اعتراض:
بروی زمین می نشینم، زمین
من از خاکم از تیره ای راستین
چه می دانی از مسلک بوتراب
تو ای کافر برج و بارو نشین
چه می نوشی آن خون آلاله هاست!
چه می بافی از برگشان پوستین!
بیا سوی سلمان و قارون مباش
بترس از هراس دمِ واپسین
ببین! ذوالفقار علی را بترس
بترس از سکوت خدا در کمین
#شعر_اعتراض
#علی_مؤیدی
#اشرافیگری
@moayedialiqom
این نیمایی را به کارگران رنجدیده امّا قهرمانِ این "کهن بوم و بر" تقدیم میکنم:
ای تکیده قهرمانِ روزهای رنج
بر غبارِ پاکِ آرمیده بر تنت
میتوان تیمّمی هزارساله کرد
میتوان از آن غبارِ پاک
مُهرِ سجده ساخت...
میتوان در اشک و خون نِشانْد و گِل سِرشت،
دربِ کاخهای یاغیانِ شهر را به گِل کشید
میتوان هوای تازهای
در گلوی شهرِ رو به مرگمان دمید
ای تکیده قهرمانِ روزهای رنج...
#علی_مؤیدی
#کارگر
#شعر_کارگر
#شعر_اعتراض
#نیمایی
@moayedialiqom
مردی کنارِ چاهِ خشکیده
درمانده از گمگشتگیهایش
بر سرنوشتِ مرگبارِ خویش میخندید
آن سوتر از خونخندههای مرد
در چادری پوسیده، یک زن دشنه بر میداشت
تا تکّههای پیکر خود را
بر سفرهی خونین کرکسها بیندازد
شاید دمی را چشم بردارند
از کودکِ رنجور و بیمارش...
در شهر، امّا مطربانی کر
با شعرهای شاعرانی کور
آواز باران و بهار و عشق میخواندند
تا غنچهی لبخندِ شاهنشاه
لطفی بفرماید
مستانه یک دم پرده بگشاید...
امّا کمی آن سوتر از دروازههای شهر
دور از نگاهِ پاسبانِ مست
شاهِ کویر آرام میآمد
با لشکری از تشنگی از مرگ
تا در میان شعلهی خشمش بسوزد گل
تا زیر پاهایش بمیرد برگ
۲۳ شهریورماه ۱۴۰۰
#علی_مؤیدی
#نیمایی
#شعر_اعتراض
@moayedialiqom