مبشران غدیر 🇵🇸🇮🇷
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم حس کنجکاوی کشیش برای مطالعهٔ کتاب، نه برای پی بردن
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 7⃣1⃣
#قسمت_هفدهم
شب سیاه است و قیرگون و مذاب و من انگار در حفرهای سیاه نشستهام.
كتفها فرو افتاده و تن خسته و دل، دو دل بود که چه کنم با نامه ی دوست دیرینهام معاویه، و آن همه حوادث کوچک و بزرگ که در اندک مدتی چون صاعقه فرود میآمد و مرا که پیر و فرتوت شده بودم و گمان میکردم از هیچ بادی نلرزم و با برق صاعقهای و کوبش رعدی به امید بارانی برای خود نباشم، اینک با نامهی معاویه به « چه کنم چه کنم » افتاده بودم.
معاویه نوشته بود: پیک علی پیش من آمده و می خواهد برای علی بیعت بگیرد، نفسم را حبس کرده ام تا تو بیایی.
دلم می خواست برای او می نوشتم: « برادرم معاویه! تو امیر شامی و به دنبال تخت و تاج شاهان ایران و رومی، مرا دیگر آن سوداها از سر گذشته، تو که بهتر می دانی طوفان على در راه است و بنیان حکومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازی برای حفظ تاج و تخت خود نتوانی ساخت.
اما نه! معاویه زیرک است؛ توان این را دارد که بر حکومت نوپای علی غلبه کند.
هرچند او اینک خلیفه است و حکومت حجاز و ایران و مصر در دست های اوست، اما شام با وجود معاويه و خاندانش بنی امیه لقمه ای نخواهد بود که علی بتواند آن را به راحتی هضم کند.
من اگر در کنار معاویه باشم، کار برای علی دشوارتر خواهد شد و چه بسا شام بر کوفه غلبه کند، بعید نیست که روزی معاویه را در کسوت خلافت ببینم و خود در کنار او باشم و خلعت حکومت ایران یا مصر را بر تن کنم.
ادامه دارد...
📚انتشارات عهدمانا
@mobasheran_ir
🌤 #مبشران_غدیر