مُـؤَثِـر
ليس بيدي أنْ أقسو عليكَ بالكلمات ، كلّ الحروف تُحبّك :)
« حتی با کلمات هم نمیتوانم نسبت به #تـو بیرحم باشم ،
تمامِ حروف دوستت دارند . . »
•|❤|•
عالم به فدای چادر خاکی ات حضرت مادر
روضه مادر به یادتون بودیم:)
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
-دیدنش و دلتنگیِ بعدش-
آهسته قدم بر می داشتم.
از کودکی شنیده بودم وقتی در محضر بزرگی هستی، گامهایت را سریع برندار. بی احترامیست؛ ادب حکم میکند آرام و بی عجله راه بروی!
همینطور این قوانین را در ذهنم مرور میکردم و هرلحظه گام هایم را کوتاهتر بر می داشتم.
پس از کمی قدم زدن؛
سرم را بالا کردم و چشمانم دوخته شد به نورِطلاییِ گنبد.
مبهوتتر از هر زمانی بودم.
دل باختم به خورشیدِ نصب شده بر قلهی گنبد.
اولین بار نبود که به این خانواده دلمیباختم :)
آن شب تمامِ وجودم سراسر نور بود و حالا مدت هاست که از آن شب میگذرد.
نه خسته ام و نه آزرده خاطر؛ حالا فقط آدم دلتنگی هستم که هیچکجای شهر، تسکینِ دلتنگیام نیست الا همان لوکیشنِ پر نورِ زرد و طلاییِ گنبد :)
مُـؤَثِـر
هر چه بیشتر میبینمت احتیاجم برای دیدنت بیشتر میشود:)
•|❤️🩹|•
کاش ادم ها می توانستند درونِ قلبِ معشوقشان را بدون شکافتن و شکستن ببینند :)