این بار قلمِ دل عزم وصف نوجوان رهبری کرده که چه زیبا #اسماعیل وار ، بند بند وجودیش را در مسلخگاه #عشق قربانی نمود .
حسین فهمیده، #نوجوانی که از تمام بندرگاهای دنیایی دست کشید و #شجاعانه جان خود را فدای جانانش کرد
درست است، بزرگی قصه فهمیده را همه شنیده ایم، شاید بارها و بارها، اما باید زبان به اعتراف بگشایم که قاموس لغات و واژه ها یارای آن را ندارد تا بزرگی او را #وصف کند.
دقیق که مینگری، میبینی که نوجوان قصه ی ما چه زیبا توانست در آغازین ثانیه های نوجوانیش اسوه انسان کاملی را برای #عالمیان به تصویر بکشاند
بدرستی، او چه زیبا توانست #دلبری این عالم فانی را به چَشمِ روح، بشناسد و بر تمام آمال دنیویش پشت پا بزند.
آری فهمیده چه زیرکانه دام های #دنیایی را شناخت و آنها را به زانو دراورد.
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید #محمدحسین_فهمیده
📅تاریخ تولد : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶
📅تاریخ شهادت : ۸ آبان ۱۳۵۹
🥀مزار شهید : شهدای بهشت زهرا(س)
شهدایی
💠امروز #پنجشنبه هشتم آبان ۹۹ مصادف است ۱۲ ربیع الاول می باشد
📿ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین (صد مرتبه)
✅ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود.
سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم محمد حسن دهقانی
🌷شهید مدافع حرم عزت الله سلیمانی
🌷شهید مدافع حرم محمد کیهانی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#صبحتون_شهدایی
تا زمانــی ڪه سلـطان دلت...
خــــداسـت
ڪســی نمـی تـواند
دل خـوشـی هایـت را...
ویــران کنـــد...!!!
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#یادش_باصلوات
@moarefi_shohada
#حدیث_روز☀️
❇️ پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
✨هرکس یکی از فضائل #علی(علیه السلام) را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانهای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار میکنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل #علی(علیه السلام) بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، میبخشد؛ و هر کس به نوشتهای بنگرد که فضائل #علی(علیه السلام) در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده میبخشد.» ✨
📒بحارالانوار، ج 38، ص 196، حدیث 4
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــ
قسمت هفتم
🚫این داستان واقعےاست🚫
.
.
#احمقی_به_نام_هانیه
پدرم که از#داماد #طلبه اش متنفر بود بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم #عقدکنان فوق ساده برگزار کرد با 10 نفر از بزرگ های #فامیل دو طرف، رفتیم #محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر
منحصر به #چای و شیرینی ، هر چند مورد استقبال #علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه #جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور
هم هرگز به #ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد
همه بهم می گفتن #هانیه تو یه #احمقی ... خواهرت که #زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد
تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟
هم بدبخت میشی! هم بی پول! به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی دیگه رنگ نور #خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته #دلم می لرزید
گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده من جایی برای برگشت نداشتم
از طرفی هم اون روزها#طلاق به شدت کم بود رسم بود با #لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی حتی اگر در فلاکت مطلق #زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای #خرید عروسی و #جهیزیه بریم بیرون
مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره
اونم با عصبانیت داد زده بود
از شوهرش بپرس و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه
صداش بدجور می لرزید با نگرانی تمام گفت: سلام #علی_آقا می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون...
.
#برگرفته_از_همسر_شهید
.
#ادامه_دارد .....
📚 📖 📖
قسمت هشتم
🚫این داستان واقعی است🚫
.
.
#خریدعروسی .
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می خواستیم برای #خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟
_شرمنده #مادرجان ، کاش زودتر اطلاع می دادید من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود #هانیه خانم خوش سلیقه است فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره #خونه حیطه ایشونه اگر کمک هم خواستید بگید ، هر کاری که #مردونه بود، به روی #چشم فقط لطفا #طلبگی باشه
اشرافیش نکنید!!
