#متن مسابقه شماره ۱
✍ بدیها را به باد بسپار و خوبیها را روی سنگ حک کن
🔹دو رفیق در دل کویری راه میرفتند. در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میانشان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، بیهیچ حرفی بر روی ریگهای روان نوشت:
«امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد.»
🔹آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحهای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شستوشو کنند تا سرحال شوند.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، در میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرقشدن بود که دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد.
🔹رفیق سیلیخورده بر روی تختهسنگی نوشت:
«امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.»
🔸رفیقش با تعجب پرسید:
چرا وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگهای روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تختهسنگ؟
🔹او پاسخ داد:
وقتی کسی ما را میآزارد باید آن را بر روی ریگهای روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور سازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام میدهد باید آن را بر روی تختهسنگی حک کنیم تا از یادمان نرود.
🔅#متن مسابقه شماره ۲
✍ نگران نقصهایت نباش، شاید به کسی سودی میرساند.
🔹پیرزنی دو کوزه آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل میکرد!
🔸یکی از کوزهها ترک داشت و مقدارى از آب آن به زمين مىريخت، در صورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد میرسید!
🔹مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه و نیم آب به خانه میبرد!
🔸ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت، بسیار شرمگین بود که فقط میتوانست نیمی از وظیفهاش را انجام دهد!
🔹پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت!
🔸پیرزن لبخندی زد و گفت:
«هیچ توجه کردهای گلهای زیبای این جاده در سمت تو روییدهاند و نه در سمت کوزه سالم!؟ اگر تو اینگونه نبودی این زیبايیها طرواتبخش خانه من نبود!
🔹طی این دو سال این گلها را میچیدم و با آنها خانهام را تزیین میکردم!»
🔸هر یک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذتبخش و دلپذیر میکند! باید در هر کسی خوبیهایش را جستوجو کنیم تا شکستگیاش به چشم نیاید.
🔹پس بهدنبال شکستگیها نباش که همه به گونهای شکستگی داریم، فقط نوع آن متفاوت است!
🔅 #متن مسابقه شماره۳
#دکلمه
✍ فکر نکن بهتر از خدا، میتوانی خدایی کنی
🔹یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد:
لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای اینکه محصولاتم بتواند پربارتر باشد.
🔸خداوند موافقت کرد.
🔹وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید. وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم میتابید. هر آبوهوایی درخواست کرد، اجابت شد.
🔸جز اینکه موقع برداشت محصول وقتی دید تلاشهایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد.
🔹از خدا پرسید:
چرا برنامهریزیام شکست خورد؟
🔸خداوند پاسخ داد:
تو چیزهایی را خواستی که خود میخواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود.
🔹هرگز درخواست طوفان نکردی که برای تمیزکردن محصول واجب است. طوفان پرندهها و حیواناتی که محصول را نابود میکنند دور نگه میدارد و از آلودگیهایی که آنها را از بین میبرد، پاک میکند.
🔸ما هیچوقت نمیدانیم حادثهای نعمت است یا بدبیاری.
پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم.
🔹واقعیت همیشه در چشم ناظر است. یادت باشد هوش (عقل) تصویر کامل را ندارد. فقط بابت هرچه سر راهت قرار میگیرد بگو «متشکرم» و رها کن.
🔸برنامههای جهان همیشه کامل هستند و چیزی به نام خوشبختی یا بدبختی وجود ندارد.
〰🎀〰🎀〰🎀〰🎀
#مبلّغ_امین_مدرسه_فجرانقلاب
#متن مسابقه شماره۴
#دکلمه
🔹شخصی از هشام پرسید :خدا داری !؟
🔸گفت بله .
🔹پرسید :او توانمند است !؟
🔸گفت: هم توانمند است و هم قاهر.
🔹 سوال کرد: میتواند تمام جهان را داخل یک تخم مرغ جا بدهد که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک!؟
▫️ پاسخ را نمی دانست اما کسی را میشناخت که همه چیز می دانست...
🔸گفت به من وقت بده تا جواب را پیدا کنم.
🔹 مرد سؤال کننده گفت: یک سال به تو مهلت دادم و رفت.
▫️هشام تعلل نکرد و مستقیم رفت خدمت امام صادق علیه السلام.
اجازه خواست و گفت :
🔹یابن رسول الله شخصی از من سوال کرد که در آن؛ تکیه گاهی جز خدا و شما نباشد .
