eitaa logo
معلمانه
1.1هزار دنبال‌کننده
431 عکس
458 ویدیو
35 فایل
معلم دوره ابتدایی معلم فلسفه برای کودکان فعال در حوزه تربیت کودک @ali_2269
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از معلمانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بهترین و موثرترین روش ها تربیتی ایجاد فضا و محیط انسان ساز است به تعبیر رهبری:( ساخت کارخانه انسان سازی) تربیتی که در محیط جبهه بود و از بچه ی 14 ساله، عارف واصل می ساخت از همین جنس بود. وجود فرماندهان اهل عمل... جو ایثار و فداکاری... حس جدایی و بی تعلقی... یاد مرگ و شهادت و... کنار فضای هیجان انگیز و پر از چالش و جذاب نبرد. همه و همه مولفه هایی بودند انسان ساز و صحبت های این شهید 14 ساله جلوه ای از این محیط تربیتی است باید از این مولفه های برای ایجاد مدرسه الگو بهره برداری کنیم. https://eitaa.com/moalemieshqe
ماجرای عالم مسلمان و مرتاض هندی شیخ عبدالقائم شوشتری : علامه سید ابوالحسن حافظیان می فرمودند؛ در یکی از شهرهای هند به قصد ملاقات عارفی از عارفان هندو رفته بودند. پسرجوان میزبان همراه ایشان بوده ؛ وقتی به محل ملاقات آن مرتاض هندو رسیدند به محض وارد شدن در آنجا ، آن هندو دستی به بدن آن جوان زده بود و در واقع ایشان رابیهوش، مانند مرده ای بر روی زمین انداخته بود. مرحوم حافظیان می فرمودند: من عمدا اعتنایی نکردم و پرسیدم: شمابالاترین قدرتتان همین است؟ می توانید ایشان را بدون لمس زنده کنید؟ گفت : نه باید حتما لمس کنیم . گفتم : ولی بنده بدون لمس کردن زنده اش می کنم ، همان جا رو به قبله نشستم و از خداوند متعال خواستم که زنده شود و ذکری راهم گفتم ، بلافاصله پسر زود بلند شد آمد و نزد ما نشست. آن هندو پرسید: شمافلان ریاضت را کشیده اید؟ من گفتم : نخیر ما ریاضت های شما را باطل میدانیم. شما با قدرت منفی شیطانی کار می کنید ولی قدرت ما رحمانیست و آن این است که ما معتقدیم که : هرکس چهل شبانه روز گناه را ترک کند و واجبات را انجام دهد وتمام این کارها برای خدا باشد می تواند این کارها را انجام دهد. 📚مظهر وصف خدا ص۹۸ @moalemieshqe
سال تحصیلی جدید را به همه عزیزان خصوصا معلمان عزیز تبریک عرض می کنم اميدوارم با عشق و انگيزه بالا آماده یک شروع خوب و موفق باشید.
برخی از محتوای اصلی کانال 👇👇 ✅داستان ها فلسفی، با مضامین حکمت برای کودکان ✅ بازی های شاکله ساز ✅ تجربیات معلمی ✅ رویکرد تحولی در آموزش ✅ نکات ناب تربیتی ✅ حکایاتی ناب برای بچه ها ✅معرفی کتاب های مناسب برای معلمان و مربیان و کودکان و نوجوانان ✅معرفی پویانمایی (انیمیشن) های مفهومی ✅ روایت های ناب تربیتی @moalemieshqe
کلاس رو جذاب شروع کنید. برای مثال 👇 ✅به جای حضور و غیاب از هر کس بخواهد خودش را معرفی کند و یکی از علاقه های خودش در یک جمله را بگوید. ✅ به بچه ها بگوید: بعد معرفی هر کس، یک ژست خاص بگیرد و بقیه ژست او را تقلید کنند. ✅ یک سرود معروف پخش کنید. ✅داستان جذاب تعریف کنید. ✅بازی کنید(بازی های کلاسی ساده مثل هپ یا یه مرغ دارم و...) ✅از بچه ها بخواهید خاطرات بامزه خود را تعریف کنند. @moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکارچی تانک در جهان! 🔺 روایتی از قهرمانی شهید "محمدعلی صفا"‌ که در شروع جنگ با انهدام ۱۶۴ تانک بعثی باعث عقب نشینی دولشکر دشمن در خرمشهر شد. ✍ اگر ما برای بچه ها الگوهای واقعی نسازیم، دیگران می سازند. و چیزی که خواهیم دید، سلبریتی زدگی و ارزش های خیالی در ذهن بچه هاست. @moalemieshqe
