eitaa logo
شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظریم ان شاءالله بیاید🌷 1⃣3⃣
شادے ارواحـ طیبہ شهــداء ص‍ل‍‍وات‍ــ🌺
✖️پایان مطالب شهدایی✖️
part26.mp3
3.39M
🔊نمایشنامه باشه 6⃣2⃣ 💞براساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر 💚 @moarefi_shohada 💚
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 آروم پاهام رو، روی برگ های خشڪ گذاشتم،ڪوچہ خلوت بود و چادرم رو باد بہ بازی گرفتہ بود.✨ ڪلید رو انداختم داخل قفل🔐 و چرخوندم، در خونہ باز بود،بہ نشونہ تاسف سرم رو تڪون دادم و همونطور ڪہ وارد خونہ مےشدم گفتم : ــ مامان خانم خودت هے بہ ما گیر میدی پاییزہ درو خوب ببندید اونوقت خودت درو تا آخر باز گذاشتے؟😕 چادرم رو درآوردم... و آویزون ڪردم، مادرم جواب نداد! در رو بستم و بلند گفتم : ــ ماماااان!🗣 جوابے نگرفتم...🙄 وارد آشپزخونہ شدم،هروقت بیرون مےرفت روی در یخچال برام یادداشت مےذاشت، اما خبر از یادداشت نبود!😢حس بدی بهم دست داد، دلشورہ! سریع موبایلم📱رو درآوردم و شمارہ موبایلش رو گرفتم،صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب مشترڪش 🎶با پدرم اومد! وارد اتاق شدم،در ڪمد باز بود و لباس ها روی زمین پخش شدہ بود!😨😳نگران شدم،حتما اتفاقے افتاد بود! موبایل رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و در همون حین علامت قرمز رو لمس ڪردم! با عجلہ رفتم بہ سمتم در و چادرم رو برداشتم،در رو باز ڪردم، داشتم چادرم رو سر مےڪردم ڪہ شهریار😒وارد شد! ڪمے آروم شدم، نگاهش افتاد بهم،صورتش درهم بود! مطمئن شدم اتفاقے افتادہ! رو بہ روش ایستادم و گفتم : ــ داداش چیزے شدہ؟ 😟 چیزی نگفت و وارد خونہ شد! ڪلافہ دنبالش رفتم.🚶‍♀ ــ شهریار...داداشے دارم با تو حرف میزنم! چرا مامان نیست؟ نگو نمیدونے! برگشت سمتمش... دستش رو برد بین موهاش و پوفے ڪرد! با نگرانے نگاهش ڪردم اما چیزی نگفتم! لب هاش بہ هم خورد : ــ مریم تصادف ڪردہ! گنگ نگاهش ڪردم فڪرم رفت سمت هستے دوماهہ!✨ منم گفتم : ــ چیزیش شدہ! اتفاقے برای هستے افتادہ؟😨 سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد: ــ نہ هستے همراهش نبودہ!😔 با تردید نگاهم ڪرد و ادامہ داد : ــ هانیہ...مریم درجا تموم ڪردہ!😞 چشم هام رو بستم...😑 سخت نفسم رو بیرون دادم! خبر برام عجیب و نامفهوم بود! مریم، مرگ، هستے، امین، علاقہ! همش توی سرم مےچرخید!💫 احساس عجیب و بدی داشتم! چشم هام رو باز ڪردم : ــ بگو شوخے میڪنے!😥 سرش رو تڪون داد و اشڪے😢 از گوشہ چشمش چڪید! گذشتہ نباید برمےگشت! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 مادرم آروم گریہ مےڪرد😔😢 من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن📖 و گریہ‌ی هستے، 👶آروم اشڪ مےریختم!😢 مادر مریم، هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مےڪرد!😭 عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن! احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ، سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون!🏃‍♀ آروم دست های مادر مریم رو گرفتم و گفتم : ــ هستےرو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ😞 صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق‌هق ڪرد!😩😭 نالہ ڪرد : ــ دخترم! قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪید😢با دست زیر چشمم رو پاڪ ڪردم! خالہ فاطمہ و عاطفہ هم حال خوبے نداشتن! تو این بین حال خودم نامفهوم تر بود، احساس مےڪردم هر لحظہ ممڪنہ مریم از در وارد بشہ و مثل همیشہ با لبخند بگہ سلام هانیہ جون!😢 صورت مریم اومد جلوی چشمم، دفعہ اول ڪہ دیدمش! آرزوی مرگش رو نڪردہ بودم!😔نگاهے بہ عڪس خندونش ڪہ تو بغل خالہ فاطمہ بود انداختم، زل زدم بہ چشم هاش👀 با چشم‌هام گفتم : قرار بود جای من خیلے دوستش داشتہ باشے نہ اینڪہ داغونش ڪنے😒بغضم شدت گرفت، دوبارہ نگاهم رو چرخوندم روی هستے، طوری گریہ مے‌ڪرد ڪہ احساس ڪردم هر لحظہ ممڪنہ از حال برہ! با لحن آروم گفتم : ــ خالہ جون هستے یادگار مریمہ... ترسیدہ، نمیخواید ڪہ اتفاقے براش بیوفتہ؟