روزی شاگردی از استاد خود خواست که درسی به یاد ماندنی به وی دهد. استاد به او یک استکان آب و یک قاشق نمک داد و از او خواست نمک را داخل استکان ریخته و آب را بنوشد. شاگرد می بیند خیلی شور و بد مزه شده و نمی تواند آن را بخورد.
سپس به او کوزه آبی داده و می گوید یک قاشق نمک داخل آن بریز و بخور. شاگرد به راحتی از آب کوزه می خورد.
استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد : کاملاً معمولی بود. چون مزه شوری نگرفته بود.
استاد می گوید نمک همان نمک بود اما ظرف ها فرق می کرد.
این سعه صدر است.
رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشود، همچون یک مشت نمک است و این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگ تر و وسیع تر شود، میتواند بار آن همه رنج و اندوه را به راحتی تحمل کند.
مشکلاتی که به ما هجوم می آورند یکی هستند اما ظرف وجودی متفاوت است.
یک شخص با دیدن این مشکلات رشد پیدا می کند مانند حضرت ایوب علیه السلام یا امام حسین علیه السلام.
یک شخص هم تا یک مشکل می بیند خودش را می بازد و عاقبت به شر می شود.
در تاریخ بسیاری از افراد بودند که با یک مشکل کوچک در زندگی همه چیز را کنار گذاشتند، نه نمازی، نه روزه ای، نه خدایی…
ما باید ظرف وجودی مان را بزرگ کنیم.
#اخلاق
#منبرک
#کوتاه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
May 11
May 11
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام فرمود: بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است .
گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .
بحار الانوار ج ۷۸ ص ۱۶۰
#اهل_بیت
#امام_سجاد
#محرم
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
"السلام علیک یا اباعبدالله"
بی شک گدای خانه ات آقا شود حسین
هر قطره زود پیش تو دریا شود حسین
فیض گدایی تو به هر کس نمی رسد
باید که زیر نامه اش امضا شود حسین
در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
شب های هیئتت شب احیا شود حسین
*امام رضا فرمود:مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحیى فِیهِ أمرُنَا" هرکی تو مجلس ما اهل بیت شرکت کنه"لَم یَمُت قَلبُهُ یَومَ تَمُوتُ القُلُوبُ"قلبش نمی میره،دل مرده نمیشه" حسین جان اگه ما تو رو نداشتیم دل مرده بودیم"همین که خسته از گناه آلودگی میشم تا میام تو مجلس تو زنده میشم*
در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
شب های هیئتت شب احیا شود حسین
*پیرمردا و محاسن سفیدا باید اینو بگن*
از کودکی تا دم مرگم به روی لب
تنها حسین بوده و تنها شود حسین ...
ای کاش وقت مردن من وقت احتضار
ذکر مدام بر لبم آن جا شود حسین ...
*34 سال زین العابدین آب می دید گریه می کرد،غذا میدید گریه می کرد،هی میفرمود:"قُتَلِ ابْنُ رَسُولِ اللهِ جایِعا"یعنی بابام حسین و گرسنه کشتن؛ "قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ عَطْشاناً" بابامو تشنه کشتن" این روزا قافله داره میرسه شهر شام ..." شامی که قریب 40 سال،کینه امیر المومنین و مردمش به دل داشتن"آخ بمیرم ،قبل از اینکه اهل بیت وارد بشن سه روز شهرو زینت کردن ..."کوچه هاشو آب و جارو زدن،مردم به هم تبریک گفتن،لباس نو به تن کردن"شهر و چراغونی کردن؛زن های رقاصه و آوازه خوان رو آوردن"مگه چه خبره؟
سهل صاعدی میگه من از بیت المقدس میومدم،دیدم شهرو زینت کردن، میدونستم این روزا مردم شام عیدی ندارن،پرسیدم این چه عیدیه که من خبر ندارم؟گفتن مگه خبر نداری یه مشت خارجی رو دارن میارن ..." یا صاحب الزمان"اگه میخوای ببینی بیا دم دروازه شهر ..."
