📌 دونقطه..
🔹دونقطه را دوست دارم؛ یک چیزی است بین گفتن و نگفتن. نقطه نیست که پایان کلام باشد، سهنقطه نیست که مسئولیت ادامهدادن را به عهده بگیری، یک چیزی است بین این دو در گرگومیش گفتن و نگفتن. دارم این پا و آن پا میکنم برای نوشتن؛ آرامآرام و با فاصله پیش میآیم که زبانم نگیرد و بتوانم حرف بزنم. کلمه ندارم، کلمه هم داشته باشم قدرت نظمدهی و بهصف کردنشان را ندارم.
🔹آن شب برایم شب غریبی بود. انگار میکنی گوشه پرده بهشت را بالا زدهاند و چند دقیقهای فرصت تماشا به تو دادهاند؛ گوشهگوشهاش غریب و مبهوتکننده. از این نقاشیها که هربار زوم میکنی یک صحنه شگفتی درونش میبینی. روایت و رسانه میتواند توصیفش کند؟ همین یک قلم پهپاد شاهدش را اگر توانستید کما هو حقه به بند روایت بکشید، بقیهاش پیشکش. منطق طراحی عملیاتش را که بلد نیستم، ولی از منظر هنری قشنگتر از این میشد از پهپاد بازی گرفت؟
🔹صحنه افتتاحیه از این قشنگتر؟ انبوهی از شاهدها را با آن صدای قارقارکی و پرواز در ارتفاع کم نشان میدهی که از نقطهنقطه کشور بلند شدهاند؛ شبیه پیکانهای کفخوابیدهی داشمشتیها که اگزوزش را هم دستکاری کردهاند. انگار قرار است از پهنهی کل تاریخ ما پابرهنهها را جمع کنند و راهی آن نبرد نهایی شویم. چه لذتی دارد تماشای پهپادهای کفخوابیده، چقدر این قرقرشان موسیقی آرامشبخشی دارد.
🔹صدای قرقر پهپادها را در پسزمینه داشته باشید. حس میکردی به وسعت یک تاریخ آدم پشت سر هم ایستاده، کلی آدم چوب دوی امدادی را دستبهدست کردهاند تا به این نقطه رسیده. همینطور شهدا پشتسرهم در تایملاینی لبخند به لب ایستادهاند و دارند آغازِ اتمام پروژهشان را نظاره میکنند. اینجا تدوینگر باید فیلم لبخند حاجقاسم و کلی شهدای دیگر را کنار هم با ریتم تند بگذارد. کدام تدوینگر میتواند یک تاریخ آدم را در چند دقیقه پشت سر هم قطار کند؟
🔹پهپادها قرقرکنان از بالای سر ما میروند. نویسنده و کارگردان چطور باید نشان بدهند که قطرهقطره سوخت این مسیر هزار و پانصد کیلومتری، حساب و کتاب دارد؟ میتواند نشان بدهد که دستکم یک قطره سوخت آن پهپاد اشکهای ننه -مادربزرگ مرحومم- است که تا آخر عمر اخبار فلسطین شبکه خبر هیچوقت برایش عادی نشد؟
🔹پهپادها که در افق دید غزهایها قرار میگیرند، دوربین باید روی صورت خوشحال و پرغرور یک دختربچه غزهای برود. یاد فاطمه -دختر ششسالهام- میافتم. شب عید فطر دور سفره افطار قرار گذاشتیم هرکس یک دعا کند. فاطمه گفت من چند دعا دارم و بعد همه را خرج بچههای غزه کرد. پهپاد در این نقطه، در تلاقی دید فاطمه من و آن فاطمه غزهای، شبیه موشک کاغذیای میشود که چند متری از حرکتش سهم ضربدست فاطمه ماست.
🔹پهپادها قرقرکنان میروند. نویسنده حواسش بوده که خط زمانی فیلم را با پهپادها بچیند وگرنه با سرعت کروزها و بالستیکها قصه ناگفته تمام میشد.
🔹فیلم آنشب دربارهی پهپادها بود. زیاد بودن اینها و کمبودن موشکها دلیل نمیشود که هنرور بنامیمشان؛ آنهم با این بازیهای بینقص. مثلا آن ویدئویی که در پسزمینه قدس میدیدیمشان چقدر شبیه صحنه طواف ابابیل بر بالای کعبه در فیلم پیامبر (ص) مجید مجیدی بود.
🔹ناخودآگاه یاد آن صحنه فیلم «چ» حاتمیکیا افتادم که چمران میگفت "خمینی عصاش رو بلند کرده" و بعد کار پاوه تمام شد. آقا عصایش را بلند کرد. تنبیه عصا میخواهد دیگر، به شمشیر و تفنگ که هنوز نرسیده. او یک فصل جدیدی برایمان باز کرد، مرحله جدیدی از نبرد حق و باطل. به خواب هم نمیدیدیم به این زودیها از مشغولیت به قاذوراتی مثل داعش و امیرهای دیوانه دور و برمان عبور کنیم و به اصل کاری برسیم. انگار هنوز گرمیم و ملتفت داستان نیستیم.
🔹راستش آنقدر برایم شیرین بود که ادامه قصه برایم چندان مهم نیست. ما آدمهایی هستیم که این شب را درک کردیم. کم چیزی است برای فخرفروشی؟ امشب به فاطمه میگفتم بابا راستی بالاخره بچههای غزه راحت خوابیدند.
خیلی خوشحال شد.
کارگردان فلاشبکی به سفره افطار میزند..
حجت الاسلام قربانی
#روایت_پهپاد
🔅مرکز نوآوریهای اجتماعی مبتدا
سایت|تلگرام|بله|ایتا|اینستا|سروش|روبیکا