eitaa logo
شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 همونطور ڪہ با بهار از پلہ‌های‌دانشگاہ پایین مےرفتیم، نفسم رو بیرون دادم و گفتم : ــ مرگ مریم هنوز باورم نشدہ، یہ حس و حال گنگے دارم!😕 بهار دستم رو گرفت و گفت : ــ من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم، چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوی چشمتہ!😒رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ🏢یڪے از دخترهای ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت : ــ بیاید ڪمڪ!😰 نفس‌نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد : ــ استاد سهیلے! نگاهے بہ بهار انداختم😥👀 و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن، همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم، چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن!👥👥با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت، رو بہ جمعیت گفتم : ــ برید ڪنار...😥 دو تا از طلبہ‌ها👳👳جمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روی زمین، از گوشہ سرش خون مےچڪید، صورتش از درد جمع شدہ بود😣 سریع گفتم : ــ بہ آمبولانس زنگ بزنید...!😰🚑 ڪسے گفت : ــ تو راهہ...!💨🚑 یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت : ــ نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ!😣 بهار با عصبانیت گفت :😠 ــ بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم :🗣 ــ ڪسے چیزی ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن، نمیتونستم معطل این جمعیت بشم!😐 چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روی سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مےڪردم گفتم : ــ ڪدوم پاتونہ؟😥 چشم‌هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد : ــ چپ!😣 سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صدای خفیف گفت : ــ مراقب خودت باش!✨ از فعل مفرد😟استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صدای آژیر🚨 آمبولانس اومد، چندنفری ڪہ درمورد ماجرا صحبت مےڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید :👤 ــ یه ماشین با سرعت💨🚙 از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مےرفت طرف دانشگاہ، بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم : ــ بنیامین...!😥 حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان، بهار بازوم رو گرفت : ــ هانے منو ڪہ نفرین نڪردی؟!😨😄 با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم : ــ چے؟!😳 با خندہ گفت : ــ آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ!😄 محڪم بغلم ڪرد : ــ شوخے میڪنما...ناراحت نشے! ازش جدا شدم... بدون توجہ بہ حرفش گفتم : ــ حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم!😒 بهار بہ شوخے گونہ‌م رو ڪشید : ــ فیلم زیاد می‌بینی‌ها حالا بذار مشخص بشہ، چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد!😉😄 زل زدم بہ مسیری ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. ــ بهار...امیرحسین چیزیش نشہ!😒 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی