eitaa logo
مدافعان حرم
1.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
ما عشق را در کربلا شور را در دمشق و پیروزی را در بیت المقدس به دست خواهیم آورد. ما محال است که از بیعتمان برگردیم ، تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم 🏴 🔴آیدی جهت رزرو تبلیغات: @rajinet_admin 🟡 آیدی جهت تبادل: 🆔 @rajinet_admin2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ؟ راوی رقیه خیلی از رفتار آقای حسینی ناراحت شدم چرا اونطوری رفتار کرد !!! رسیدم خونه .. -مامان مامان حسنا:سلام خواهرشوهر جان.. مامان خونه نیست ؟ -إه عروس گلی خوبی؟ حسنا: مرسی معراج چه خبر؟ -سلامتی شب بریم هئیت ؟ حسنا:بله بریم حاج آقای من مداحه -من فدای حاج آقای شما بشم .. حسنا:شوهر منه.. -داداش منه ها ... حسنا:رقیه مامان رفته پیش پدر ناهار نمیاد .. حسین آقا هم گفت سپاهه تا ساعت ۴ بعدش میره هئیت .. بیا ما ناهار بخوریم استراحت کنیم بعد میریم هئیت ... -باشه ناهار خوردیم من رفتم تو اتاقم استراحت حسنا هم رفت تو اتاق حسین همه فکرم درگیر آقای محمدی و آقای حسینی بود.. ساعت ۵:۳۰ بود با صدای آلارم گوشی بلند شدم ... -حسنـــــــــــــــــــــا عــــــــــــــــــــروس گلی پاشو حسنا در حالی که خمیازه می کشید باشه ... بریم ... ‌-بچه تو هنوز خوابی !!!! برو حاضر شو... وارد حیاط هئیت شدیم بچه هارو از دور دیدم یه خانمی به سمتم اومد خانم:ببخشید خانم جمالی ؟!! -بله خودم هستم شما خانم:خواهر آقای محمدیم - بفرمایید خانم محمدی:حقیقتش می خواستم ازتون برای برادرم خواستگاری کنم ... همون موقعه آقای حسینی وارد حیاط شد .. دستش رو مشت کرد و گذر کرد .. -خانم محمدی شرمنده من قصد ازدواج ندارم ... یاعلی 📎ادامه دارد . . . نویسنده بانو....ش ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم ➕ @modafeaan_haram
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ... از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد دیگه جا نبود... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ... آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ... کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ... - برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس .. آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ... 😭😭 یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ... 👈ادامه دارد... همسر و دخترشان ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
بسم رب الصابرین دهه اول محرم به لطف خدا و نگاه امام حسین و کمک خیّرها، عالی برگزار شد ماهم خاک شیر شده بودیم امشب شب شام غریبان آقاسیدالشهداست یه بار تو یه مقتلی خوندم عصر عاشورا زمانی که همه مردای کاروان امام شهید میشن اسبها روی پیکرهای پاک شهدای کربلا تاخت و تاز میکنن تازه حرامی ها به فکر غارت کاروان امام میفتن چادرها رو به آتش میکشن و دخترک ها و زنان از ترس حرامی ها و آتش در بیابان کربلا فراری میشن 😭😭 خانم حضرت زینب از صبح عاشورا کم مصیبت ندیده بود حالا شب شام غریبان با حضرت ام کلثوم دو خواهر در بیابان کربلا دنبال بچه ها میگردن چقدر این مصیبت ها برای یه خواهر سخته چقدر برای یه خانم محجبه سخته وسط یه لشگر دشمن بره اسارت حال خانم حضرت زینب تمام بانوان متدین و مومن جهان درک میکنن دهه دوم محرم شروع شد و قرار بود تواین دهه با سارا از بی بی حضرت بگیم البته ۵روز اول مریم انجام میداد ۵روز بعد ما ساعت ۱بود به سمت خونه راه افتادم انقدر خسته بودم باهمون مانتو شلوار خوابیدم گوشیم گذاشتم سرساعت ۵ صبح برای نماز بعد نماز مثل خرس🐻خوابیدم صبح بزور گوشی و مامان بیدار شدم از اونجا که خیلی خسته بودم با آژانس رفتم هئیت 🚕 نام نویسنده:بانو....ش ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم