eitaa logo
شهدای مدافع حرم
912 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر بزرگوار و صبور شهید✨ از ابتدای ازدواج عهد بستیم که بال پرواز یک‌دیگر باشیم.🕊 بال پرواز شدن یعنی تحمل تمام سختی‌ها برای اوج گرفتن... سعی می‌کردیم حرف‌هایی به هم‌دیگر بگوییم که سبب استحکام‌ما در مسیر شود. دوری از هم‌دیگر بخش پررنگ زندگی ما بود.🍁 افرادی که می‌گویند امثال همسر من برای پول رفته‌اند، مدیون ما می‌شوند. مهدی می‌گفت، «اگر سخت‌تان است، برگردم!» مستندی دیده بودم که داعش سر نوجوانی را از تن وی جدا می‌کند. همش با خود می‌اندیشیدم که، «اگر آن نوجوان برادر من بود، چه حالی داشتم؟!»🌾 و پاسخ می‌دادم، «نه مهدی! در سوریه بمان و تکفیری‌ها را نابود کن! اگر شما و امثال شما نباشید و اگر ما از خودمان نگذریم، این اتفاق برای برادر و خواهر من می‌افتد. هرجا که لازم باشد من هم آماده‌ام تا اسلحه در دست بگیرم و با دشمن بجنگم.»🌸🍃 @moarefi_shohada 9⃣
دوست شهید✨ شهید «مهدی حسینی» الحق خوش رفتار و خوش برخورد بود. شیطنت‌های جالب و بامزه‌ای داشت. فهم سیاسی و دغدغه فرهنگی و دلسوزی نسبت به خانواده شهدا در او وجود داشت.🌺 اوضاع سوریه و وضعیت جنگ را به خوبی برای ما تحلیل می‌کرد . دغدغه‌های خوب، مبارک و والایی داشت. قوی بود و شجاع و عاشق شهادت. 🍁 آه و حسرت او در فراق رفقای شهیدش را خوب به یاد دارم. «مهدی حسینی» لایق شهادت بود و به مراد دلش رسید. شهادت او مرا شوکه و البته شرمسار کرد. امثال او هرگز از خاطره‌ها نخواهند رفت. رحمت خدا بر او.🌼🍃 🔟
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک نفر باید باشد که قبل از گنجشکهای پشت پنجره ات که قبل از زنگ خوردن ساعت تنظیم شده ات نگران چشمهایت باشد.. که خواب نمانند.. که صدای اول صبحت را با دنیا عوض نکند.. یک نفر باید باشد... 🌚
ازکـویرِ خشك بـر دریاسـلام هـرنـفـس بـر زاده ى زهـراسـلام بازمـیگـویم بـه توازراه دور یاحـسـیـن بـن عـلـی(ع) آقاسـلام الْسَلٰامُ عَلَیْکَ یٰاابٰاعَبْدالّله الْحُسَین🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 روزمان را با سلام به امام حسین شروع میکنیم 🏴🏴🏴🏴🏴 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🏴🏴🏴🏴🏴 @moarefi_shohada
﷽🖤سلام امام زمانم🖤 سلام ‌بر تو‌ ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیل ها رنگ می بازد؛ سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت... ✨ 🕊أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🕊
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡•• گر دلم در عشق تو دیوانہ شد عیبش مڪن راهے یڪ گوشہ ے میخانہ شد عیبش مڪن اے مسیحایے ترین عیساے این سقف ڪبود ... عاشقے در راه تو دیوانہ شد ، عیبش مڪن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔰 اشک هایی که سپر خیلی از بلاها بود... ســردار دلهــا؛ یقیناً خدا به واسطه اشک های پاک شما بلاهای زیادی را از ما بَدان دور کرد... این چشم کاسه ی خون ، و این اشک حلقه زده در چشم چه حرف ها که ندارد... @moarefi_shohada
🌱یوسف با حالت بغض گفت: میدونی اون شهیدی که موقع شهادت تنش پاره‌پاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه💕 🌱یوسف شاه رگش پاره شد... دست چپش، پهلوی چپش... وقتِ شهادت یازهرایی گفت و رفت...😔 🌷 شهادت: سال ۱۳۹۰ ارتفاعات جاسوسان در درگیری با گروهک تروریستی پژاک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻شعری از زبان حمید آقا برای همسر بزرگوارشان😍 🌾حالت چگونه است تو ای ؟ 🌿تنها ستاره ی دلــ💖ـم و دلربای من ! 🌾 خاطراتِ📖 قشنگ قدیمی ام 🌿هستی تو ترین لحظه هاے من 😌 🌾اینجا ڪنار قبرحسینم ولی بدان 🌿پشت سر شماست همیشه دعای من 🌾حالا تو را قسم به خدا لحظه ای 😉 🌿 غمگین نباش ذره ای ای آشنای من 🌾هرشب ڪنار ، همسرم 🌿 بخوان به صوت قشنگت برای من♥️ 🌾هروقت می روی حرمِ شازده حسین 🌿بخوان زیارتی زِ ته دل بجای من 🌾این شعر هدیه ی من است 🌿 لطفا قبول ڪن همه را @moarefi_shohada 💚❤️
🕊| 📄| شهید حاج قاسم سلیمانے: شرط شهید شدن شهید بودن است.. اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهیداز کلام،رفتار و اخلاق اواستشمام شد، بدانید او شهید خواهد شد و تمام شهدا این مشخصه را داشتند. @moarefi_shohada
. ❲خالدین‌فیھا‌اَبداً🌿❳ بھ‌یک‌تنھایی‌درابدیٺ؛ اِحتیاج‌سٺ . . .🎈 - نساء-۵۷🌱- 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر دراز کشید روی تخت،.. پشتش رو به ما کرد و روی صورتش رو کشید...زار میزد...😭 تا شب نه آب خورد، نه غذا... فقط نماز میخوند... به من اصرار می کرد بخوابم. گفت: _"حالش خوبه چیزی نمیشه" تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد... می گفت: _"من شفا می خواستم که اومدی و منو شفا بدید؟ اگه بدونم رو می کنید، نمیخوام یه ثانیه ی دیگه بمونم. تا حالا که دلم به فرشته و بچه ها بود، اما نمیخوام بمونم". اینا رو تا صبح تکرار می کرد. به هق هق افتاده بودم.😣😭 گفتم: _"خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایطی به وجود اومده که اگر شفات رو بخوای، راحت میشی... ما که زندگی نکردیم.تا بود، جنگ بود. بعدشم یه راست رفتی بیمارستان. حالا میشه چند سال با هم راحت زندگی کنیم" گفت: _"اگه چیزی رو که من امروز میدیدی، تو هم نمی خواستی بمونی" . گاهی میرفتیم بالاي پشت بوم میخوندیم.... دراز می کشید و سرش رو میذاشت روي پام و من و رو می گفتم.😭😭 انگشتامو میبوسید و تشکر می کرد.... همه ي حواسم به منوچهر بود. نمیتونستم خودم رو ببینم و خدا رو. همه رو واسطه می کردم که اون بیشتر بمونه. اون توي دنیای خودش بود و من توي این دنیا با منوچهر.... برام مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزنه، همین موقع هاست....😭 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت کناره گیر شده بود و کم حرف... کاراي سفر رو کرده بودیم. بلیت رزرو شده بود... منتظر ویزا بودیم ... دلش می خواست قبل از رفتن، دوستاش رو ببینه و خداحافظی کنه گفتم: _"معلوم نیست کی میریم " گفت: _"فکر نمیکنم ماه شعبان به آخر برسه. هر چی هست " بچه هاي لجستیک و دوالفقار و نیروی زمینی رو دعوت کردیم... زیارت عاشورا خوندن و نوحه خونی کردن... بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدن. منوچهر هی می بوسیدشون... نمیتونستن خداحافظی کنن... میرفتن دوباره بر میگشتن، دورش رو میگرفتن... گفت: _"با عجله کفش نپوشید " صندلی رو آوردم... همین که می خواست بنشینه، حاج آقا محرابیان سرش رو گرفت و چند بار بوسید.... بچه ها برگشتن.گفتن: _"بالاخره سر خانم مدق هوو اومد! گفتم: _"خداوکیلی منوچهر، منو بیشتر دوست داري یا حاج آقا محرابیان و دوستاتو؟!" گفت: _"همتونو دوست دارم" سه بار پرسیدم و همین رو گفت. نسبت به ✨بچه هاي جنگ✨ همین طور بود. هیچ وقت نمیدیدم از ته دل بخنده مگه وقتی اونا رو میدید... با تمام وجود بوشون میکرد... و میبوسیدشون... تا وقتی از در رفتن بیرون، توي راهرو موند که ببیندشون... روزای آخر منوچهر بیشتر حرف می زد و من گوش می دادم... می گفت: _"همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم اومده" گوشه ی آشپزخونه تک مبل گذاشته بودم... می نشست اونجا... من کار می کردم و اون حرف می زد... خاطراتش رو از چهار سالگی تعریف می کرد.... ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود... غذاش پوره بود... حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کردم که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کردم و می گذاشتم دهان منوچهر.☺️ لپش را می کشیدم.. و قربان صدقه ی هم می رفتیم...😍 دایی آمده بود بهمون سر بزند. نشست کنار منوچهر... گفت: _"اینها را ببین عین دوتا مرغ عشق می مانند " از یه چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم،.. اینکه منوچهر رو دوست داشتم... و بهش گفتم... از کسی هم خجالت نمی کشیدم... منوچهر به دایی گفت: _"یه حسی دارم اما بلد نیستم بگم. دوست دارم به فرشته بگم به کجا رسیدم اما نمیتونم" دایی شاعره.به دایی گفت: _"من به شما میگم. شما شعر کنید سه چهار روز دیگه که من نیستم، برای فرشته بخونید " دایی قبول کرد... گفت: _"میارم خودت برای فرشته بخون " منوچهر خندید😄... و چیزی نگفت. بعد از اون نه من حرف رفتن می زدم نه منوچهر... اما صبح که از خواب بیدار می شدم آنقدر فشارم پایین میومد که می رفتم زیر سرم... من که خوب می شدم، منوچهر فشارش میومد پایین.... ظاهرا حالش خوب بود... حتی سرفه هم نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا رو بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم... انگار از دلم . اما به فکر رفتن منوچهر ....😣 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران