تنهاترین سردار✨
🌸همسر شهید:
مهدی هیچگاه شعار نمیداد و محب اهلبیت (ع) بودن خود را در عمل ثابت میکرد. زمانیکه میگفت، «اگر در عاشورا بودم، با ارباب همراه میشدم.» در واقعیت نیز همان را نشان میداد.🌈
وی افزود: سال ۱۳۹۵ اولین مرتبهای بود که وی برای ماه محرم در ایران حضور نداشت. زمانیکه به وی میگویند، «اگر میخواهی به ایران برگرد!»
پاسخ میدهد، «حتی اگر تنهاترین سردار باشم، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچهها در سوریه برگزار میکنم. انشالله حضرت زهرا (س) قبول میکنند.» 🖤
هر چند که این فرصت مهیا نشد. تصاویر شهادت وی نشان میدهد که همچون حضرت زهرا (س) از پهلو مجروح میشود و ظهر اولین روز ماه محرم با لبان تشنه به آرزوی خود میرسد.🌺🍃
8⃣
همسر بزرگوار و صبور شهید✨
از ابتدای ازدواج عهد بستیم که بال پرواز یکدیگر باشیم.🕊
بال پرواز شدن یعنی تحمل تمام سختیها برای اوج گرفتن...
سعی میکردیم حرفهایی به همدیگر بگوییم که سبب استحکامما در مسیر شود.
دوری از همدیگر بخش پررنگ زندگی ما بود.🍁
افرادی که میگویند امثال همسر من برای پول رفتهاند، مدیون ما میشوند. مهدی میگفت، «اگر سختتان است، برگردم!»
مستندی دیده بودم که داعش سر نوجوانی را از تن وی جدا میکند. همش با خود میاندیشیدم که، «اگر آن نوجوان برادر من بود، چه حالی داشتم؟!»🌾
و پاسخ میدادم، «نه مهدی! در سوریه بمان و تکفیریها را نابود کن! اگر شما و امثال شما نباشید و اگر ما از خودمان نگذریم، این اتفاق برای برادر و خواهر من میافتد. هرجا که لازم باشد من هم آمادهام تا اسلحه در دست بگیرم و با دشمن بجنگم.»🌸🍃
@moarefi_shohada
9⃣
دوست شهید✨
شهید «مهدی حسینی» الحق خوش رفتار و خوش برخورد بود.
شیطنتهای جالب و بامزهای داشت.
فهم سیاسی و دغدغه فرهنگی و دلسوزی نسبت به خانواده شهدا در او وجود داشت.🌺
اوضاع سوریه و وضعیت جنگ را به خوبی برای ما تحلیل میکرد
. دغدغههای خوب، مبارک و والایی داشت. قوی بود و شجاع و عاشق شهادت. 🍁
آه و حسرت او در فراق رفقای شهیدش را خوب به یاد دارم.
«مهدی حسینی» لایق شهادت بود و به مراد دلش رسید.
شهادت او مرا شوکه و البته شرمسار کرد. امثال او هرگز از خاطرهها نخواهند رفت. رحمت خدا بر او.🌼🍃
🔟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدم از جدایی...😞
1⃣1⃣
یک نفر باید باشد
که قبل از گنجشکهای پشت پنجره ات
که قبل از زنگ خوردن ساعت تنظیم شده ات
نگران چشمهایت باشد..
که خواب نمانند..
که صدای اول صبحت را با دنیا عوض نکند..
یک نفر باید باشد...
#مِثْـلِمْـٰاه🌚
🚩 روزمان را با سلام به امام حسین شروع میکنیم
🏴🏴🏴🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🏴🏴🏴🏴🏴
@moarefi_shohada
﷽🖤سلام امام زمانم🖤
سلام بر تو ای مولایی که
در برابر کلام نافذت،
همه دلیل ها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که
برهان های محکمت،
جایی برای تردید
باقی نخواهند گذاشت... ✨
🕊أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🕊
♡••
گر دلم در عشق
تو دیوانہ شد عیبش مڪن
راهے یڪ گوشہ ے
میخانہ شد عیبش مڪن
اے مسیحایے ترین عیساے
این سقف ڪبود ...
عاشقے در راه تو
دیوانہ شد ، عیبش مڪن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ زمینه احساسی
🍃عشق بی تکراری
🍃عزت بی پایان
🎤 محمدحسین پویانفر
🌱بسیار زیبا
#امام_حسین
#ما_ملت_امام_حسینیمـ
#عاشــــورایی_میمانیمـ
@moarefi_shohada
🔰 اشک هایی که سپر خیلی از بلاها بود...
ســردار دلهــا؛
یقیناً خدا به واسطه اشک های پاک شما بلاهای زیادی را از ما بَدان دور کرد...
این چشم کاسه ی خون ،
و این اشک حلقه زده در چشم
چه حرف ها که ندارد...
@moarefi_shohada
🌱یوسف با حالت بغض گفت:
میدونی اون شهیدی که موقع شهادت تنش پارهپاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه💕
🌱یوسف
شاه رگش پاره شد...
دست چپش، پهلوی چپش...
وقتِ شهادت یازهرایی گفت و رفت...😔
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد🌷
شهادت: سال ۱۳۹۰ ارتفاعات جاسوسان
در درگیری با گروهک تروریستی پژاک
🔻شعری از زبان حمید آقا برای همسر بزرگوارشان😍
🌾حالت چگونه است تو ای #ڪربلای_من ؟
🌿تنها ستاره ی دلــ💖ـم
و دلربای من !
