eitaa logo
مبیّنات
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
240 ویدیو
0 فایل
هرگاه خسته شدی، بیا و کمی اینجا بنشین. به قدر یک استکان چای خستگی ات را در کن و راهی زندگی شو☕🌹...
مشاهده در ایتا
دانلود
مبیّنات
♡﷽♡ رمان:آوای باران به قلم:ف_ز #قسمت‌_سی‌وهشتم •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈• لباس لیمویی‌ام را می‌پوشم. روسری
♡﷽♡ رمان:آوای باران به قلم:ف_ز •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈• شیوا دست می‌برد روی میزو می‌ایستد. دَدَ می‌کندو ذوق‌های بچگانه. خودش را بالا پایین می‌کند و می‌خندد. روی مبل می‌نشینیم. کم‌کم اصوات می‌خوابد، جو سنگین شده. عمو می‌گوید: _خب قطع‌به یقین همه می‌دونید واسه چی اینجاییم. پدرومادر بله‌ای می‌گویند و سرتکان می‌دهند. ناخواسته به آراد نگاه می‌کنم. چنان اخمی دارد، که وحشت می‌کنم. مدام پاهایش را تکان می‌دهد. به راستی چه کسی موافق این ازدواج است؟ نه خانواده ما! نه عمو! حتی من‌و طاها علاقه‌ای به یکدیگر نداریم!! این ازدواج چه پایانی دارد؟ به هرسو می‌نگرم باران‌را می‌بینم. باران! این خیانت بود در حق رفیقت آوا! به‌راستی تو بخاطر رهایی از عذاب خودت حاضر شدی با عشق رفیقت؟ ... همزمان با صدای مادر؛ الهام بازویش را به پهلویم می‌زند به مادر نگاه می‌کنم. از شرم سرخ شده! الهام در گوشم می‌گوید: _حواست‌و جمع کن دختر! _چی‌ شد؟! _هیچی زن‌عمو سؤال‌ کرد مامان جواب داد .. ضایع‌بازی درنیار! حواسم را جمع می‌کنم. مادر از ملکا احوال شوهرش را می‌پرسد: _آقاسعید چرا نیومد ملکا جان؟ خشک‌و سرد است. پشت‌چشمی نازک می‌کند: _کار داشت. صدای نق‌نق شیوا بالا می‌رود. بچه شیر می‌خواهد. شهلا با اجازه‌ای می‌گویدو جمع را ترک می‌کند. پیشنهاد می‌دهند من‌و طاها برویم حرف بزنیم که زن‌عمو می‌گوید: _مثه‌اینکه آواخانوم برخلاف چندسال پیش روشون باز شده و حرفاشون‌و زدن! طاها هم که حرفی نداره. دهانم باز می‌ماند. من چه حرفی زده‌ام؟ به طاها نگاه می‌کنم. انگار داغ شده! به‌جای من حرف زده. صدای شکسته شدن خودم‌ را می‌شنوم. زندگی ننگ‌بارم طوری شده که اختیار از کف داده‌ام! ↩️ .... ❌ ✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال خود نویسنده( کوچه‌ خاطرات) را دارد. ✅ https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912