فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقامجتبی تهرانی: خداوند در آسمان هفتم فرشتهای قرار داده که نامش داعی است. این فرشته در #ماه_رجب هر شب تا صبح ندا میدهد: خوشا به حال کسانی که خدا را یاد میکنند.
@moalemieshqe
مربى بايد در كودك سه خصوصيت را بارور كند و اين گونه او را واكسينه نمايد:
١ - شخصيت و استقلال
٢ - حرّيّت و آزاد منشى
٣ - تفكّر و تحليل.
هنگامى كه كودك شخصيت داشته باشد تقليد نمىكند و تحت تأثير هر حرفى و هر مكتبى و هر عقيدهاى قرار نمىگيرد و هر راهى او را به خود نمىكشد و هر سنّتى او را در خود هضم نمىكند.
او در برابر هر مسأله، چرايى دارد و در برابر هر عقيده، سنگرى.
او بر دريچۀ قلبش نشسته، نمىگذارد چيزى آن را اشغال كند و چيزى آن را پر كند و چيزى او را از خودش بگيرد.
حرّيّت و آزاد منشى كودك را مىسازد تا اگر روزى به اشتباهى پى برد، پىگيرى نكند و لجاجت نورزد و عقيدهاى را بر عقيدهاى ترجيح ندهد مگر هنگامى كه از رحجان و امتيازى برخوردار باشد. در نتيجه عقيدههايى كه احياناً داخل مغز او شدهاند و سنگرش را اشغال كردهاند، اين گونه دستگير مىشوند و كار آنها خنثى مىشود.
تفكّر و تحليل آن هم در زمينۀ حرّيّت و آزادى و با خصوصيت شخصيت و استقلال،به نتيجههاى بزرگى خواهد رسيد. تفكر ركودها را مىشكند و هر گونه عقيدۀ سنّتى مهاجم را مهار مىزند و تحليل مىبرد و هضم مىنمايد.
عین صاد
#تربیتی
📚 تربیتی کودک ص۴۶
@moalemieshqe
«کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان» را از طاقچه دریافت کنید
#معرفی_کتاب
https://taaghche.com/book/16341
@moalemieshqe
معلمانه
«کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان» را از طاقچه دریافت کنید #معرفی_کتاب https://taaghch
این کتاب در هفت فصل، سعی در توضیح و راهکارهای برای ایجاد هفت خصلت( همدلی، وجدان، خویشتن داری، احترام، مهربانی، بردباری، انصاف) در بچه ها می کند.
#حکایت نگین شکسته
روزی یونس نقاش، با ترس و لرز خدمت امام هادی (ع) آمد و عرض کرد: سرورم! به داد خانوادهام برس. امام فرمود: چه خبر است؟ عرض کرد: میخواهم از اینجا کوچ کنم.
امام (ع) با تبسم فرمود: چرا ای یونس! یونس گفت: ابن بغا (یکی از کارگزاران متوکل) نگینی نزد من فرستاد که از خوبی قیمت نداشت،
و من به آن نقش میزدم که شکست و دو پاره شد، و روز وعده فرداست،
و او موسی بن بغا است یا هزار تازیانه میزند، یا میکشد.
امام فرمود: به خانه خود برو، تا فردا فرجی میرسد، و جز خیر نخواهد بود.
و چون فردا شد، هنگام صبح با ترس و لرز آمد و عرض کرد: فرستاده او آمده نگین را میخواهد.
امام (ع) فرمود: نزد او برو که جز خیر نمیبینی.
عرض کرد: سرورم! چه بگویم؟!
امام (ع) با تبسم فرمود: نزد او برو، و بشنو آنچه می گوید، که جز خیر نخواهد بود.
او رفت، و خندان برگشت و گفت: سرورم! او به من گفت: دختران با هم نزاع دارند، اگر میشود آن را دو قسمت کن تا ما نیز مزدت را بدهیم؟
امام (ع) سپس اینگونه دعا کرد: خدایا سپاس تو را، که ما را به راستی از سپاسگزاران خود کردهای.
سپس فرمود: تو چه گفتی؟
یونس عرض کرد: من گفتم: فرصت بده تا بیندیشم چگونه انجام دهم.
امام (ع) فرمود: خوب گفتهای.
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
شیخ طوسی، امالی، ص288
@moalemieshqe
با بهترین تدریس هم، همه ی دانش آموزان درس را آن طور که شما گمان می کنید، نمی آموزند 👇
برای آموختن باید، دانش آموز را به کار عملی، وادار کرد.
خصوصا در درس ریاضی، تا برای بچه ها، مساله طرح نکنید و آنان را وادار به حل آن نکنید، یادگیری محقق نمی شود.
#آموزشی
#تجربه
@moalemieshqe
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️داستان حضرت موسی و بنی اسرائیل
✍داستان گویی همراه با فیلم یا عکس مرتبط،
جذابیت داستان را بیشتر می کند.
#تربیتی
@moalemieshqe
اگه می خواهی عاقبت به خیر بشی...
ـ لبعضِ النّاسِ ـ : إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بخَيرٍ عَمَلُكُ حتّى تُقْبَضَ وأنتَ في أفْضَلِ الأعْمالِ فعَظِّمْ للّه ِ حَقَّهُ أن تَبْذُلَ نَعْماءَهُ في مَعاصيهِ ، وأنْ تَغْتَرَّ بحِلْمِهِ عَنكَ ، وأكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يُذْكَرُ مِنّا أو يَنْتَحِلُ مَوَدّتَنا .
امام صادق💚 عليه السلام
فرمود : اگر مى خواهى كه عملت ختم به خير شود و هنگام مردن با بهترين اعمال بميرى، حقّ خدا را پاس داشته نعمتهايش را در راه معصيت صرف نكن و به سبب بردباريى كه نسبت به تو نشان مى دهد دچار غرور و غفلت نشو و هر كس را كه ديدى از ما به نيكى ياد مى كند يا از محبت ما دم مى زند گرامى بدار .
عيون أخبار الرِّضا : 2/4/8 .
#روایت
@moalemieshqe
من سختترین کار زندگیام درس خواندن است!
از درس متنفرم!
اما چه می شود کرد که این درس خواندن
′تکلیف′ من است.
و قطعاً همه تکلیفهای انسان سخت و طاقتفرساست..
پس من برای مبارزه با نفسم، میجنگم
و درس میخوانم و این تلخی و سختی را
تحمل میکنم تا تکلیفم را انجام داده باشم.
- دکتر مصطفی چمران
@moalemieshqe
#داستان فلسفی مسابقه ماهی ها
همه ماهی ها پشت مارماهی که روی شن ها دراز کشیده بود به صف شدند
اره ماهی ، ماهی سفید، چکش ماهی،سفره ماهی و.....
مسابقه با جیغ اختاپوس شروع ش. د
مسابقه یک قانون داشت: نباید جلبکها رو در آب پخش کنید.
برنده کسی بود که زودتر به صدفهای دریایی برسد.
ماهی سفید و اره ماهی از بقیه جلو زدند و چکش ماهی پشت سر انها می آمد.
همه به سرعت بال می زدند و از لابه لای جلبک ها و درختچه های دریایی عبور می کردند.
ماهی سفید سعی می کرد با دقت از لابه لای جلبکها عبور کند طوری که نه از سرعتش کم کند و نه جلبک ها رو پخش کند.
چکش ماهی همین طور که با سرعت پشت سر ماهی سفید می آمد به ماهی سفید گفت چرا باید قانون را اجرا کنیم؟!
اینجا دیگر از دید داورها دور شدیم!
ماهی سفید گفت حتی اگر داورها نبینند نباید جلبک ها را پخش کنیم.
اره ماهی که دوش آدوش ماهی سفید می آمد گفت: من با چکش ماهی موافقم بهتر است وقت مان را برای رعایت این قانون الکی تلف نکنیم . این را گفت و با اره اش جلبک ها مزاحم را در اب پخش کرد و با سرعت از ماهی سفید جلو زد.
ماهی سفید که هنوز با دقت از میان جلبک ها عبور می کرد گفت: اما این کار تو به ضرر همه ماهی هاست.
اره ماهی گفت به کسی ربطی ندارد من هر طور دل بخواهد شنا می کنم.
چکش ماهی از پشت سر انها گفت اره راست می گوید و او هم با چکش جلبک ها را پخش کرد.
ماهی سفید گفت پدر بزرگم می گفت پخش جلبک ها موجب آلوده شدن آب می شود.
اره گفت: خوب بشود هرکس آزاد است هر طور می خواهد شنا کند
چکش گفت آفرین عجب حرف قشنگی زدی!
ماهی ها باید آزاد باشند!
ماهی سفید گفت اما همه در این آب زندگی می کنیم و آب آلوده جلوی رشد همه ما رو می گیره!
آره با بی اعتنایی گفت: هر کس ناراحت است از آب بیرون برود.!
ماهی سفید بدون توجه به این حرف ها با یک جهش بی نظیر خودش را جلوی اره ماهی انداخت.
از دور سرزمین صدف ها دیده شد همین طور داور ها و ماهی های تماشاگر
اره و ماهی سفید با فاصله کمی شنا می کردند.
اما اره دلش که نمی خواست شکست بخورد از پشت با نوک اره ای اش ضربه ای به بال ماهی سفید زد.
ماهی سفید فریادش بلند شد و از درد سرعتش کم شد.
و همین باعث شد اره جلو بزند.
دیگر چیزی به پایان نمانده بود اره از خوشحالی فریاد می زد.
ماهی سفید خواست که تلافی کند و باله ی آره ماهی را بزند اما یاد حرف پدر بزرگ افتاد،
که به او گفته بود: پیروزی از هر راهی پیروزی نیست!
در همین حین ناگهان اره سرعتش کم شد.
ماهی سفید از او جلو زد و دید جلبکی از لای اره های ماهی جلوی چشمش را گرفته
دیگر چیزی به خط پایان نمانده بود
ماهی سفید در فکر فرو رفت شکست دادن یک حریف گرفتار برایش دلچسب نبود
پس سرعتش را کم کرد و جلبک را از روی چشم اره با باله اش کنار زد!
و در همین حالا چکش ماهی که خودش را به آنها رسانده بود از ماهی سفید پیش افتاد و به خط پایان نزدیک شد و فریاد زد من قهرمان هستم.
که ناگهان ماهی سفید که خسته شده بود با آخرین توان خود و با یک جهش آبی زیبا از روی سر چکش ماهی عبور کرد.
و در میان تشویق تماشاگران خود را روی صدف ها انداخت
چکش و اره هم به ماهی سفید رسیدند...
در حالی که در دل خود ماهی سفید را تحسین می کردند.
@moalemieshqe
🎬 شب جمعه ست هوایت نکنم میمیرم
کلیپ های شب جمعه شب زیارتی امام حسین (ع)
@moalemieshqe
P4C-E01.mp3
33.81M
قسمت اول پادکست «فلسفه برای کودکان: چرا و چگونه؟»
این قسمت: معرفی فلسفه برای کودکان و نقش آن در توسعه فکری کودکان
صدا و درسگفتار: دکتر محمد مهدی منتصری
#تربیتی
#آموزشی
@moalemieshqe
📜 سود یک لحظه ما
▫️ما تا كاه هستيم، با يك نسيم با يك فوت از دهان كودكى، زيرورو مىشويم و خوشحال مىشويم و خشم مىگيريم و مىترسيم و اميد مىبنديم. با يك سلام باد مىكنيم و با يك بىتوجهى پلاسيده مىشويم و دق مىآوريم.
▫️ما كه خود را نشناختهايم، از تمام عمر خود به چند تا خانه و ماشين و ثروت و اعتبار و شهرت دلخوشيم و قانعيم. در حالى كه تمام آنچه كه در يك عمر بدست مىآوريم، سود يك لحظهى ماست. ما حتى در يك لحظه مىتوانيم از تمام دنيا و حتى از تمام بهشت بيشتر كار كنيم و مىتوانيم از هستى به رضوان هستآفرين برسيم؛ كه رضوان او از همهى اينها بزرگتر است
✍🏻 عینصاد
مسئولیت سازندگی | ص ۱۹۰
#تربیتی
@moalemieshqe
در تماشای تو قانع نشوم منْ به دو چشم
همه چشمانِ جهانْ گو به سرم بشتابند
▫️#شهریار
https://eitaa.com/moalemieshqe
#بازی
برای تقویت روحیه اطاعت پذیری و کار جمعی
یه مدل دیگر این بازی این است که هر نفر، راننده نفر دیگر می شود که چشمانش بسته است،
راننده باید بدون لمس کردن و با حرف زدن(برو چپ برو راست و...) او را به سمت هدف راهنمایی کند.
