معلم تراز | جواد جوادی
#مدرسه_تراز_چمران #قسمت_دو بعضی شب ها که کارش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقيقه
#مدرسه_تراز_چمران
#قسمت_سوم
خاطره همسر شهید مصطفی چمران از وی:
یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان – که لبنانیها رسم دارند دور هم جمع میشوند – مصطفی موسسه ماند، نیامد خانه پدرم.
آن شب از او پرسیدم «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟»
مصطفی گفت «الان عید است. خیلی از بچهها رفتهاند پیش خانوادههاشان. اینها که رفتهاند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندهاند، تعریف میکنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچهها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.»
گفتم «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید.»
گفت «این غذای مدرسه نیست.»
گفتم «شما دیر آمدید. بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید.» اشکش جاری شد، گفت «خدا که میبیند.»
#آموزش_مطلوب
#معلم_تراز
معلم تراز | جواد جوادی
#برشی_از_کتاب #قسمت_دوم ۱. #شخصیت دادن هنگامی که کودک شخصیت داشته باشد، #تقلید نمی کند و تحت #تاث
#برشی_از_کتاب
#قسمت_سوم
۲. حریت و آزادمنشی
حریت و آزادمنشی کودک را میسازد تا اگر روزی به #اشتباهی پی برد، پیگیری نکند و لجاجت نورزد و #عقیده_ای را بر عقیده ای ترجیح ندهد مگر هنگامی که از #رجحان و #امتیازی برخوردار باشد.
در نتیجه عقیده هایی که احیانا داخل #مغز او شده اند و سنگرش را اشغال کرده اند، اینگونه دستگیر میشوند و کار آنها #خنثی میشود.
ادامه دارد...
استعداد چیست؟!
هر ویژگی ذاتی و خاص که بتوانیم از آن برای بهتر و راحتتر انجام دادن کارها استفاده کنیم، استعداد است.
تک تک کلمه های تعریف مهمه...
ذاتی است یعنی اکتسابی نیست،
یعنی کسی نمیتونه با تمرین اونو کسب کنه... مثلاً یه نفر نمیتونه با تکرار و تمرین یه موسیقیدان بشه مگر اینکه از اول استعدادش رو داشته باشه...
استعداد خاصه... یعنی کمیابه... یعنی همه اونو ندارند... افرادی کمی دارند...
یک ابزاره... تا کارها بهتر و راحتتر انجام بشه...
به عبارتی دیگر:
استعداد یعنی پتانسیل یا توانایی فرد برای درک و یادگیری سریعتر یک موضوع یا یک فعالیت
#انتخاب_رشته
#هدایت_تحصیلی
#قسمت_سوم
@mokalla
#شروع_جذاب
#قسمت_سوم
۲. با حکایت یا داستانی کوتاه آغاز کنید
مثال:
مردی بهسرعت و چهارنعل با اسبش میتاخت. اين طور به نظر میرسيد که جای بسيار مهمی میرود.
مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد:
کجا میروی؟
مرد اسبسوار جواب داد:
نمیدانم، از اسب بپرس!
و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادتهايمان میتازیم، بدون اينکه بدانیم کجا میرویم.
همذات پنداری مخاطب با شخصیت داستان مخاطب را به فکر فرو میبرد و تلنگری به او میزند.
@mokalla