🌾 #دلتنگ خاطراتِ📖 قشنگ
قدیمی ام
🌿هستی تو #عاشقانه ترین
لحظه هاے من 😌
🌾اینجا ڪنار قبرحسینم
ولی بدان
🌿پشت سر شماست همیشه
دعای من
🌾حالا تو را قسم به خدا
لحظه ای #بخند😉
🌿 غمگین نباش ذره ای
ای آشنای من
🌾هرشب ڪنار #سفره_افطار،
همسرم
🌿 #قرآن بخوان به صوت قشنگت برای من♥️
🌾هروقت می روی حرمِ
شازده حسین
🌿بخوان زیارتی زِ ته دل
بجای من
🌾این شعر #عاشقانه_ترین
هدیه ی من است
🌿 لطفا قبول ڪن همه را #ڪربلای_من
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@moarefi_shohada
💚❤️
🕊| #ڪلام_شهـید
📄| شهید حاج قاسم سلیمانے:
شرط شهید شدن
شهید بودن است..
اگر امروز کسی را دیدید
که بوی شهیداز کلام،رفتار
و اخلاق اواستشمام شد،
بدانید او شهید خواهد شد
و تمام شهدا این مشخصه را داشتند.
@moarefi_shohada
.
❲خالدینفیھااَبداً🌿❳
بھیکتنھاییدرابدیٺ؛
اِحتیاجسٺ . . .🎈
- نساء-۵۷🌱-
🌹🌹🌹
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_وچهار
منوچهر دراز کشید روی تخت،..
پشتش رو به ما کرد و روی صورتش رو کشید...زار میزد...😭
تا شب نه آب خورد، نه غذا...
فقط نماز میخوند...
به من اصرار می کرد بخوابم.
گفت:
_"حالش خوبه چیزی نمیشه"
تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد...
می گفت:
_"من شفا می خواستم که اومدی و منو شفا بدید؟ اگه بدونم #شفاعتم رو می کنید، نمیخوام یه ثانیه ی دیگه بمونم. تا حالا که #ندیده_بودمتون دلم به فرشته و بچه ها بود، اما #حالادیگه نمیخوام بمونم".
اینا رو تا صبح تکرار می کرد. به هق هق افتاده بودم.😣😭
گفتم:
_"خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایطی به وجود اومده که اگر شفات رو بخوای، راحت میشی... ما که زندگی نکردیم.تا بود، جنگ بود. بعدشم یه راست رفتی بیمارستان. حالا میشه چند سال با هم راحت زندگی کنیم"
گفت:
_"اگه چیزی رو که من امروز #دیدم میدیدی، تو هم نمی خواستی بمونی"
#چهل_شب_باهم_عاشوراخوندیم.
گاهی میرفتیم بالاي پشت بوم میخوندیم....
دراز می کشید و سرش رو میذاشت روي پام و من #صدتالعن و #صدتاسلام رو می گفتم.😭😭
انگشتامو میبوسید و تشکر می کرد....
همه ي حواسم به منوچهر بود.
نمیتونستم خودم رو ببینم و خدا رو.
همه رو واسطه می کردم که اون بیشتر بمونه.
اون توي دنیای خودش بود و من توي این دنیا با منوچهر....
برام مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزنه، همین موقع هاست....😭
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_وپنج
کناره گیر شده بود و کم حرف...
کاراي سفر رو کرده بودیم.
بلیت رزرو شده بود...
منتظر ویزا بودیم ...
دلش می خواست قبل از رفتن، دوستاش رو ببینه و خداحافظی کنه
گفتم:
_"معلوم نیست کی میریم "
گفت:
_"فکر نمیکنم ماه شعبان به آخر برسه. هر چی هست #توي_همین_ماهه "
بچه هاي لجستیک و دوالفقار و نیروی زمینی رو دعوت کردیم...
زیارت عاشورا خوندن و نوحه خونی کردن...
بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدن.
منوچهر هی می بوسیدشون...
نمیتونستن خداحافظی کنن...
میرفتن دوباره بر میگشتن، دورش رو میگرفتن...
گفت:
_"با عجله کفش نپوشید "
صندلی رو آوردم...
همین که می خواست بنشینه، حاج آقا محرابیان سرش رو گرفت و چند بار بوسید....
بچه ها برگشتن.گفتن:
_"بالاخره سر خانم مدق هوو اومد!
گفتم:
_"خداوکیلی منوچهر، منو بیشتر دوست داري یا حاج آقا محرابیان و دوستاتو؟!"
گفت:
_"همتونو #به_یه_اندازه دوست دارم"
سه بار پرسیدم و همین رو گفت.
نسبت به ✨بچه هاي جنگ✨ همین طور بود. هیچ وقت نمیدیدم از ته دل بخنده مگه وقتی اونا رو میدید...
با تمام وجود بوشون میکرد...
و میبوسیدشون...
تا وقتی از در رفتن بیرون، توي راهرو موند که ببیندشون...
روزای آخر منوچهر بیشتر حرف می زد و من گوش می دادم...
می گفت:
_"همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم اومده"
گوشه ی آشپزخونه تک مبل گذاشته بودم...
می نشست اونجا...
من کار می کردم و اون حرف می زد...
خاطراتش رو از چهار سالگی تعریف می کرد....
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران