🍃بِسْمِ رَبِّ الّشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃
اگرشهیدانه زندگی کنی شهادت خودش پیدات میکنه
لازم نیست دنبالش بگردی
مراقب کارهای که میکنیم باشیم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
🍂از غم دورے تو سر بہ گریبان دارم
🍂نالہ ازدل ڪشم و سینہ ے سوزان دارم
🍃پسرفاطمہ(س) اے هستی من دلبر من
🍃نام تو می برم و دیده ے گریان دارم...
🌹✨کانال شهدای مدافع حرم 👇
@moarefi_shohada ✨🌹
#امام_زمانے_ها ❤️
#وصیت_شهید
باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم؛در نتیجه جامعه بیمه می شود و یار برای امام زمان "عجل الله تعالی في فرجه الشریف" تربیت می شود.....
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
✨ @moarefi_shohada ✨
#مهمانی_شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست✋
#جاویدالاثر_تنها_بسیجی_که_درخانطومان_شهیدشد
شهید علی جمشیدی🌹
تاریخ تواد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: شهرستان نور
محل شهادت: خان طومان سوریه
🌹در بین شهدای خانطومان علی تنها بسیجی آن جمع بود
چون بسیجی بود او را بر میگرداندند اما او به هر نحوی که شد رفت او فدایی ولایت فقیه بود؛
از زبان خواهر↓
علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم.🎀خواهرم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود، وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت: من برای همه سوغاتی خریدم اما برای تو فرق دارد. پارچه چادر عروس خریدم، یک انگشتر هم داریم.💍هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو، میرویم خواستگاری💐 علی تا شنید فرار کرد و گفت: من تا نروم سوریه و بیایم راضی به ازدواج نمیشوم💙 اتفاقاً ما خواهرها تصمیم گرفتیم این دفعه که برگشت برویم برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردیم. لحظه شماری میکردیم تا برگردد داماد شود اما او برنگشت ):🖤
درکارش عاشق گمنامی بود
حتی امضایی که میزد زیرش مینوشت شهید گمنام
علی در منطقه خان طومان سوریه به همراه ۱۲ تن دیگر به شهادت رسیدند و به آرزوی دیرینه اش رسید وبه یاران شهید گمنام خود ملحق شد و پیکرش به وطن بازنگشت.🕊🕋
شهید علی جمشیدی
شادی روحش صلوات💙🌹
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
سلام رفقا✋
عبدالحسین برونسی هستم😊
خوشحالم مهمون شما شدم😊
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@moarefi_shohada
🍃1🍃
3 شهریور 1321 در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به دنیا اومدم👶
تا زمان ازدواج چند شغل عوض کردم😄
از کشاورزی و کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی
و آخرشم به بنایی مشغول شدم💪و تا وارد شدن به سپاه بنایی میکرد
🍃2🍃
از شکنجه ام بگم😑
جامون تو زندان خیلی تنگ بود😠که نوبت بندی کرده بودیم🤔چند نفر که میخوابیدیم ،چند نفر می ایستادیم😐
شکنجمون میکردن😢
همون اول که من رو گرفتن😑یه مسلسل پشتم گذاشتن،یکی رو سینه ام،یکی هم سیلی میزد😞😞میگفتن اسم دوستات رو بگو🤔گفتم من دوستی ندارم و تک و تنهام😷😶😶میگفتن هر چی کتک میزنیم حرفی نمیزنه🙄می کشیمت😒گفتم بکشین😌به دهانم میزدن😥و دندونام می افتاد😢میگفتن دندوناشم میریزه و اما حرفی نمیزنه
@moarefi_shohada
🍃4🍃
بعد انقلاب وارد سپاه شدم🚶و اوایل جنگ وارد جبهه شدم🚶🚶مسئولیت های زیادی داشتم🤓آخریش فرمانده تیپ هجدهم جوادالائمه بودم😉.
5سال همزمان با کار،علوم اسلامی رو هم یاد میگرفتم😇
🍃6🍃
بخاطر رشادت هام صدام برای سرم جایزه گذاشته بود.گردان بلال که فرماندهش من بودم در جریان عملیات والفجر3 ارتفاعات کله قندی رو تصرف کردیم و سرهنگ جاسم یعقوب داماد و پسرخاله صدام رو اسیر گرفتیم.
🍃7🍃
و خاکریز به زانو ایستاده بودم و به دشمن نگاه میکردم🙃بیسیم چی صدا زد که کسی نمونده باید برگردیم🚶جوابی از من نشنید🤔اومد نزدیک،
دید نیمی از بدنم رو ترکش برده😌
این جریان تو سال 1363 طی عملیات بدراتفاق افتاد 😍و دعوت حق رو لبیک گفتم😇
🍃8🍃
به حضرت زهرا ارادت خاصی داشتم😍😍😍تو عملیات ها دنبال سربند مخصوصم میگشتم😊سربندمخصوصم "یا زهرا" بود😊😊باطنم علاقه زیاد به حضرت زهرا بود و ظاهرم رو هم متناسب میکردم با باطنم☺️
ظاهروباطن بایدیکی باشه
🍃9🍃
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#سردارشهیدعبدالحسین برونسی
🍃11🍃