"کامل بهایی" می نویسد 500 هزار نفر به تماشا اومده بودن"آخ بمیرم،همه نوشتن صبح زود قافله وارد شهر شد"از دروازه ساعات تا مجلس یزید چندتا کوچه بیشتر نبود،اما همه نوشتن غروب بود که اسرا رو وارد مجلس یزید کرد" یعنی انقده ازدحام جمعیت ....،مانع شده بود" زن های رقاصه میزدن و میرقصیدن " سرای بریده بالا نیزه" زین العابدین تو غل و زنجیر جامعه"
وای ...... گفت :*
من آن گلم که خفته به خون باغبان من
نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من
*میخواید بدونید من کیم؟*
هفتاد داغ دارم و در زیر آفتاب
هجده سر بریده بود سایبان من
*آخ یکی طعنه میزنه،از بالای بام یه عده دارن سنگ میزنن ..." خار و خاشاک دارن بر سر اهل بیت میریزن" یاصاحب الزمان یه وقت دیدن سر بریده شروع کرد قرآن خواندن ....
"أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً .... " قاری قرآن محترمه ..."علی لب های قاری قرآن رو می بوسید ..." اما من یه قاری خاکی میشناسم،تا قرآن خواند،سنگ ها بر اون لب و دندان ..." اخ بمیرم ...حسین ....
بابا قرآن می خونه،سنگا به اون لب میخوره
*خدا نیاره هیچ دختری کتک خوردن باباشو ببینه،اونقده تو این کوچه ها سنگ زدن که تو بعضی نقل ها داره خود سر بریده به زبان درآمد،فرمود: انا المظلوم"من نمیدونم بعضی از نانجیبا با چه سنگی سر ابی عبدالله رو میزدن که بارها سر از روی نیزه جلوی چشم بچه ها به زمین افتاد ...."
ای حسین ....
#اهل_بیت
#امام_سجاد
#صوت
#روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
به بهانه ی هفته ی دفاع مقدس منبرک اخلاقی با توجه به سیره ی شهدا ارسال می شود
شهید حاج محمد ابراهیم همت
«همت» به محض شنیدن خبر تولد فرزندش، خون شادی رگ های صورتش را سرخ کرد. او همان لحظه دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! سپاس که تولد فرزندم به اراده ی تو بود او از این پس از آن تو خواهد بود. او را از بندگان صالح درگاهت قرار بده.»
پدر «همت» می گوید: «یک بار که «ابراهیم» به مرخصی آمده بود، مادرش برای او کباب آورد. اندکی خورد و دست کشید. اشک دور مردمک چشمانش گل انداخت و گفت: «من چطور می توانم اینجا نان و کباب بخورم، در حالی که بسیجی ها الان در سنگر و خط مقدم در زیر آتش هستند.»
وقتی شهید حاج «محمد ابراهیم همت» برای اولین بار می خواست فرزندش را ببیند، همسرش دست دراز کرد تا فرزند را به «حاجی» بسپارد، اما «محمد ابراهیم» دست همسر را پس زد. و از اتاق بیرون رفت. وضو گرفت و به نماز ایستاد و پس از سجده ی شکر، فرزندش را با مهربانی در آغوش گرفت و اذان و اقامه در گوش او گفت. «همت» در پاسخ همسرش که از او پرسید: «چرا اول پسرمان را بغل نکردی.» گفت: «اول باید شکر نعمت خدا را می کردم.»
#منبرک
#کوتاه
#اخلاق
#شهدا
#دفاع_مقدس
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
شهید حاج کاظم رستگار
«کاظم» هر بار که از راه می رسید، سراغ تک تک اعضای خانواده را می گرفت و از حال آن ها جویا می شد. به باغ، پیش پدر می رفت و از وضع محصول می پرسید. به آشپزخانه می رفت و در خلوت با مادر صحبت می کرد. بعد نوبت خواهرها، برادرها و بچه های خواهرها و برادرها می رسید.
وقتی احوالپرسی خانواده تمام می شد، به مسجد می رفت. به وضع آن ها نظارت می کرد. پیشنهادها و برنامه هایی را که برای بهبود و پیشرفت بسیج داشت، می نوشت و به مسئولین می داد.
زیرا می دانست آنقدر نمی ماند تا خودش بتواند همه چیز را ساماندهی کند. از روز بعد هم به بیمارستان ها سر می زد و از مجروحین که به تهران منتقل شده بودند، عبادت می کرد. خواسته هایش را یادداشت می کرد و سعی می کرد تا همه ی آنها را انجام دهد. در آخر هم به خانواده های شهدایی که می شناخت، سر می زد تا اگر می تواند کاری هم برای آنها انجام دهد...