برنده کسی است که زودتر به هدف برسد یا در زمان کمتری به هدف برسد.
@moalemieshqe
امام علی علیه السلام
دل بستگـــــی به دنیــــــــا، با وجود مشاهــــده دگــــــــرگونی های آن، نادانـــــــــی اسـت.
#روایت
@moalemieshqe
#حکایت انارهای زیر خاک
زمانی که بچه بودیم باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم. تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا می شد برای چند هفته ای کوچ می کردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت. اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن. روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم!
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود. همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود. ۸-۹ سالم بیشتر نبود. اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار. ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!
بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت. بعضی وقتا میتونستی ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه.
بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم. من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود.
با خودم گفتم: «انارهای مارو می دزی؟ صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی.»
بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم. غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم. نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود. پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: «بابا من دیدم که علی اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!»
پدر خدا بیامرز ما که هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن. بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت: «برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون.»
بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت: «شما ببخشش، بچس اشتباه کرد.»
پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت. من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم. کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت: «میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره.»
شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه. دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در. کیسه ای تو دستش بود. گفت: «اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!»
کیسه رو بردم پیش بابا. بازش کرد. دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود.
@moalemieshqe
دو تا بازی مناسب برای گوشی
✍
از اونجایی که بعضی مواقع امکان حذف گوشی و بازی از دست بچه ها نیست و از طرفی دشمن در این زمینه بسیار فعال بوده و بازی های بسیار مخرب زیادی تولید کرده است؛
باید بتوانیم، بازی ها و برنامه های مناسب و کنترل شده را خودمان برای بچه ها فراهم کنیم.
#بازی
@moalemieshqe
«Monument Valley» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.ustwo.monumentvalley&ref=share
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی کلاسی سرود جانم علی
#تجربه
@moalemieshqe
زمینِ تشنه بغل کرده آسمان تو را
که قطرهای بچشد مزّهی جهان تو را
نوشتهاند به توصیفِ وحی، فصل به فصل
پیمبرانِ اولوالعزم، داستان تو را
منارههای فلک با "انا ولیالله"
رساندهاند به گوشِ زمان اذان تو را
سرِ گرسنه به بالین گذاشتی هر شب
ولی گرسنه ندیدند میهمان تو را
نگاهِ حسرتِ گندم دخیل بسته به جو
که بوسه داده ضریحِ تنورِ نانِ تو را
ندیدهاند ضعیفان نگاهِ خشمت را
و دشمنانِ خدا روی مهربان تو را
مجالِ خواندنِ نهجالبلاغه در عرش است
کسی نمیفهمد در زمین زبان تو را
به ردّ شمس قسم، یک اشارهات کافیست
که قاصدت برساند به ما زمان تو را
فرشتگانِ سبکبال در زمین جمعاند
که تا نجف برسانند زائران تو را
قسم به ایوانت روبروی باغ بهشت
به سینه میکوبم سنگِ آستان تو را
ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام مبارک باد ❤️
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان به اندازه ای که پرواز می کند
تنها تر می شود...
عین صاد
#حکایت آزادی از قفس
پسربچه ای پرنده زیبایی داشت.
او به آن پرنده بسیار دلبسته بود. حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را کنار رختخوابش می گذاشت و می خوابید.
اطرافیانش که از این همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی کار می کشیدند.
هر وقت پسرک از کار خسته می شد و نمیخواست کاری را انجام دهد، او را تهدید می کردند که الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند کرد و پسرک با التماس می گفت: نه، کاری به پرنده ام نداشته باشید. هر کاری گفتید انجام می دهم.
تا اینکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد که برود از چشمه آب بیاورد و او با سختی و کسالت گفت، خسته ام و خوابم میاد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها می کنم، که پسرک آرام و محکم گفت: خودم دیشب آزادش کردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم.
که با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
@moalemieshqe