eitaa logo
مبیّنات
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
239 ویدیو
0 فایل
هرگاه خسته شدی، بیا و کمی اینجا بنشین. به قدر یک استکان چای خستگی ات را در کن و راهی زندگی شو☕🌹...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حوّایم باش سیب نگاهت را تعارف کن به دلم بی هوا ... •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• @koocheye_khaterat •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
کوچه به کوچه شهر را جستجو می کنم... حتی اگر شده خانه به خانه می گردم... آخر کسی باید نشانی چشم هایت را بداند یا نه! •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
وَ مَن یَتَقّ اللهَ یَجّعَلُ لَه مَخرجا.. با "تو"هیچ کوچه ای بن بست نیست..:)♥
. 🍂🌸 می تپد قلبم و با هر تپشی قصه ی عشق تو را می گوید... 🌾 🌸❣
جدال‌شاهزاده‌وشبگرد سلام وقتتون بخیر رمان شاهزاده و شبگرد تا اینجاش ک فوق العاده است فکر میکنم اولین نفری باشید ک به این سبک رمان مینویسید . و اینقدر پر محتوی . جوونای امروز به این سبک نوشتنا نیاز دارن تا در عین لذت بردن از داستان مطالب رو بدرستی یاد بگیرند. من از اینکه با سند و دلیل به بحث ولایت فقیه پرداختین اونم در خلال یه رمان عاشقانه واقعا لذت بردم . حیفم اومد نویسندشو تحسین نکنم🌹 تشکر از حسن توجهتون❤️ •┈┈••✾•🍀•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🍀•✾••┈┈•
❌قابل توجه اعضای کانال❌ 📣بنابر دستور مقام معظم رهبری مبنی بر حمایت از تولیدات داخلی🇮🇷 🚨دست به دست هم میدهیم و از فروشگاه بنی فاطمی حمایت میکنیم✋♥️ 🛍معتبر ترین فروشگاه آنلاین و حضوری چادر مشکی، تولید داخل کشور💪 حمایت از تولید کننده ایرانی🇮🇷👇 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469 اجر معنوی این کانال تقدیم به شهید محسن فخری زاده👆
🔴با توجه به ترور دانشمند هسته ای کشورمان توسط اسرائیل خبیث آیا موافق گرفتن انتقام خون آن شهید هستید؟ ۱-بله ۲-خیر
زعشقت آسمانی میشود وقتی دلم پر میکشد به هوای دیدن تو خلوتم تو را کم دارد میشوم خلاء حالا دوست دارم مردباشم،مرد تو چه میشود تو هم دعایم کنی تا پرشوم از آمین دعای تو
لینک پارت اول خاطره ی زیبای چشم هایش شروع یک واقعه بود https://eitaa.com/koocheye_khaterat/4521
مبیّنات
♡﷽♡ #جدال‌شاهزاده‌وشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت23🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• آخر شب بود
♡﷽♡ 💜 ✍️به قلم: •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• تو این چند روز حمیده خانم مادر میکائیل هیچ تماسی نگرفت. مشخص بود میکائیل هم به آن ها گفته که ما بدرد هم نمی خوریم. مادر هم که متوجه این قضیه بود و دیگر صحبتی نمی کرد . این روزها میکائیل معینی کمتر سر کلاس می آمد و تقریبا بحثی بینمان شکل نمی گرفت. چند روزی بود که کیمیا بدجور در لاک خودش فرو رفته بود و گاهی مخفیانه گریه می کرد . یک روز که در اتاقش نشسته بود و ناگهانی بالا سرش رسیدم، متوجه شدم که به عکس پسری نگاه می کند. وقتی برگشت هول شد و تب لت را برگرداند . در آن شرایط ترجیح دادم از اتاق بیرون بروم و به دیده تغافل به آن نگاه کنم و به رویش نیاورم . اما شرایطش از چشمم دور نماند . نماز هایش را یکی در میان می خواند . مادر مرتب با او بحث می کرد و او حرف هایی می زد که مشخص بود از زبان خودش نیست . یک روز تصمیم گرفتم باهاش صحبت کنم. در اتاقش نشسته بود. برای نزدیکی بیش تر شروع به جوک گفتن کردم. قدری که خندیدیم به او گفتم: کیمیا هر وقت احساس کردی نیاز داری با کسی درد دل کنی یا سوال هایی داری که کسی نیست بتونه جواب بده، به من بگو شاید بتونم کمکت کنم. _مامان چیزی گفته؟ _نه مامان چی میخواد بگه ... بهر حال ما هم این دوران رو گذرونیم. تو سن نوجوانی گاهی آدم سوال داره بپرسه خوبه _چون نماز نمی خونم مامان بهت گفته بیای باهام حرف بزنی؟ پوفی کشیدم و گفتم: کیمیا جان مامان به من هیچی نگفته. حرف من در مورد نماز نیست. اگر چه میدونم تو از تنبلی نماز نمیخونی نه از سر بی اعتقادیه ولی خب اگر آدم سوال داره باید راحت بپرسه مثلا تو میدونی اصلا چرا باید نماز بخونی؟ _آره میدونم برای شکرگزاری و تشکر از این همه نعمت که خدا بهمون داده _خب این یه دلیل نماز خوندنه پایش را جفت هم گذاشت و دستش را دور زانوهایش حلقه کرد. _من برام سواله که چرا حتما باید نماز رو به این شکل خوند مثلا نمیشه به فارسی خوند ؟ _منم نوجوان که بودم شاید همسن های تو شاید هم کمتر ...یه روز برام سوال شده بود چرا باید نماز بخونیم؟ معصومه جوابی داد طوری که هنوز که هنوز جوابش را در خاطر دارم. روی تختش دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. گفت: تو وقتی یکی رو دوست داری و می خوای بهش بفهمونی از چه جمله ای استفاده می کنی؟ منم گفتم "خب میگم دوستت دارم یا عاشقتم ، تو بغل می گیرمش" اون هم گفت : _آفرین خب این یعنی اوج علاقه تو در یک جمله خلاصه میشه "دوستت دارم" با همین حروف و لفظ، مثلا به اون نمی گی تو چه خوبی؟ حالا خدا می خواد بگه می خوای به من بگی دوستت دارم، باید این طوری بگی. علاقه من با بنده ها باید یه جوری فرق داشته باشه، باید اینجوری بگی دوستت دارم با این شیوه خاص یعنی باطهارت، رو به قبله و گفتن اون جمله ها به زبان عربی. این همون دوستت دارم خودمونه. وگرنه خدا میگه اگر بخوای معمولی باهام حرف بزنی روابطمون مثل آدم ها ساده میشه. باید یه حرکتِ جدید و تازه باشه که مشخص کنه من با بقیه بنده ها فرق دارم. احساس کردم به فکر فرو رفت. گفت : جواب های زیادی شنیده بودم ولی این یه جورایی بود. یه جورایی عاشقانه. نفس عمیقی کشید و سرش را پایین انداخت. _اسراء من از خدا خیلی دور شدم اشک هایش چکید. نمیخیز شدم و از روی تخت آرام بغلش کردم . میدونستم الان موقعیت خوبی بود تا درد و دل کند. او هم شروع به حرف زدن کرد ... کیمیا اشک می ریخت و حرف می زد: _اسراء من دوست ندارم بد باشم...نمی دونم چرا این طوری شدم... حالم خوب نیست ...از خودم بدم میاد. می دونم خدا دوسم نداره ... _این جوری نگو... معلومه خدا رو اون جوری که باید بشناسی نشناختی . می دونی اصلا مشکل همه ما چیه؟ این که خدا رو درست ندیدیم .نشناختیم. اگر اونو درست می دیدیم عاشقش می شدیم. خدا این قدر مهربونه که به تو اجازه میده باهاش حرف بزنی. دوست داری عاشق خدا بشی؟ _دوست دارم ولی ...ولی نمی دونم چی کار کنم؟ .... ❌ ✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال نویسنده( کوچه‌خاطرات) را دارد. https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912