«جواد» - برادر خانم شهید کاظم رستگار - گفت: «در عملیات، وقتی نیروی دشمن خودش را تسلیم می کرد، «کاظم آقا» به همه ی بچه ها خیلی تأکید می کرد که با آنها بدرفتاری نکنند. خودش هم مراقبت می کرد مبادا کسی احساساتش را کنترل نکند و به اسرا صدمه ای بزند و این در حالی بود که همه ی ما می دانستیم، دشمن با اسیرهای ما بسیار بدرفتاری می کند.»
#منبرک
#کوتاه
#اخلاق
#شهدا
#دفاع_مقدس
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
🌹 ﷽؛
پسر 14 سالهای دارم که در کودکی نمازش را مرتب میخواند؛ اما دو سال است که به نماز اهمیت نمی دهد. چه کنم؟
☄ فرزند شما 2 سال است وارد دورهی نوجوانی شده و دقیقا از همان زمان به نماز اهمیت نمیدهد. علت این مسأله به احتمال فراوان، ویژگی استقلال طلبی او است. نوجوان شما دوست ندارد به دیگران اتکا کند و مایل است روی پای خود بایستد. او دوست ندارد مورد امر و نهی دیگران واقع شود و دیگران، حتی پدر و مادر برایش تکلیف معین کنند. نوجوان دوست دارد به رأی و اندیشهاش احترام بگذارند، و مهمتر از همه این که می خواهد انتخابگر باشد.
☄ برای ترغیب به نماز چند توصیه می کنیم:
1. به رأی و اندیشه ی او احترام بگذارید و اجازه دهید، خود به ارزش نماز پی ببرد و خود آن را برگزیند.
2. با توجه به فاصله ی زمانی یک ساله تا تکلیف و وجوب نماز بر او، برای بیتوجهیاش به نماز حساسیت بسیار نشان ندهید. حساسیت بیش از حد، جلو تفکر او را میگیرد. اجازه دهید مسؤولیتپذیری از درون ایجاد شود.
3. از روش الگویی استفاده کنید؛ یعنی خودتان در عمل به نماز اهمیت دهید. نمازتان را به موقع اقامه کنید. نماز در حضور این نوجوان، یادآور خوبی است.
4. از روش القای غیر مستقیم (هدیهی کتاب دربارهی نماز، داستانهایی در باب نماز و...) استفاده کنید.
5. ارتباط او را با همسالان اهل نماز بیشتر کنید.
6. از شرکت در محافل مذهبی و برگزاری مراسمات مذهبی در منزلتان غفلت نورزید.
📚 حسین دهنوی؛ نسیم مهر؛ ج 1؛ ص 146
#منبرک
#کوتاه
#نماز
کپی شده از
✅ مرکز تخصصی نماز ✅
@namazmt
🇮🇷 ﷽؛
🌸🌼 راههای ایجاد حضور قلب چیست؟
🍃 1. قبل از ورود به نماز، با خودتان بگویید این آخرین نماز عمر من است. (انسان آخرین کارهایش را با حضور قلب بیشتری انجام می دهد)
🍃 2. چیزهایی که باعث میشود حواستان در نماز پرت شود را از خود دور کنید. مثلاً:
ـ خواندن نماز در محلی که رفت و آمد در آن نباشد.
ـ خاموش بودن از تلویزیون، موبایل و …
ـ رفتن به سرویس بهداشتی قبل از نماز
🍃 3. ایجاد آمادگی قبل از نماز با:
ـ صحبت نکردن هنگام وضو و گفتن ذکرهای هنگام وضو.
ـ گفتن اذان و اقامه.
ـ همیشه اول وقت نماز خواندن.
ـ تا مي توانيد نماز را به جماعت و در مسجد خواندن.
🍃 4. خدا را حاضر و ناظر ببینید که در مقابلش ایستادهاید و مستقیم میخواهید با خودش حرف بزنید و به خودمان بگوییم خدا دارد مرا میبیند.
🍃 5. اگر در بین نماز متوجه شدید حواستان پرت شده است، آن حواس پرتی را ادامه ندهید و به خودتان بگویید من در حضور خداوند ایستاده ام.
