eitaa logo
شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!✨با صدای خواب آلود و خش دار گفت : ــ سلام خوش اومدید!😊 سرش رو برگردوند سمت حنانه : ــ چرا بیدارم نڪردی؟ حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت : ــ سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟😊 سهیلے همونطور ڪہ موهاش‌رو با دست مرتب میڪرد گفت : ــ ممنون شڪرخدا🙏 حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت : ــ راستے تو چرا با بچہ‌های دانشگاہ نیومدی؟😉 سهیلے جدی نگاهش ڪرد و گفت : ــ حنانہ خانم ڪنجڪاوی نڪن!😐 در عین جدی بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن!✨ لبخندی زدم و گفتم : ــ اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪاری پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ! خندیدم و ادامہ دادم : ــ در عوض خانوادگے اومدیم!😄 سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت : ــ عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ، زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!🙂 خندہ‌ام گرفت...😂 حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت : ــ آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیااااا😉 سهیلے با چشم‌های گرد شدہ😳😬 نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روی هم فشار داد! حنانہ بدون توجہ ادامہ داد : ــ اون روز ڪہ بچہ‌های دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخوری گفت نمیدونم چرا نیومدہ! آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!😉😊 صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت : ــ حالم خوب نبود... حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ! سرفہ‌ای ڪردم و با ناراحتے گفتم :😔 ــ حق داشتید خب در قبال ڪارهاتون وظیفہ‌م بودہ! از روی تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم! ــ خدا سلامتے بدہ استاد!✨ همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم : ــ مامان تا من با حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو!😒 حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد، برای اولین بار☝️سرش رو تڪون داد و چیزی نگفت! از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم : ــ پر توقع!😕 لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی