«بارگاه سه ساله» و دلى سوخته ...
مگر رهايت مىكند کابوسهای شبانهی شعله، عطش و گهواره؟! ...
«اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّهَ»
📸 عکسنوشت: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى) و سجاد عفتى، حرم مطهر حضرت رقيه (عليهاالسلام)
@Modafeaneharaam
﴾﷽﴿
.
رفته بودند جنوب.
توی فکه یکی از رفقایش مدح و روضه حضرت زهرا(س) میخواند.
یکدفعه روحالله بلند شد و گفت:
سید رسیدی به گوشواره...از رقیه بخون... از بیابونهای داغ... پای برهنه... دستهای سنگین دشمن...😭
میگفت و بلند بلند گریه میکرد.
از خود بی خود شده بود.
همه با دیدن حال روحالله به گریه افتادند.
عاشق حضرت رقیه(س) بود.
.
همین که شنیده بود تکفیریها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند داشت دیوانه میشد. بی قراریهایش بیشتر شده بود.
حتی نمیتوانست به راحتی غذا بخورد میگفت:
من نباید الان اینجا باشم و اون حرومیها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید برم...
.
انقدر بیقرار کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین مرگها...
#شهید_روح_الله_قربانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ حسین آقا! میگی ما رو آوردن اینجا، کی خریدَتت؟
- من یکی رو که حضرت رقیه خریده، بقیه رو نمیدونم...
#شهید_حسین_امیدواری
@Modafeaneharaam
زائرانت به کرامات تو عادت دارند
همه یک جور به این خانه ارادت دارند
السلام علیک یا ضامن آهو
#نائبالزیاره
@Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACH69hPhXtIG8sw-3_YCyTu1njKKS5EwACTwoAAhNe6VHPI1IwRcRRiSAE.pdf
2.67M
#حضرت_رقیه سلام الله علیها مظلومه انکار ناپذیر
📥 اسناد و اسکن کتب + نظر برخی مراجع عظام تقلید
@Modafeaneharaam
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_چهارُم🌺
قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستادهاند که یکی سرم فریاد زد😡:«با داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها شهیدش کردن!» ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!»و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم😢 و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه 😭 گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته 😓 و میدیدم همه با تعجب 😳 به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.😟
#اِدامه_دارَد...🌸
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_پَنجُم🌺
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد😭 و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش ❤️ را روی صورتم حس میکنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود.🔥 چانهام روی دستش میلرزید و میدیداز این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس!چه بلایی سرت اومده؟»و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم او زیر لب حضرت زهرا (علیهالسلام) را صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد.😔 اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.😣 میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!»📱
#اِدامه_دارَد...🌸
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت:🔰 #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها💔 #شب_شهادت😔🥀 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها)
جمع کل صلوات:23/534/068🌹
انشاءلله همگی حاجت روا بشید❤
التماس دعا
ختم #صلوات به نیت:🔰
#شهید_محمد_علی_خادمی🌹
#شهید_حسین_تابسته🌹
#شهید_مرتضی_عطایی🌹
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | رقیه خیلی برات دعا کرده...
@Modafeaneharaam
🎁 دوره آموزشی حجامت
🌹 هر جا که هستید، حجامت را آسان و کاربردی یاد بگیرید 🌹
📄 سرفصل های دوره:
☑️ آثار حجامت در سلامتی
☑️ تبیین انواع حجامت
☑️ تفاوت حجامت طب اسلامی و طب سنتی
☑️ شرایط حجامت اصولی به سبک طب اسلامی
☑️ آموزش حجامت عملی در قالب فیلم آموزشی
👌 ارائه صوت و فیلم آموزشی
👌 امکان پرسش و پاسخ
👌 آزمون پایانی
👌 اعطای گواهی پایان دوره
👤 تدریس توسّط: استاد فریور، محقّق طب اسلامی و مولّف کتاب چهارجلدی طب معصومین (ع)
🎞 قبل از ثبت نام حتماً دیدگاه های دانش پژوهان در مورد دوره های قبلی استاد فریور رو در آدرس زیر مشاهده کنین تا برای ثبت نامتون شک نکنین😊
👉 eitaa.com/teb_didgah
🚀 شروع دوره از 25 شهریور، روزهای پنجشنبه و جمعه به صورت آفلاین، همزمان در پیامرسانهای ایتا و تلگرام
☘️ جهت ثبت نام در اسرع وقت از طریق آیدی زیر اقدام نمایید:
👉 🆔 eitaa.com/amozesh_teb
🔅 امام علی عليه السلام:
🔴 حَرامٌ على كُلِّ قَلبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالدُّنيا أن تَسكُنَهُ التَّقوى
❗️ جاى گرفتن تقوا در هر دلى كه شيفته دنياست، حرام است
📚 غررالحكم حدیث 4904
#حدیث_روز
@Modafeaneharaam
جانباز مدافع حرم پاسدار مهدی غلمانی به یاران شهیدش پیوست🕊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽روایت پدر استاد حسن رحیم پور ازغدی از روزی که رهبر انقلاب مهمان خانهشان شد:
پسرم براش شیرینی بُرد خندید،گفت من از روزی که رهبر شدم شیرینی، میوه و غذای خوب نخوردم
@Modafeaneharaam
4_5938317402306511803.mp3
2.36M
آقا میدونم اربعین امسال جا میمونم
بغضم میگیره یکاری کن دردت به جونم💔
🎤 با نوای کربلایی #سید_رضا_نریمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مرتضی سلام!
خبرت هست! زیاد.
تو را شناسایی کردیم یا خودمان را؟!
شناختن سهم توست و نشناختن سهم ما...
وقتی که همهی معبرهای آسمان را میشناسی و همهی آسمانیان هم تو را میشناسند، نمیدانم گمنامی چه معنا میدهد؟!
میدانم آمدی که ما دوباره شناخته شویم به تو، به امتِ شهید، به ملتِ شهید، به همسنگر شهید، به همسر شهید، به مادر شهید و به دختر شهید...
آقا مرتضی!
راستی! خوب شد آمدی تا دخترانت هنگامِ زیارتِ قطعهای که تو در آن خوابیدهای احساس بابا داشتنشان پر رنگ تر شود...
خوش آمدی آقا مرتضی!
به بهانه بازگشت و شناسایی پیکر مطهر شهید مدافع حرم "#مرتضی_کریمی"🌷
#روایتگری
#حاج #حسین_یکتا
@Modafeaneharaam
همسر شهید مدافع حرم سید جاوید موسوی:
دخترم "فاطمه کوثر" 4 ساله بود که پدرش به شهادت رسید.
خاطراتش از پدر خیلی کم است و اغلب خوابش را میبیند.
خیلی دشوار است که به کودک چهار ساله بگویید، شهادت یعنی چه و نبودن برای همیشه چه مفهومی دارد.😔
@Modafeaneharaam
نامنظـم است
نبض دنیای نابسامانم ،
بیـا فرمانـدهـی ڪن ...
📸 تصویری از شهیدان
حاج قاسم سلیمانی-مرتضی عطایی«ابوعلی»
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸آخرین صحبتهای شهید دهه هفتادی مدافع حرم که بهتازگی تفحص شده است
🔹همزمان با روزهای ابتدایی ماه صفر، پیکر شهید «محمد آرش احمدی» از لشکر فاطمیون مورد تفحص و شناسایی قرار گرفت.
🔹او متولد ۱۳۷۵ در مشهد مقدس بود و در روز ۲۷ مهر ماه ۹۵ مصادف با ۱۷ ماه محرم در سوریه به مقام شهادت نائل شد.
@Modafeaneharaam
روضه از زبان همسر شهید #مهدی_نعمایی
کفن را باز نکردند برای بچه
ریحانه پرسید
اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه
آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی
یکهو داد زد نه، این بابای منه
دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان، یک کار برای من میکنی
با همان حال گریه گفت چه کار؟
بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم
گفت من هم نمیبوسم
گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس
انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید
آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم
حالا چرا پاهایش
گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد میکرد
چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و #حضرت_رقیه قدم برمیداشت
یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد
همه حواسم به ریحانه بود
و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم
اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟
اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟
اگر میدید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچهام دق میکرد😞
@Modafeaneharaam