😟😔 نگاهے بہ هستے انداخت و پیشونیش رو بوسید...✨ دست هاش شل شد! هستے رو بغل ڪردم،مادرم با تعجب😳بهم خیرہ شدہ بود! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم تا خیالش راحت بشہ خوبم!😊 خالہ فاطمہ با گریہ گفت : ــ هانیہ جان ببرش یہ جای آروم،دلم ریش میشہ،تو مجلسِ......😒 نتونست ادامہ بدہ و نشست ڪنار مادر مریم!👌 عاطفہ خواست هستے رو ازم بگیرہ ڪہ آروم گفتم : ــ عاطے تو حالت خوب نیست، مراقبشم، منم عمہ‌ی دومش!😊👌 باید روی حرف‌هام تاڪید مے‌ڪردم، تا متوجہ بشن قصد و منظورے ندارم! متوجہ بشن اون هانیہ‌ی شونزدہ سالہ نیستم!😏صدای شیون و زاری زن‌ها قطع نمےشد، وارد حیاط شدم و در رو بستم، حیاط آرومتر بود! چادرم رو پیچیدم دور هستے ڪہ سرما نخورہ،✨گریہ‌ش بند اومد اما آروم نالہ مےڪرد، دلم لرزید! لبم رو گزیدم و چند قطرہ اشڪ😢 از چشم هام روی صورتم سر خورد! با انگشت اشارہ‌م شروع ڪردم بہ نوازش صورت ڪوچولوش، چشم‌هاش رو بست و تبسم ڪم‌رنگے روی لب‌هاش نقش بست! آروم گفتم : ــ توام از شلوغے خوشت نمیاد؟😊 چشم هاش رو باز ڪرد... دهنش رو هے باز و بستہ مےڪرد، انگشتم رو ڪشیدم روی لب هاش و گفتم : ــ گشنتہ؟😊 نمیتونستم قربون صدقہ،ش برم اما دوستش داشتم،🍃خواستم برم داخل شیشہ شیرش رو بگیرم ڪہ در حیاط باز شد، امین خستہ و ناراحت وارد شد! آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش گرفتم!😕دستم رفت سمت دستگیرہ‌ی در ڪہ صداش متوقفم ڪرد : ــ دخترمو بدہ...!😞 صداش آروم بود، غمگین، عصبے، خستہ! صدایے ڪہ هیچوقت ازش نشنیدہ بودم! برگشتم سمتش، بےحال نشستہ بود روی تخت، نگاهش مثل شبے بود ڪہ از خواستگاری برگشت، همون غم!👌 سرد گفتم : ــ میخوام برم شیشہ شیرش رو بیارم!😐 دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد : ــ خب هستے رو بدہ! بدون حرف رفتم سمتش🚶‍♀ و بہ جای اینڪہ هستے رو بدم بهش گذاشتم ڪنارش روی تخت! خواستم برم داخل ڪہ گفت : ــ دل شڪستہ‌ات ڪار خودشو ڪرد!😖 حرفش عصبیم ڪرد...😠 نباید گذشتہ رو پیش مےڪشید! نباید ڪسے فڪر مےڪرد فقط نشستم آہ و نفرینش ڪردم! من فراموش ڪردہ بودم چرا نمیخواستن بفهمن؟! با صدای خش دار ادامہ داد : ــ ببین...... نشستم روی همون تختے ڪہ شب خواستگاریم نشستہ بودم بہ پنجرہ مون اشارہ ڪرد : ــ از بالا نگاهم مےڪردی مثل همیشہ!😒 الان عزادار اون زنم! همدمم، مادر بچہدم! زل زد بہ صورت هستے... چشم هاش قرمز بود اما جلوی من گریہ نمے ڪرد! نفسے ڪشیدم و گفتم : 🗣 ــ دل من ڪے ڪارہ‌ای بود ڪہ این بار باشہ؟!😒 رفتم بہ سمت در...🚶‍♀ همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم : ــ بچگے ڪردم امین! چرا هیچوقت نگفتے چرا؟!😟😒 نمیدونم چرا بےاختیار اسمش رو بردم! چیزی نگفت، نگفت ڪدوم چرا؟! چون خوب میدونست ڪدوم چرا منظورمہ! وارد خونہ شدم...!🚶‍♀ ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اے ڪعبہ ے دل،بیقرارَم بہ سر سوداے احرام تو دارم سلام از دور بر شاهِ شهیدان بہ آیاٺِ عظیم حےِّ سبحان سلام بر آیہ آیہ عشق و احساس سلامُ الله،بر ارباب و عباس سلام ارباب خوبم✋🌸 روزتون حسینی •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ... 🌷 🌷  ✨ @moarefi_shohada
🌱 خداوند فرموده: "یا من اسمه دوا و ذکره شفا" اى که نامش دوا و ذکرش شفا است.. این روزها "دوا" تویی "شفا" تویی گویا خدا از قبل معراج "محمد‌"ص تو را طبیب شفای دلهای رنجور و بیمار کرده.... هستی ِ تو درمان بخش آلام دردمندان است... ولی ما درمان را در جای دیگری می جوییم... دلگیریم، از خبرهایی که هر روز ناخوش احوالمان میکند... ببین چه دردهایی بر سر شیعیانت آوار میکنند.. این‌ جلادان زمان... این بیماریها که ساخته دست شیاطین زمینی است... تنها به دست تو التیام می‌یابد... آقا جان بتاب نور ظهور را بر دلهای تاریکمان‌ بتاب و ببار و بیا که دیگر تاب دوری نداریم...🕊 ✨ @moarefi_shohada
🌷بسمـ ربـ الشهداء و الصدیقینـ🌷 1⃣