مادرم با چشم های گرد و #متعجب بهم نگاه می کرد ، اشاره کردم چی میگه ؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با #سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای
دوباره خودش رو کنترل کرد
این بار با #شجاعت بیشتری گفت:
علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا #عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود چند بار تکانش دادم #مامان چی شد؟
چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید
دو تا خانم #عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز #ساده ای اجازه بگیرن
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم
فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!
یه مراسم ساده یه #جهیزیه ساده
یه شام ساده
حدود 60 نفر مهمون
پدرم بعد از خونده شدن #خطبه #عقد و دادن امضاش رفت
برای عروسی نموند
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم
علی جوان آرام، #شوخ طبع و #مهربانی بود...
. .
#برگرفته_همسر_شهید
.
#همچنان ادامه_دارد ......
📚 📖 📖
قسمت نهم
🚫این داستان واقعی است🚫
.
#غذای_مشترک
اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم
من همیشه از #ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش #آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم
بالاخره یکی از معیارهای سنج #دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!
#غذا تفریبا آماده شده بود که #علی از #مسجد برگشت
بوی غذا کل خونه رو برداشته بود
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید
_به به، دستت درد نکنه
عجب بویی راه انداختی...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم انگار فتح الفتوح کرده بودم رفتم سر #خورشت
درش رو برداشتم ،آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود
قاشق رو کردم توش بچشم که #نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه
اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود
#گریه ام گرفت
#خاک_بر_سرت هانیه
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر
و بعد #ترس شدیدی به دلم افتاد #خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
_کمک می خوای #هانیه #خانم ؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم
قاشق توی یه دست ، در قابلمه توی دست دیگه
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم:
نه #علی_آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد
منم با #چشم های لرزان #منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون - کاری داری علی جان؟چیزی می خوای برات بیارم؟
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ، شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت
- حالت خوبه؟
- آره، چطور مگه؟
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه!
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به #نفس فوق معرکه گفتم :
_نه اصلا من و #گریه ؟
تازه متوجه حالت من شد هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ، اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد
_چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم
قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
مردی هانیه ، کارت تمومه ...
.
برگرفته از زندگیه همسر#شهید
.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
.ا#قسمتهای_قبل رو از دست ندید❤️
📚 📖 📖
ارباب یعنے🥀
اللهم ارزقنا توفیق زیارت القبر الحسین🥺
یا حسـ❤ـین چه کنم چیز،دگر
یاد نداد استادم🥺
#امام_حسین❤️
شهدای مدافع حرم
ارباب یعنے🥀 اللهم ارزقنا توفیق زیارت القبر الحسین🥺 یا حسـ❤ـین چه کنم چیز،دگر یاد نداد استادم🥺 #اما
#آغاز_هفته_وحدت_گرامی_باد🎉
وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَمِیعاً و لاتَفَرَّقُوا...
همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراكنده نشوید...🎋
#من_محمد_را_دوست_دارم
#شهداییمـ🌸✨
••
-فرازےازوصیتنامہ💌
اگردخترے"حجابش"رارعایٺڪند،ۅ پسرے"غیرتش"راحفظ ڪند،
وهرجوانۍکھ "نمازاولوقت" را درحدتوان شروعڪند؛
اگردستمبرسدسفارششرابھ مولایم امامحسین«؏»خواهمڪردو اورا دعامےکنم.
|•#شھیدحسینمحرابے|•
|•#شھیدامامرضایے|•
#من_محمد_را_دوست_دارم
🔴 شهید همّت ۳۷ سال پیش عجب حرفی حکیمانهای زده است:
« دولت فرانسه روسپی(فاحشه) سیاسی است »
❗️گوشه ای از خیانت های رژیم فرانسه به روایت شهید حاج محمد ابراهیم همت
#من_محمد_را_دوست_دارم
#یڪروایتعاشقانہ
.
.
همسرشون مےگُفتند:↓
بعضے از روزهاے جمعہ
تلفنِ همراهش خاموش بود📲
وقتے دلیلش رو مےپرسیدم
مےگفت:
ارتباطم رو با دنیآ کمتر میکُنم
تا امروز کہ متعلق
بہ امامزمانم -عج- هست
بیشتر با امامزمان باشم
بیشتر بہ یاد امامزمان باشم.. :)💕
#شهید_حججے
.
.
@moarefi_shohada
پروانه ها
پیله را تاب نمیآورند
و به قول سهراب :
پیله ات را بگشا ؛
تو به اندازهٔ پروانه شدن زیبایی ...
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
❖
یکی از "جمعه ها" جان🍃🌷
خواهد آمد...
به "درد عشق" درمان
خواهد آمد...
"غبار" از خانه های دل بگیرید
که بر این "خانه"
مهمان خواهد آمد . . .🍃🌷
♡اللهم عجل لولیک الفرج🌷🌷
#هرروزیک_آیه_ازقرآن 🍃🌸
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷
فَعَسَىٰٓ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا
*چه بسا چیزی #خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر #فراوانی در آن قرار میدهد!*
#النساء بخشی از آیه ۱۹
#حرفِڪاربردۍ(:"
هرزمان...
جوانیدعایفرجمہدی"عج"
رازمزمہکند "
همزَمانامامزمان"عج"
دستهاےمبارڪشانرابہ
سوۍآسمانبلندمیکنندو
براۍآنجواندعامیفرمایند؛
چہخوشسعادتندڪسانۍڪہ
حداقلروزیۍیڪباردعآۍفرج
رازمزمہمیڪنند (:"❤️
- اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
صحبت کردن از خانواده شهید عدیل،
یعنی صحبت کردن از تمام پاکستان،
از پاراچنار تا سند و پنجاب.🍃
سخن از سرزمین «حسینها» است؛ 🍂
جایی که پر است از زینبهای مکرر،
پر است از مظلومیت شیعه،
شمشیری در غلاف مانده و حقی غصب شده.🌾
اینجا پر است از حرملهها و شمرها که خون شیعه برایشان مباح است و ثواب دارد. 😞
خانواده عدیل نمونهای است از صدها خانوادهای که به عشق حضرت امام خمینی (ره) از دیارشان هجرت کردند و راهی ایران شدند.🌷
در مظلومیتشان همین بس که پیکر شهدای پاکستانی باید بهصورت گمنام در ایران خاکسپاری شود، 😭
چون ممکن است سرویسهای اطلاعاتی و گروههای وهابی پاکستان برای خانواده شهدا در پاکستان، مخاطرات امنیتی بهوجود بیاورند.🍁
3⃣
شهید عدیل،✨
کوچکترین و دوست داشتنیترین عضو خانواده «حسین» پدر شهید،است.
سه برادر و سه خواهر دارد. برادر بزرگش سالهاست در قم درس حوزوی میخواند و از فعالین فرهنگی و پر دغدغه پاکستان است.🌺
خواهر بزرگتر عدیل در پاکستان معلم است. دو برادر و دو خواهر دیگر عدیل هم همگی معلم و از طلاب در پاکستان هستند که بهعنوان مبلغ معارف شیعه فعالیت میکنند. خانواده عدیل همه اینها را مدیون مردی است که بنام حسین(پدرشهید) از پاکستان به ایران آمده تا بر سر مزار فرزندش از این همه داغ که بر دل دارد مویه کند و اشک بریزد.🍁
اما نشکسته است؛
ایستاده است تا حتی فرزندان دیگرش را هم فدایی امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) کند.🌸
گاه که برادر بزرگ شهید عدیل از برادر میگوید، پدر میخندد و به علامت تایید، سرش را تکان میدهد، گویی همه این خاطرات، گواهی است بر اینکه توانسته است فرزندانش را به خوبی برای سربازی امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) تربیت کند.🌈
4⃣