✨امام فرمودند :چه سوالی کرده !؟توضیح داد و پاسخ شنید:
ای هشام چند حس داری؟؟
🔸گفت : ۵ حس.
✨فرموند:کدام یک کوچکتر است !؟
🔸گفت :بینایی،
✨ فرمودند اندازه چشم چقدر است!؟
🔸گفت: اندازه یک عدس
✨امام ادامه دادند بالای سرت را نگاه کن و بگو چه میبینی.
🔸گفت : آسمان و زمین و خانه ها و کاخ ها و بیابان ها و کوه ها
✨امام علیه السلام فرمودند : آن که توانست آنچه را که تو می بینی در یک عدسی نشان دهد می تواند جهان را در تخم مرغ درآورد، بی آن که جهان کوچک و تخم مرغ بزرگ شود...!
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#به_داشته_هات_اعتمادکن
#مبلّغ_امین_مدرسه_فجرانقلاب
#متن دکلمه پیشنهادی برای پویش #بهترین_پدر
چه تعبیرِ زیبــایی : بهـترین هدیه ،توی زیباترین جعبه کادو ، بـــرای بهـترین مخلوقات
مابهترین مخلوقِ خدا هستیم
آخهِ خودِ خدا تویِ آیه ۱۴ سوره یِ مومنون وقتی مارو افرید، فرمود: آفرین برخدایی که بهترینِ آفرینندگان است.
ما آدما وقتی میخوایم به دوستانمون بگیم که خیلی دوسشون داریم برای اونا بهترین هدیه رو تهیه می کنیم و توی زیباترین جعبه میذاریمو تقدیمشون میکنیم.
و خدا بهترین هدیه یعنی مولا علی ع رو تویِ زیبا ترین جعبه کادو یعنی کعبه برای بهترین مخلوقاتش که ماییم هدیه داد.
خوشحالم که بهترین پدرِ دنیا رو دارم
بله بهترین پدرِ دنیا ...
چرا که حضرت پیغمبر فرمودند من و علی پدران این امت هستیم خوشحالم که بهترین پدر عالم رو دارم
پدر عزیزم همه تلاشمو می کنم تا برای تو بهترین فرزند باشم.
روزت مبارک بهترین پدر امت مولا علی جان
#متن شماره ۵
#مسابقه_دکلمه
✍️ ارزش خودت را بدان💗
🔹مادرى قبل از مرگش به دختر خود گفت:
این ساعت را مادربزرگت به من هدیه داده است، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند.
🔸دختر به جواهرفروشی رفت و برگشت. به مادرش گفت:
۱۵۰هزار تومان قیمت دادند.
🔹مادرش گفت:
به بازار کهنهفروشان برو.
🔸دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت:
۱۰هزار تومان قیمت دادند و گفتند بسیار پوسیده شده است.
🔹مادر از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد.
🔸دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت:
مسئول موزه گفت که ۵۰۰میلیون تومان این ساعت را میخرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
🔹مادر گفت:
میخواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را میدانند. هرگز خود را در جاهای نامناسب جستوجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی، خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل میشوند، از تو قدردانی میکنند.
🔸در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند حضور نداشته باش؛ ارزش خودت را بدان!
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#به_داشته_هات_اعتمادکن
#مبلّغ_امین_مدرسه_فجرانقلاب
هدایت شده از مُبَلِّغِ مِهربانی 🌱
#متن مسابقه شماره ۵ دکلمه خوانی
#دکلمه
🔹 مکالمه آرایشگر و مشتری
مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت. در بين کار گفتگوی جالبي بين مرد و آرایشگر در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردند. وقتي به موضوع خدا رسيد آرايشگر گفت: «من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.»
مشتري پرسيد: «چرا باور نمي کني؟»
آرايشگر جواب داد: «کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟
بچه هاي بي سرپرست پيدا مي شد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟ نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.»
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند. آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت.
به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثيف و به هم ريخته بود.
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت: «ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.»
آرايشگر گفت: «چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم. همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.»
مشتري با اعتراض گفت: «نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيف و ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.»
آرايشگر گفت: «نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نمي کنند.»
مشتري تاکيد کرد: «دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمي کنند و دنبالش نمي گردند. براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد!»
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#به_داشته_هات_اعتمادکن
#مبلّغ_مهربانی
#مبلّغ_امین_مدرسه_فجرانقلاب
https://eitaa.com/moballeghsho