📌یادگار برادر
عبدالله از دامان عمه جدا شد. چشمان زینب(س) ابری بود و پهنای صورتش از اشک بارانی...
دستان کوچک عبدالله اشکهای عمه را آهسته پاک کرد و بوسهای روی رد اشکهایش گذاشت.
عبدالله شمشیرش را از روی زمین برداشت و راه میدان را در پیش گرفت.
درنبودِ پدر، عمو حسین برایش هم پدر بود و هم پیشوا و حال...باردیگر جدایی از پدرومولایش برایش طاقتفرسا بود.
به میدان که رسید عمو را میانه میدان نقش بر زمین دید.
به سمتش که دوید تیغه شمشیرش قدری بزرگتر از قد و قامتش بود و روی زمین کشیده میشد...
عبدالله روی سینه عمو افتاده بود و نفسهایش بریده بریده شده بودند.
صدای ضربان قلب عمو که درگوشهایش میپیچید، خاطرات باباحسن و لحظات رفتنش مقابل چشمانش نقش میبست.
عبدالله با ویرانهای که نامش «تَن» بود برای آخرین بار به عمو نگریست و درمقابل نگاه بیرمقِ حسین، به سوی آغوش باباحسن پرکشید...
ازبالای گودال، زنی قد خمیده شد و شکست!
حالا دگر زینب، نه برادری داشت و نه یادگاری از برادر💔
{تقدیم به اباعبدالله و برادرش و یادگاری که از برادر مانده بود، حضرت عبداللهابنحسن(ع)}❤️🩹
#پنجم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98