eitaa logo
مدافعان حرم
1.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
ما عشق را در کربلا شور را در دمشق و پیروزی را در بیت المقدس به دست خواهیم آورد. ما محال است که از بیعتمان برگردیم ، تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم 🏴 🔴آیدی جهت رزرو تبلیغات: @rajinet_admin 🟡 آیدی جهت تبادل: 🆔 @rajinet_admin2
مشاهده در ایتا
دانلود
-پنجم دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ... آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ... چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ... حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ... شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ... از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ... 👈ادامه دارد… همسر و دخترشان ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
بسم رب الصابرین و دوم به چشم بهم زدنی دهه دوم محرم هم تمام شد امشب آغاز دهه سومه داشتم رو بومی که قرار بود عکس آقا بزنم کار میکردم که گوشیم زنگ خورد شماره وحید و تصویر وحید-مهلا رو گوشی نمایان شد -الو سلام وحید:الو سلام دخترخاله میای هئیت کارت دارم ؟ -چشم تا یک ساعت دیگه اونجام مانتو مشکیم پوشیدم روسری مشکیم لبنانی بستم خونه ما رسم بود همه تا اربعین سیدالشهدا سیاه میپوشیدیم بعد اربعین پدر مارو از سیاه در میاورد راهی هئیت شدم وحید داشت با برادر عظیمی حرف میزد منتظر موندم تا حرف زدنشون تمام بشه 😕😕 تا تمام شد وحید صدام کرد :خانم احمدی -چی شده ؟ وحید:باید چیزی شده باشه؟ شما خانمها چرا منتظر سومالی، زلزله بم هستید؟ -وحید 😡😡😡 بگو دیگه وحید:باشه بابا حاجی شالباف زنگ زد گفت از صبح هرچقدر ب خانم احمدی زنگ میزنم جواب نمیده بهشون بگید از بین هر گروهی که که خیّرین سرپرستی شون دارند به نیت حضرت عباس ۳۴نفر قرعه کشی کنن ببریمشون مشهد هزینه کل سفر میدن + بچه ها هئیت که تو دهه اول تو مراسم نذری کمک کردن حاجی گفت تا پس فردا ساعت ۹صبح به دستشون برسونی دختر خاله یه تماس هم با حاجی بگیر صبح کجا بودی ؟ -هیچ بابا رفته بودم جایی وحید: پریا تورو باید MI6 بگیره از زیر زبونت حرف بکشه -خیلی ممنون شماره سارا گرفتم کل واقعه براش تعریف کردم سارا:پریا من یه ذره خستم تا یه ساعت دیگه میام -باشه فدات بشم خیلی خسته شدی سارا:ن بابا خدا لایقت بده تا آخر عمر تو این راه باشیم -ان شالله پس میبنمت سارا:یاعلی صبح منو سارا وسحر یه سری اقلام غذایی بردیم اطراف قزوین از طرف خیّرین برای خانواده های که وضع مالی شون خوب نبود نام نویسنده : بانو....ش ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
بسم رب الصابرین و سوم تا سارا بیاد یه ساعتی طول کشید وقتی اومد بهش یه زنگ بزن برادرعظیمی هم تشریف فرما بشن برادرعظیمی پسر خواهرشوهر سارا بود یه باربه سارا گفتم زنگ بزن برادرعظیمی بیان پایگاه زنگـ زد گفت :آقاصادق پریا میگهـ بیا پایگاه قطع که کرد من تا یه ربع در افق محو بودم اومد شماره برادرعظیمی بگیره گفتم سارا به جان خودت اسمو بگی میکشمت این چهارتا استخوان ✋ تو دهنت خرد میکنما سارا:خب بابا خشمگین آروم باش سارا زنگ زد کل ماجرا برای برادر عظیمی گفت من خودم راحت میتونستم سفارش حاجی شالباف انجام بدم اما خواستم جای شک و شبهه برای هیچ احدی نمونه برادرعظیمی تا رسیدن ما قرعه کشی کردیم اسامی یادداشت کردم ببرم پیش حاجی شالباف شماره حاجی شالباف گرفتم سلام حاج آقا خوب هستید حاجی شالباف :سلام دخترم خوبی؟ پدر خوب هستن ؟ -ممنون سلام دارن خدمتتون نفرمایید شما رحمتید حاج آقا ممنون بابت مشهد اسامی حاضره کی بیارم خدمتتون حاجی شالباف:ممنون دخترم منتظرتم به پدرهم سلام برسون بگو مهدی میگه سایت سنگین شده حاجی جان -ان شالله باهم میایم خدمتتون حاجی شالباف:ممنونم دخترم نام نویسنده : بانو.....ش ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
بسم رب الصابرین و چهارم به سمت خونه به راه افتادم چون کلید داشتم دیگه زنگ نزدم -سلام خوشگل خانم خوبی؟ مامان:پریا دخترم بذار برسی بعد شروع کن شیطنت -ووووووویییی مامان چیزای سخت نخواه دیگه بابا کجاست ؟ -کجا میخواستی باشه ؟ تو حیاط دیگه -تو حیاط چیکار میکنه؟ مامان :رفته عروس بیاره -ووووووییییی خاک تو سرم 😱😱 سرت هوو آورد 😝😝 مامان : پریا خجالت بکش آفرین -من میخوام بکشم اما بلد نیستم درهمین حین درباز شد بابا اومد داخل بابا:پریا نیومده شروع کردی -اصلا من از استقبال گرم کانون خانواده شدیدا خوشحال میشم باباجان میشه حاضر بشیم بریم بابا:کجا ان شاالله -پیش حاجی شالباف بابا:پیش مهدی چه خبره ؟ -حاجی شالباف قراره حدود ۲۰۰-۳۰۰نفر بفرستن مشهد میخواستم اسامی ببرم پیشون گفت با پدر بیا بابا:باشه الان حاضر میشم بریم بابا حاضرشد بیاد سوئیچ گرفتم سمت بابا بفرمایید جناب احمدی سرورم شما رانندگی کنید بابا:پریا بابا شما این زبان نداشتی چیکار میکردی؟ -پیسی منو میخولد بابا: پریا دخترم همیشه بخند باباجان توکه میخندی دنیا بروم میخنده ☺️☺️☺️ نام نویسنده:بانو.....ش ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
بسم رب الصابرین و نهم روای پریا رو به سارا گفتم گوشیم کی بود؟ سارا:استاد بود گفتن آغاز هفته وحدت باید تحقیقمون ارائه بدیم -اوهوم تحقیق آمادست فقط باید بدیم صحافی همین سارا:پریا میگم میشه بنظرت اون جلدهای قطور فنری کرد؟ -نمیدونم سارا از مشهد رفتیم ( اشکام با اسم رفتن جاری شد 😢😢) سارا:پریا کم گریه کن کربلا با گریه بدست نمیاد اصلا پریا کربلا فقط باب رفتن که نیست اگه باب رفتن بود به قول شهید آوینی کربلا به شدن است وگرنه شمر هم به کربلا رفت یا پریا یادته استاد ابطحی تو مهدویت میگفتن ضحاک اسم یکی از یاران امام بود تو کربلا که لحظه آخر فقط برای حفظ جان امام تنها گذشته -سارا به خداوندی خدا قسم دست خودم نیست سارا 😡😡😡 سارا:ووووووییییی چی شد یهو😐😐😱😱😰😰 -تو چرا استراحت نمیکنی؟ سارا:☹️☹️☹️😮😮😮 ترسیدم پریا میای بریم هتل ؟ -نه عزیزم شما برید من میخوام پیش آقاباشم شاید اصلا برم مسجد گوهرشاد متعکف بشم سارا:وا روزه که نمیتونی بگیری😣😣 -خخخخخ نه منظورم اینکه بمونم سه روز سارا:اوهوم سارا رفت من موندم یه آقایی که روف عالمه شب شام غریبان امام حسن مجتبی و شب شهادت امام رضا امام رضا در آخرین روز صفر شهیدشدن رو کردم به حرم و گفتم امام رضا شما غریبی یا امام حسن ؟ آقا غریبی اینکه پیش مردم خودتون نیستین 😭😭 آقا امروز امشب زائرهای امام حسن فقط کبوتربودن یادیه شعر افتادم من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم تو از این صحن به اون میپری من شبا سر روی خاکا میذارم اینجا زائر احترام میذارن اونجا زائر از رو قبرا میرونن تا سالهای سال مزار متبرکه امام حسن مجتبی،امام سجاد،امام محمدباقر،امام جعفرصادق بعقه داشته اما بعداز تسلط وهابی کثیف در ۸شوال تمامی آثار متبرکه ائمه بقیع خراب میشه 😭😭😭😭 نویسنده : بانو.....ش ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم