eitaa logo
شهدای مدافع حرم
902 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷💐 بسم رب الشهداء و الصدیقین 💐🇮🇷
🔴 سروران گرامی میکنم که که در ادامه ارائه شده را کامل مطالعه کنید و فیلم مربوط به بعد از شهادتشان( ) را حتما ببینید‼️ با تشکر🌷🇮🇷
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🍃🌸بسم رب الشهید🌸🍃 🌷خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و ، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟! آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر که ایستاده می میرند.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷 شهید اسماعیل سریشی فرزند خیرعلی متولد 1365/09/06 محل تولد : همدان -شهرک ولیعصر(عج) تاریخ شهادت : 1387/12/22 محل شهادت : منطقه لار-زاهدان (در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی) مذهب : شیعه تحصیلات : دیپلم فنی مکانیک شهر سکونت : همدان نوع استخدام : کادر تعداد فرزندان : 0 تاریخ حادثه : 1387/12/17 استان حادثه : سیستان و بلوچستان محل دفن : همدان مزار شهدا(باغ بهشت)
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷شهید «اسماعیل سریشی» در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد. که مصادف با شب عید قربان بود و به همین علت، خانواده نام اسماعیل را برایش انتخاب كردند. 🔹به نقل از خانم غفاری 👇 در خواب سیدی نورانی را دیدم ! نوزادی را به دست من داد بعد فرمودند : این امانت خدا در دست شماست . نام این فرزند را اسماعیل " یا ابراهیم " بگذارید .خواب عجیبی بود ، خیلی فکر مرا مشغول کرده بود . آن قدر به خوابم اطمینان داشتم که می دانستم فرزندم پسر است و نامش اسماعیل است . عجیب تر تولد این نوزاد بود . روز عید قربان سال بعد ، یعنی آذر ماه سال 1365 ، پسرم به دنیا آمد نامش هم مشخص بود . عید قربان روز ابراهیم نبی و فرزندش اسماعیل " ع " بود ؛ اسماعیل که به ذبیح الله مشهور است . درست در همان روز فرزندم به دنیا آمد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در مدارس محله گذراند و دیپلم فنی اش را در رشته مکانیک، در شهریور سال 84 از هنرستان «شهید دیباج» اخذ كرد. 🔹به نقل از دوست 👇 موقع نماز که می شد می رفتیم نماز جماعت مدرسه . بعضی روزها که موقع اذان تو کارگاه یا کلاس بودیم از دبیرمان اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز .یکی دو تا از دبیرها اجازه نمی دادند . ما هم به هر سختی که بود اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز جماعت .اسماعیل عملا" به این جمله اعتقاد داشت و سعی می کرد تا در حد توان عمل کند .جمله ای که مرحوم قاضی ( رَضیَ اللهُ عنهُ) فرمودند : اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد ، مرا لعن کند !
