاکید هر دو شعر بر خطاب و سوال آغازین است. استفاده از "چه شد؟" و "چه عجب شد؟" نیز موید همین شباهت است. _ مضامینی دیگر نیز در دو شعر شبیه هم است؛ از جمله: تقابل وفا و جفا، یاد آشنا، عرض خوش آمد، بر سر مهر و وفا آمدن و ... . (پرویزن: اشعار، نقدها و یادداشت‌های محمد مرادی) https://eitaa.com/mmparvizan
باید که شکوه را ببینیم تا وسعت روح را ببینیم با نیّت دیدن تو باید از پنجره کوه را ببینیم باید همه شهر را بگردیم در آینه، در صدا بگردیم در جستن تو پرنده باشیم دور سر ابرها بگردیم تو غنچه شدی و من شکفتم تو رود شدی و شعر گفتم از کوچه ‏ی جلوه ‏ی تو هر صبح شبنم شبنم ستاره رُفتم باریدی و سخت گریه کردم بر خنده‏ ی بخت گریه کردم چشمان تو را شبیه باران بر باغ و درخت گریه کردم بی‏تابی سار را گرفتم از باد قرار را گرفتم قلبم به تپیدن تو جوشید تا نبض بهار را گرفتم یک پنجره باز شد: تو بودی گل، قبله‏ ی راز شد: تو بودی یک شاخه در امتداد خورشید مشغول نماز شد: تو بودی ای هلهله‏ ی مکرر من! ای ابر ستاره ‏آور من! ای رقص نسیم، شور نامت ای معنی عشق و باور من با نور بیا برای من باش سرمستی خنده‏ های من باش برگرد و میان این همه «نیست» اینک تو فقط خدای من باش تو سرخی لاله ‏ی غروبی ای لهجه‏ ی جلوه‏ ات جنوبی نام تو مگر طلوع کرده است؟ به ‏به، به‏ به، چه روز خوبی! ای کاش تب سحر تو باشی یا مقصد این سفر تو باشی تنهایی ما چه با شکوه است در خلوت ما اگر توباشی
"بهار" بر ماذن شاخه بانگ اسلام است این؟ یا حاجیِ در لباس احرام است این؟ پیراهنی از شکوفه دارد بر تن آری... آری... درخت بادام است این https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"پروین و مناظره‌های سیاسی" از میان شاعران معاصر فارسی، کمتر شاعری چون پروین اعتصامی، توانسته با استفاده از نمادهای تاریخی یا تیپ‌ها و شخصیت‌های تکراری، به صورت پنهان،مضامین و انتقادات سیاسی_اجتماعی مربوط به زمان خود را در اشعارش به تصویر درآورد. این دست از اشعار او به دلیل زبان تاویل‌پذیر، زمان‌مند نبودن اشارات و نمادها، کلی‌بودن انتقادها و در کنار آن بیان صمیمی و طنز لطیفی که دارد؛ در همه‌ی زمان‌ها مخاطب را به خود جلب می‌کند. مناظره‌ها و گفتگوهایی چون: "دزد و قاضی"، "زنجیر و دیوانه"، "مست و هشیار"، "پیرزن و یتیم" و..‌.، از نمونه‌های موفق شعر سیاسی در دیوان پروین است که به نظر می‌رسد، این اشعار او صورت تکامل‌یافته‌ و آمیخته‌ی مناظره‌های انوری و حافظ باشد که در شعر او، هویتی تازه یافته است. شکایت "پیرزن به قباد"، نمونه‌ای متمایز از این سروده‌هاست که در ادامه از نظر می‌گذرد: روز شکار، پیرزنی با قباد گفت: که‌از آتش فساد تو، جز دود ِ آه نیست روزی بیا به کلبه‌ی ما از ره شکار تحقیق حال گوشه‌نشینان گناه نیست هنگام چاشت، سفره‌ی بی‌نان ما ببین تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد آب قنات بردی و آبی به‌چاه نیست سنگینی خراج، به ما عرصه تنگ کرد گندم توراست، حاصل ما غیر کاه نیست در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید بر عیب‌های روشن خویشت، نگاه نیست حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است کار تباه کردی و گفتی تباه نیست صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت جز سفله و بخیل، در این بارگاه نیست ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست مُردی در آن‌زمان که شدی صید گرگ آز از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست یک‌دوست از برای تو نگذاشت دشمنی یک مرد رزم‌جوی، تورا در سپاه نیست جمعی سیاه‌روزِ سیه‌کاری تو اَند باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست مزدور خفته را ندهد مزد، هیچ‌کس میدان همّت است جهان، خوابگاه نیست تقویم عمر ماست جهان، هر چه می‌کنیم بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی به خلق در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست https://eitaa.com/mmparvizan
مجموعه_مقالات_بزرگداشت_پروین_اعتصامی.pdf
18.58M
"به مناسبت زادروز پروین اعتصامی" مجموعه‌مقالات به کوشش دکتر محسن ذوالفقاری دانشگاه اراک https://eitaa.com/mmparvizan