"أولَى النّاسِ بِالمَحَبَّةِ مِنهُم مَن أمَّلوهُ " امام‌ حسن عسكرى💚 عليه السلام : مردم ، كسى را بيشتر دوست دارند كه به او اميد [بيشترى ]دارند . أعلام الدين : 313 ، بحار الأنوار : 78 / 379 / 4 . شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بر عموم شیعیان تسلیت باد @moalemieshqe
پاسخ نامه ی نامرئی توسط امام بر اساس روایتی از مناقب به نقل از محمدبن عیاش آمده؛ روزی در جمعی بودم که درباره معجزات امام عسکری (ع) با هم گفت‌وگو می‌کردیم. در این میان فردی ناصبی(دشمن اهل بیت) نیز حاضر بود و گفت: من نوشته‌ای بدون جوهر می‌نویسم؛ اگر امام (ع) توانست پاسخ آن را بدهد، من می‌پذیرم که او بر حق است. ما سؤالاتی داشتیم که نوشتیم و ناصبی نیز بدون جوهر روی برگه‌ای مطلب خود را نوشت و آن را جزو نامه‌ها نزد امام عسکری (ع) فرستادیم. در اندک زمانی امام (ع) پاسخ سوالات ما را نوشتند و بر روی برگه‌ مربوط به آن فرد ناصبی، اسم او و اسم پدر و مادرش را نوشتند. آن فرد ناصبی، چون آن نوشته‌ها را بر روی کاغذ سفید خود دید، از هوش رفت و هنگامی که به هوش آمد به حق اعتقاد پیدا کرد و از شیعیان امام (ع) شد. @moalemieshqe
دو تا ساده و جذاب کلاسی تقویت تمرکز و حلم @moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 انحطاط طبیعیه پرواز دلیل می خواهد مرحوم استاد علی صفایی حائری @moalemieshqe
امیر المومنین (ع) : هرکس خود را در کودکی به رنج نیندازد در بزرگسالی آسایش نمی یابد. 📚منبع : میزان الحکمة ج ۶ @moalemieshqe
معرفی_برخی_از_تکنیک_های_برجسته_در.pdf
381.5K
💠 معرفی برخی از تکنیک های برجسته در یادگیری مشارکتی @moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♻️ گفتار قابل تأمل از مرحوم آیت الله بهجت(ره) درباره نحوه برخورد با پیروان کسانی که در حق اهل بیت(ع) ظلم کردند. @moalemieshqe
چند پیشنهاد برای جذاب شدن ورزش صبحگاه ✅بچه ها به جای خطی به صورت گروه های دایره ای بایستند و میان هر گروه یک نفر بایستد. ✅ به جای تمرین های کلیشه ای مدل های مثل تمرین های زورخانه ای را انجام بدهند. ✅در حین ورزش ضرب زورخانه یا ریتم های دیگر پخش شود. ✅با بازی ترکیب شود(مثلا به بچه ها می گویم سعی کنید با چشم بسته یا دهان بسته تمرین کنید) ✅زمینه ی جذاب تعریف کنید( مثلا، می گوید فرض کنید، اینجا دریاست و مربی میان حلقه، کوسه ای که اگر کسی هماهنگ نباشد او را می بلعد و او باید بیرون حلقه تمرین کند یا هر داستان دیگه، فرض کنید روی یک تکه یخ شناورید و دائما این طرف و آن طرف می روید باید مراقب باشید توی آب نیفتید و...) @moalemieshqe
معروف کوهنورد و طناب داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.... @moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به بچه ها گفتیم از کتابخانه، کتاب داستانی را پیدا کنند و بعد از مطالعه، کتاب رو ببندند و هر چه فهمیدن بنویسند. این فعالیت موجب رشد تفکر و تقویت بیان و فهم مطلب می شود، چرا که بچه ها باید ببینند و درک کنند و درک خود را روی کاغذ تقریر کنند. @moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگرانی پیامبر برای کودکان آخر الزمان رحیم پور ازغدی ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎@moalemieshqe
🔻 جنگ با شیر مردی در روستا زندگی می کرد و کار او شب‌ها به صحرا رفتن بود. یک شب به صحرا رفت و در آن شب تاریک به حیوانی برخورد کرد. مرد روستایی گمان برد آن حیوان که در ظلمات شب، خیلی دیده نمی‌شد، سگ است؛ پس با او درگیر شد و بعد از درگیری‌های سخت، بالاخره حیوان را از پا در آورد و کشت و از آنجایی که احساس کرد شاید پوستین این حیوان به کار بیاید، آن را به دوش انداخت و به سمت روستای خود راه افتاد. پس از اینکه به روستا وارد شد، از رفتار هم روستایی‌های خود بسیار شگفت زده شد، همه با تعجب به اونگاه می‌کردند تا اینکه فریاد زد، آهای مردم، این مرد یک شیر قوی هیکل شکار کرده است، مرد روستایی که هنوز به حیوان روی دوش خود دقت نکرده بود، یکهو جا خورد، و از شنیدن نام شیر غش کرد. مرد روستایی، نمی‌دانست حیوانی که به او حمله کرده است، شیری بوده قوی هیکل. وقتی به هوش آمد، از او پرسیدند چی شده؟ چرا وقتی گفتیم شیر، غش کردی؟ مرد گفت: من نمی‌دانستم حیوانی که دیشب با او مبارزه کردم، شیر بوده، من فکر کردم یک سگ شکاری است. 🔘 تفاوت برنده و بازنده ها همیشه به توانایی جسمی نیست. قدرت فکر، می تواند شما رو برنده یا بازنده کند! @moalemieshqe
معلم مقتدر، معلمی نیست که با داد و تنبیه و تهدید، بچه ها از او حساب ببرند، بلکه اقتداری ارزشمند است که از محبت برخواسته باشد و دانش آموز برای اینکه از چشم معلم نیافتد، از او حساب می برد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 فیلم ١٠٠ ثانیه‌ای آمبولانس کجایند مردان بی ادعا... @moalemieshqe
چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز هـزار بـار بـیــایـد بـهــار کـافـی نـیـسـت @moalemieshqe
951128-Panahian-TarbiatShakhsiatKhodsakhteDarMadrese-18k.mp3
5.18M
🔉 تربیت شخصیت خودساخته در مدرسه علیرضا پناهیان @moalemieshqe
ضرب المثل فوت کوزه گری در ایام قدیم کوزه گری با شاگردش مشغول کوزه گری بود. او هر روز به کمک شاگردش از خاک، گِل درست می کرد و با گِل، کوزه های سفالی می ساخت. کوزه گر آدم با تجربه و هنرمندی بود. به همین دلیل کوزه های تمیز، زیبا و ارزشمندی درست می کرد. در یکی از روزها که استاد کوزه گر مشغول کار بود، ناگهان شاگردش جلو آمد و گفت: «استاد! مزد من خیلی کم است. دیگر نمی خواهم در کارگاه شما کار کنم. یا مزد مرا زیاد کنید، یا بگذارید من بروم دنبال کار خودم.» استاد کوزه گر، هم به شاگردش احتیاج داشت، هم پول بیشتری نداشت که مزد او را زیاد کند. او راه دیگری نداشت جز این که از کمک شاگردش چشم بپوشد. اما این را هم می دانست که شاگرد او هنوز تجربه ی زیادی ندارد و هنوز به مرحله ی استادی نرسیده است. این بود که به او گفت: «تو هنوز باید شاگردی کنی. هنوز استادکار خوبی نشده ای. بهتر است مدتی دیگر پیش من بمانی تا هم من شاگرد دیگری برای خودم پیدا کنم و هم تو فوت و فن کوزه گری را بهتر یاد بگیری»  شاگرد کوزه گر که فکر می کرد همه کارهای کوزه گری را یاد گرفته است، زیر بار نرفت و گفت: «نه! من دیگر اینجا کار نمی کنم» فردای آن روز شاگرد رفت تا برای خودش کارگاه تازه ای راه بیندازد و استاد هم تنها شد. شاگرد بهترین خاک رس منطقه را تهیه کرد. با آن گِل رس درست کرد و مشغول کار شد. سعی کرد هر چه را که از استادش آموخته بود به کار ببندد. با گِل رس ظرف های سفالی قشنگی ساخت. بعد، ظرف ها را توی کوره گذاشت تا گِل پخته شود. دو روز بعد، کوره را خاموش کرد و ظرفهای سفالی پخته شده را از کوره بیرون آورد. ظرف هایی که شاگرد در کارگاهش ساخته بود، سالم و محکم بودند، اماهیچ کدام مثل ظرف های دست ساز استاد شفاف و زیبا نبودند.  شاگرد دوباره کارهای استاد کوزه گر را در ذهنش مرور کرد. دوباره با خاک رس گِل درست کرد و پشت دستگاهش نشست و به گِل رس شکل داد. ظرف های گِلی که آماده شد، شاگرد باز هم کوره اش را روشن کرد تا دست سازهای خودش را در کوره بپزد. در همه مراحل سعی کرد کارهای استادش را مو به مو اجرا کند. وقتی زمان خاموش کردن کوره فرا رسید، شاگرد به سراغ ظرفهای سفالی رفت. این بار هم ظرف ها سالم و محکم از کار در آمده بودند، اما هیچ کدام شفاف و زیبا نبودند. شاگرد نمی دانست چه کار کند. دل به دریا زد و در کارگاهش را بست به سراغ استاد کوزه گر رفت. سلام کرد و خسته نباشیدی گفت. استاد جواب سلامش را داد و پرسید: «شنیده ام که کارگاهی برای خودت رو به راه کرده ای، خوب وضعیت چطور است؟ کار و بارت خوب است؟»  شاگرد گفت: «نه استاد! ظرف هایم شفاف و زیبا از کار در نمی آید. من تمام مراحل ساخت و پخت ظرف سفالی را از شما آموخته ام. آنها را مو به مو اجرا می کنم، اما نمیدانم چرا ظرف های من مثل کارهای شما زیبا و شفاف نمی شود.» استاد گفت: «من تو را دوست دارم. تو هم باید مرا دوست می داشتی و یکباره تنها رهایم نمی کردی. باید صبر می کردی تا من شاگرد تازه ای پیدا کنم، بعد می رفتی. عیبی ندارد. حالا چاره ی کار این است که دوباره پیش من کار کنی تا هم من شاگرد تازه ای پیدا کنم و هم تو مشکل کارت را پیدا کنی.» شاگرد قبول کرد. کارگاه خودش را بست و دوباره پیش استاد مشغول کار شد. شاگرد از آن روز به بعد بیشتر از گذشته به کارهای استادش دقت کرد. استاد گِل رس را شکل می داد. ظرف های درست شده را لعاب می زد و سر آنها را توی کوره می چید و می پخت. شاگرد هم در کارگاه خود همه ی این کارها را می کرد اما هنوز نمی دانست چرا کوزه های او شفاف و زیبا از کار در نمی آمد. یک روز شاگرد نزد استاد رفت و گفت: «اگر ده سال دیگر هم بخواهید من پیش شما کار می کنم. اما راز شفاف و زیباتر شدن کارهایتان را برای من بگویید. چون بدون شک رمز و رازی دارد. من باید بفهمم چرا ظرف هایی که می ساختم خوش آب و رنگ نمی شدند.»  استاد گفت: «نه! دیگر نیازی نیست پیش من کار کنی. از فردا شاگرد تازه ای به کمکم خواهد آمد. تو همه ی کارها را به خوبی یاد گرفته ای اما فوت کوزه گری را نیاموخته ای.»  شاگرد گفت: «فوت کوزه گری؟ این دیگر چه نوع کاری است؟»  استاد گفت: «من پیش از آن که کوزه های ساخته شده را توی کوره بگذارم، به آنها فوت می کنم تا از گرد و خاکی که در کارگاه روی آنها نشسته است پاک شوند. تو این کار را نمی کردی. گرد و خاک روی ظرف ها باعث تیره شدن رنگشان می شود. تو باید فوت کوزه گری را هم یاد می گرفتی». @moalemieshqe