eitaa logo
اعتقادی ، مواجهه فعال
175 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.8هزار ویدیو
181 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شب عجایب﴾ شبی عجیب بود و سفری عجیب تر؛ تا قدس سیر و سفرشان زمینی بود و از آنجا سفر آسمان شروع می شد؛ از ملک به ملکوت و از ناسوت به جبروت و لاهوت. سفر عجایب پایان یافت اما خاطره ها و پیام هایش نه یاران، مشتاق شنیدن بودند و تشنه دانستن؛ اما بیش تر آنچه دیده بود نه گفتنی بود و نه شنیدنی. عجیب ترین ماجرای آن شب آسمانی، اما از آن ابوتراب بود. رو کرد به خود علی و گفت: «شب معراج چهار جا نام تو را دیدم؛ اولی در صخره بیت المقدس که نوشته بود؛ خدایی جز الله نیست، محمد فرستاده اوست و او را به وزیرش علی یاری کردم.» در سدرة المنتهی سر دَر بهشت و ستون های عرش پروردگار عالم هم نوشته بود: «خدایی جز من نیست، از میان تمام آفریده ها محمد را برگزیدم و او را به وزیرش علی یاری کردم و پیروز گرداندم». 📚طبرانی، سليمان بن أحم، المعجم الكبير، ج۲۲، ص ٢٠٠ @rezvan_marefat
﴿خوشبخت واقعی﴾ پاسی از شب می‌گذشت؛ شبی به درازای شام‌گاه عرفانی عرفه تا سحرگاه روشن عیدقربان. پیامبر عادت نداشت آن ساعتِ شب از خانه خارج شود، اما دلش نمی‌آمد شادی شیرین شب عید را با کسی قسمت نکند؛ جز خانه زهرا و علی پاهایش به مسیر دیگری عادت نداشت. خانه‌شان غلغله مهمان بود، همه از نسل هاشم. مراسم استقبال و احوال‌پرسی که تمام شد نوبت عیدی دادن فرا رسید. معرفت بهترین عیدی بود که می‌شد شام عرفه هدیه داد. گفت: خدا به همه شما مباهات می‌کند، اما به شکل ویژه‌ای به علی فخر می‌ورزد و به او عنایت دارد. من پیامبرخدا به سوی شما هستم و این حرف را به خاطر دوست‌داشتن نزدیکانم نزدم. این کلام جبرئیل است که می‌گويد: سعادتمند واقعی کسی است که علی را در زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد و شقاوت‌مند آنکه علی را در زندگی و پس از وفات دشمن بدارد. 📚 ابن حنبل شیبانی، احمد‌بن‌محمد فضائل‌الصحابة، ج۲، ص۶۵۸. @rezvan_marefat
﴿وارث﴾ سنگینی نگاههای چپ چپ جمعیت تماشا چی، حرف هایی که از گلو خارج نمی شد را فریاد میکرد. همه را باهم به برادری دعوت کرد و میان همه شان دو به دو عقد اخوت خواند علی اما تک و تنها کناری مانده بود. این نگاههای معنادار نباید بی پاسخ میماند. نگاهی پر از محبت به علی انداخت او را پیش خود خواند و گفت: «به خدایی که مرا به حق مبعوث کرد تو را جز برای خودم انتخاب نکردم. تو برای من مانند هارون هستی برای موسی، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست تویی برادرم و وارث من.» علی پرسید: «از تو چه ارث میبرم ای رسول خدا؟» گفت: «آنچه از انبیای گذشته به جای مانده.» از ایشان چه میراثی به جا مانده؟ «کتاب پروردگار و سنت انبیاء ...» 📚صحیح مسلم، ج۲، ص۲۳۶ @rezvan_marefat
﴿مسیح اسلام﴾ گونه های دختر از خجالت سرخ شد و لپ هایش گل انداخت. پدر که خیل خواستگارها را بی چون و چرا رد میکرد حالا آمده بود برای این خواستگار از دخترش نظر سنجی کند. فقر علی ها فرق دیگری بود میان علی و سایرین سربه زیر افکند نگاه های مشتاق اما آمیخته با شرم دختر از چشمهای تیزبین دخترش که از جان عزیز ترش میداشت گفت: «خدای عالم نظری به زمین انداخت و از تمام اهل آن پدرت را برای پیامبری برگزید. آنگاه نظری دوباره بر پهنه گیتی افکند و این بار علی را انتخاب کرد خدا دوست میدارد علی همسر تو باشد. آیا این دل تو را راضی و خشنود نمیکند؟ 📚حاکم نیشابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله، المستدرك على الصحيحين ج۳،ص۱۴۰ @rezvan_marefat
﴿سوال عجیب﴾ حیایی آمیخته با ترس و تعجب سراسر وجودش را فرا گرفت. نه جوابی برای عرضه کردن داشت و نه جرات نگاه به چشم‌های خشمگین او را. تا آن روز کسی ام‌سلمه را این‌همه عصبانی و ناراحت ندیده بود. دقایقی از توبیخ و هشدار ام‌سلمه می‌گذشت و او تنها کاری که توانست بکند سکوت بود. با شرم و احترام پرسید: آیا ام‌المومنین از من ناسزا یا حرف زشتی شنیده‌اند؟ آن هم نسبت به رسول‌خدا که چنین مرا سزاوار خشم می‌دانند؟ + "مگر نه این است که در جمع خویش به علی دشنام می‌دهید؟" پاسخی نداشت. دوباره که سر به‌ زیر انداخت، +گفت: "پیامبر علی را مانند جانش دوست داشت" "از زبان خودش شنیدم که می‌گفت: دشنام دادن علی ناسزاگویی به رسول خداست" 📚 ابن‌حنبل، مسند احمد، ج۴۴، ص۳۲۹ @rezvan_marefat