📚 حسن محمودی و اصغر آیتی؛ پر پرواز ؛ ص 73
#آداب_نماز
#حضور_قلب
#پرسمان_نماز
#منبرک
#کوتاه
#نماز
💫 مرکز تخصصی نماز 💫
@namazmt
🇮🇷 ﷽؛
🌹 بعضی ها مي گويند «در جوانی نهايت لذت را می بريم و عشق دنيا را می كنيم و در پيری توبه می كنيم و نماز می خوانيم». آیا این حرف درست است؟
💚 1. هيچ تضمینی برای زنده ماندن انسان تا ساعتِ بعد وجود ندارد تا کسی بخواهد برای توبه در دوران پیری برنامه ریزی کند.
گفتم که به پیری رسم و توبه کنم آنقدر جوان مُرد و یکی پیر نشد
💛 2. حتی اگر انسان به پیری برسد چه تضمینی برای توبه او هست؟ چون عادتِ به گناه دل را سخت می کند و رغبت به توبه را کم می کند. گناه روی گناه سبب انکار دین و سپس مسخره کردنِ احکام دین مثل نماز می شود.
💜 3. حتی اگر در پیری توبه کند، نمازِ پیر با نمازِ جوان فاصله زیادی دارد چون خداوند عبادتِ جوانان را بيش از عبادت پیرانِ توبه کار دوست دارد، مثلاً به عبادت جوانان در حضور فرشتگان افتخار می کند (نه عبادتِ پیران).
❤️ رسول خدا صلی الله عليه وآله فرمودند: «خداوند به وجود جوانِ اهل عبادت بر فرشتگان افتخار مي كند و مي فرمايد: بنده مرا ببينيد! به خاطر من چگونه از لذت جسمانی خويش گذشته است.»
#منبرک
#کوتاه
#نماز
✨ مرکز تخصصی نماز ✨
@namazmt
از حضرت رقیه (ع) ومرقد مطهر آن حضرت، در طول تاریخ، کرامات متعددی بروز کرده است. در این مطلب توجه شما را به یک کرامت شگفت جلب می کنیم:
مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده ( متوفای محرم 1396 ه. ق)، فرزند مرحوم محدث عالی مقام حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیها، از وعاظ وخطبای مشهور تهران بودند. ایشان می فرمود: یکسال به بیماری وناراحتی حنجره وگرفتگی صدا مبتلا شده بودم، تا جایی که منبر رفتن وسخنرانی کردن برای من ممکن نبود. مسلم، هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می افتد، من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم.
پس از معاینه معلوم شد بیماری من آن قدر شدید است که بعضی از تارهای صوتی از کارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.
طبیب معالج در ضمن نسخه ای که نوشت دستور استراحت داد و گفت که باید چند ماه ازمنبر رفتن خودداری کنم وحتی با کسی حرف نزنم واگر چیزی بخواهم و یا مطلبی از زن و بچه ام انتظارداشته باشم آنها را بنویسم، تا در نتیجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شاید سلامتی از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر درمقابل چنین بیماری وحرف نزدن با مردم حتی با زن وبچه، خیلی سخت وطاقتفرساست، زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت وشنود دارد و چطور می شود چند ماه هیچ نگویم وحرفی نزنم وپیوسته در استراحت باشم؟!
آن هم معلوم نیست که نتیجه چه باشد.
برهمه روشن است که با پیش آمدن چنین بیماری خطرناکی، چه حال اضطراری به بیماردست می دهد اضطرار می اندازد، این حالت پریشانی است که انسان امیدش از تمام چاره های بشری قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهی می افتد تا به وسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده وا زدریای بی پایان لطف خداوند بهره ای بگیرد.
من هم باچنین پیش آمدی، چاره ای جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین (ع) نداشتم. روزی بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خیلی اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع) راکه به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرارداده گفتم: یا بن رسول الله، صبر درمقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست. علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم.
من از اول عمر تا به حال علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم، حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس براثر بیماری کنار باشم. ضمنا ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوتها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد.
به دنبال این توسل، طبق معمول کم کم خوابیدم. در عالم خواب، خودم را در اطاق بزرگی دیدم که نیمی ازآن منور وروشن بود وقسمت دیگر آن کمی تاریک.