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷از کودکی در مراسمهای مذهبی شرکتی مستمر داشت و از بسیجیان فعال بود. حضور چشم گیری در جلسه های قرآن و هیئتهای مذهبی؛ به ویژه مراسم اعتکاف داشت. مدتی نیز جزو ستاد دانش آموزی نماز جمعه همدان بود. ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت و از مداحان هیئت «خاتم الانبیا(ص)» بود. علاقه خاصی هم به حضرت عباس " ع " داشت . گاهی که در هیئت مداحی می کرد بیشتر از حضرت عباس " ع " می خواند . در اردوی راهیان نور ، در مشهد و ... هر جا مداحی می کرد از قمر بنی هاشم "ع" می خواند . زمانی که محرم یا ایام فاطمیه می شد از روز اول تا روز آخر لباس مشکی می پوشید .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷از آنجایی که عشق خدمت به نظام مقدس را در سر داشت، در آذر سال 85 به استخدام نیروی انتظامی در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد. دوره آموزشی را در مشهد مقدس سپری کرد. پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان 112 لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷تابستان 1385 بود . چند ماه قبل از اینکه اسماعیل در نیروی انتظامی استخدام شود با بچه های هیئت اردوی مشهد رفتیم . روز آخر من و اسماعیل با هم رفتیم برای وداع .حال عجیبی داشت . ارادت اسماعیل به امام رضا " ع " مثال زدنی بود . از در باب الجواد " ع " که بیرون آمدیم ، اسماعیل به من گفت : هادی وداع آخره ، هرچی از آقا بخوای می ده ها !دوباره برگشتیم . هرکدام رفتیم یه گوشه سر به سجده گذاشتیم و شروع کردیم به درد دل کردن با آقا . ساعتی بعد از حرم بیرون آمدیم .اسماعیل به من گفت : هادی از آقا چی خواستی !؟ کمی مکث کردم و گفتم : زندگی خوب ، شغل خوب ، همسر خوب و ... یه جور دیگه نگاهم کرد ! گفت : هادی ضرر کردی ! من خیلی اصرار کردم که تو چی خواستی اما جواب نمی داد . با اصرار من گفت : من فقط از آقا شهادت خواستم ! تصمیم گرفتم استخدام نیروی انتظامی بشم و ان شاءا... همون جا هم شهید بشم !راستش من حرفش رو جدی نگرفتم . با خودم گفتم آخه الان ، شهادت !!چطوری ؟! مگه می شه !؟گذشت تا این که تابوت اسماعیل رو دیدم که روی دست مردم داشت به سمت گلزار شهدا می رفت . اون وقت فهمیدم که ما کجا بودیم و اسماعیل کجا ؟!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷خیلی از شهدا صحبت می کرد . به شهیدان همت و باکری علاقه خاصی داشت . برای من از اون ها صحبت می کرد عکس هاشون رو می گرفت و نگه می داشت .می گفت : دوست دارم رو نفس خودم کار کنم تا بهتر مهارش کنم !تا خدارو بهتر بشناسم . چون گام اول در خداشناسی ، خود شناسی است. ..... دست کم ماهی دوبار به مزار شهدا می رفتیم . بعد از این که شهید قهاری شهید شد می گفت باید بیشتر از این شهید قهاری بدونیم . به من گفت : هادی جان بیا بریم خاطرات شهید قهاری رو از زبان دوستان و خانواده اش بشنویم . ببینیم چطور آدمی بوده .می گفت : تو این سال ها که نه از جنگ خبری است و نه از آن حال و هوا ، شهید قهاری چی کار کرد که شهادت قسمتش شد . همیشه وقتی به کنار مزار شهدا می رفتیم حتما" لحظاتی در کنار قبر شهید قهاری می ایستاد !عجیب این بود که اسماعیل بعد از شهادت در اطراف مزار این سردار بزرگ آرمید !
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷به مقام معظم رهبری ارادت خاصی داشت . صحبت های ایشان را با دقت گوش می کرد ، به خصوص سخنان آقا درباره ی شهدا . یک بار این جمله را از آقا برای ما فرستاده بود : " آن روزها برای شهادت دروازه ای داشتیم و این روزها ... " . هنوز برای شهادت فرصت است ، دل را باید صاف کرد . ..... روزای آخر بود . به من می گفت : امیرحسین جان ، من دیگه رفتنی شدم . من منظورش رو نفهمیدم . با تعجب نگاهش کردم .بعد ادامه داد : خواب دیدم که حضرت زهرا "س" بشارت شهادتم رو دادند . حضرت گفته اند : به زودی می یای این جا پیش بقیه شهدا !
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷تقریبا" آخرین پیامکی که برای من و بیشتر رفقا فرستاد این بود : " لحظه ها را به بیداری بگذرانیم که سال های سال به اجبار خواهیم خفت " ! آخرین پیامک او هم برای من این شعر بود : می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار قبر من خاطرات رفته ام را یک به یک باور کنی البته این شعر را در آخرین صفحه ی سر رسیدش هم نوشته بود .