درآن قسمت که روشن بود حضرت مولی الکونین امام حسین (ع ) را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال وخوشوقت شدم و همان توسلی را که در حال بیداری داشتم در حال رویا نیز پیداکردم. بنا کردم عرض حاجت نمودن، ومخصوصا اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام، ولی با این حال حنجره ا زکارافتاده چطور می توانم منبر رفته وسخنرانی نمایم وحال آنکه دکتر منع کرده که حتی با بچه های خود نیز حرفی نزنم.
چون خیلی الحال وتضرع وزاری داشتم، حضرت اشاره به من کردو فرمود به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو اشک بریزید، ان شاءالله تعالی خوب می شوید. من به درب اطاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبائی قمی که از علما وخطبا و از ائمه جماعت تهران می باشد نشسته است. امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ایشان می خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، حضرت سید الشهدا(ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه (ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم، اما متاسفانه بچه هایم مرااز خواب بیدار کردند ومن هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم که چرا از آن مجلس پرفیض محروم مانده ام، ولی دیدن دوباره آن منظره عالی امکان نداشت.
هماه روز، و یا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلا اثری از ناراحتی وبیماری قبلی در کار نیست. او که سخت در تعجب بود ازمن پرسید شما چه خوردید که به این زودی وسریع نتیجه گرفتید؟!
من چگونگی توسل وخواب خودم رابیان کردم. دکتر قلم دردست داشت و سرپا ایستاده بود، ولی بعد از شنیدن داستان توسل من بی اختیار قلم از دستش برزمین افتاد و با یک حالت معنوی که بر اثر نام مولی الکونین امام حسین (ع) به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بررخسارش می ریخت. لختی گریه کرد وسپس گفت: آقا، این ناراحتی شما جز توسل وعنایت و امداد غیبی چاره وراه علاج دیگری نداشت.
♦️کسانی که دعوتنامه ی کربلا می خواهند امشب وقتش هست و این بی بی سه ساله خیلی گره ها باز شده است.
رقیه دختری شیرین زبان است
عزیز جان بابا ، مهربان است
دو دستش گرچه کوچک بوده اما
در آن حاجات کل شیعیان است......
#اهل_بیت
روضه ی حضرت رقیه(سلام الله علیها)
💠استاد میرزا محمدی
#اهل_بیت
#حضرت_رقیه
#روضه
#صوت
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ….” اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام ….” اجازه بدین امروز همه گریه کنن ” عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن …” خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند …”
گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد “یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین”
جگرگوشه ی حسینم جامونده …” حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ….” دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجربن قیس …. *آروم باش …..*
من با زجر،یا زحربن قیس ،برگشتم عقب قافله،ازدور داشتم میدیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه میکنه ، (بچه ی گم شده دیدی یا نه؟(
بشنو” میدونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه … ! یا عمتاه … ! یا اماه …” ازدور داشتم میدیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی مینشست رو زمین پاهاشو نگاه میکرد …” چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه …… آی حسین ……
اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ….” اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم …. آی حسین …
بابا آتیش زدن به خیمه هامون
تار میبینه دیگه نگامون
نمونده گوشواره برامون بابا باباجون
کجایی بابا ؟
سرتو روی نیزه دیدم ….
دنبال نیزه میدویدم ….
اما به تو من نرسیدم ….
کجایی بابا ؟
بابا داری با خود هزار نشونه
لبت به رنگ آغوونه
نگو که کار خیزرونه
کجایی بابا ؟
بابا امون ازاین زخمای کاری
خون از لب تو شده جاری
کی سنگ زده بر لب قاری ؟
بابای خوبم ….
سرت رو نیزه رو به روم بود
اما یه بغضی تو گلوم بود
گلوتو نیزه ها بوسیدن
اما یه بوسه آرزوم بود
*ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط میگفتن حسین....
#اهل_بیت
#حضرت_رقیه
#روضه
#صوت
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
دانلود صوت روضه ی فوق
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://s8.picofile.com/d/8267495634/ef51b078-0139-4035-84c1-4f8700f4b648/%D8%B1%D9%88%D8%B6%D9%87_%D9%88_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%B2_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%D8%A7_%D8%B4%D8%A8_%D8%B3%D9%88%D9%85_%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85_94_%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA_%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%AD%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C.mp3
May 11