هدایت شده از تبلیغاتازابراهیمهمتتاخدا 👇
حراج یک عدد لپ تاپ استدیو
مخصوص کار حرفه ای و رندر ASUS 😍😎
توضیحات، تصاویر و قیمت در کانال 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1576665089C71c188fe35
جهت دیدن سایر مدل ها روی لینک 🌍کلیک🌍 کنید ✅
مدل ارزان قیمت 👈 لینک
مدل قدرتمند 👈 لینک
مدل دانشجویی 👈 لینک
مدل لمسی 👈 لینک
مدل سرفیس 👈 لینک
به جهت حراج خیلی مدل ها
در حال اتمام هست جهت سفارش تعجیل کنید 😢
✅ جهت مشاوره رایگان خرید لپ تاپ به ای دی @Seyyedmh69 مراجعه کنید ✅
✅بهترین قیمت
✅ارسال رایگان و بیمه به سراسر کشور
✅هدیه آنتی ویروس اورجینال یکساله 4 کاربره
✅هدیه نصب ویندوز 10 و آفیس آخرین ورژن
✅هدیه سوغات و صنایع دستی
✅دارای مهلت تست
✅ تخفیف های دوره ای ویژه
✅تخفیف ویژه به طلاب، بسیجیان، فرهنگیان، دانشجویان و دانش آموزان
💢شهید مدافع حرم فاطمیون: وقتی برایم زاری میکنید، انگار به سمتم تیر میاندازید!
حمید احسانی بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است و به زودی روبری حرم حضرت زینب (س) شهید خواهم شد.
گفتگوی فارس با همسر شهید حمید احسانی بمناسبت سالروز شهادت:
http://fna.ir/4uwjv
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠(قسمت دوازدهم: با من بمان ) . این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و ن
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺
💠قسمت سیزدهم: بی تو هرگز
.
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
.
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
.
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
.
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠قسمت سیزدهم: بی تو هرگز . برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺
💠قسمت چهاردهم: من و خدای امیرحسین
.
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
.
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .
.
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
.
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .
.
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
.
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#کربلایی_ابراهیم_رخشان🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: اینکه بچه حزب الهیها فقط جمع خودشون، من و آدمای خودم، من و رفقای خودم، من و مریدای خودم! مداح هستم با مریدهای خودم جمع بشیم که چی...
اینکه نمیشه انقلاب را حفظ کردن!
اینکه نمیشه جمهوری اسلامی را حفظ کردن!
اینکه نمیشه اثرگذاری بر جامعه کردن!
@Modafeaneharaam
🔸يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکي مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ يُزَکِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ
💠 ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید! از گامهای شیطان پیروی نکنید! و هر که از گام های شیطان پیروی کند او به فحشا و منکر فرمان می دهد! و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، هرگز احدی از شما پاک نمی شد ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه می کند ، و خدا شنوا و داناست!
📗 آیه 21 سوره نور
#آیه_روز
قدم هایی که تبدیل فاجعه شده!
چند دروغ رایج افراد متأهل برای رابطه خارج از ازدواج و خیانت!⛔️
با همکارم(که نامحرمه) مثل خواهر و برادریم!❌🤥
با همسرم خیلی سرد و غریبه هستیم!❌🤔
به اجبار باهاش ازدواج کردم!❌😏
قراره از هم طلاق بگیریم!❌🙁
مدتهاست از هم جدا زندگی میکنیم!❌😐
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید روح الله قربانی
✍️ کف پای مادر
▫️روح الله فارغالتحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچهها چند کلامی صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او میگفت: رفقا یک چیز از من داشته باشید. با پای مادرتون دوست باشید. مدام پایش را ببوسید، به خصوص کف پای مادرتون رو... این حرفها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود. وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تـا علت گریههـام رو بپرسه همونجا بـه حرفت عمل کردم و بـه پاهاش افتادم و قول میدهم که بازهم این کار را انجام بدم.
مطمئـن هسـتم هرکسی ایـن خاطـره تو را بشنود حتما به حرفت عمل میکند. روح الله جان آغوش گرم مادرت مبارک.
@Modafeaneharaam
دیدار مجازی با خانواده شهید قرآنی، قاری برتر
شهید محسن حاجی حسنی کارگر🌹
#تکمیلی در تصویر👆
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «آزمونهای قبل از ظهور؛ قسمت دوم و پایانی»
👤 استاد #رائفی_پور
🇮🇷 جمهوری اسلامی، امتحان شیعیان قبل از ظهور
🗓 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۱۴۰۰
@Modafeaneharaam
#معرفی_مختصر_شهیدنوید
#نویدانه👇
نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد ایشان توسط رهبر معظم انقلاب (به صورت تلفنی) خوانده شد.
#ویژگیها
🔹از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر ، مودب و با حیا ، بسیار دلسوز ، اهل فکر و صبور ، شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند .
#شهیدنوید که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدند
شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به اسارت تروریست ها در آمد.
طی مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ #۵آذر۱۳۹۶ پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان ، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است و در روز جمعه #۱۰آذر۱۳۹۶ در محله تهرانپارس تشییع گردید.
#شهیدنوید علایق خاصی به شهید محمد حسن (رسول) خلیلی ، شهید سعید علیزاده و شهید علی خلیلی داشتند.
#چهارمین_سالروزشهادتش_گرامی_باد🎉🎊
@Modafeaneharaam
#اطلاعیه_توجه📣
#بارعایت_اصول_بهداشتی
#همه_دعوتید💐
مراسم چهارمین سالگرد عروج ملکوتی
شهیدمدافع حرم، شهیدنوید صفری
سخنران : حجت الاسلام محمدتقی وکیل پور
با نوای : حاج امیر عباسی 🎤
کربلایی مقداد حسین زاده
🌸پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۲۰ از ساعت ۱۴:۳۰
گلزار شهدای بهشت زهرا
قطعه ۵۳ در جوار مزار شهید🌷
#اطلاع_رسانی☝️
#ستادبرگزاری_چهارمین
#سالگردشهیدنویدصفری
#شهیدمدافع_حرم #شهید_اربعین
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «تحریف ادیان؛ قسمت پنجم»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 غربال در #آخرالزمان
🧠 امام زمان برای کسانی میآید که فهمیم باشند، عقلانیت بر آنها حاکم باشد...
@Modafeaneharaam
#انتشاردسته_نوشته🌼
وعدهٔ شهید #نوید_صفری در دستنوشتهاش:
زیارت عالی و والا مقام و پر فیض، #زیارت_عاشورا را بخوانید و از طرف من به حضرت ابراز ارادت کنید، حتما هر کجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند. بر شما باد خواندن عاشورا عاشورا عاشورا که این سخن، سخن امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است، و بدانید هر که ۴۰ روز #عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در #آخرت برای او جبران کنم. حتی یک زیارت عاشورا هم #قیامت میکند با #روضه #ارباب از طرف مادرش و خواهرش. انشاءالله شرمندهٔ شما نباشم به امید حضرت حق.
#چله_زیارت_عاشورا
#چله_حاجت_روایی
#شهیدمدافع_حرم_نویدصفری
#شهادت۱۳۹۶/۰۸/۱۸🌷
#مصادف_بااربعین_حسینی
#سالروز_شهادت🌹
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم یادواره شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان 🌹
🎙سخنران:استاد سیدسعید لواسانی
📢روایت مقاومت:شیخ محمدتقی وکیل پور
🎤مادحین:حاج امیر عباسی
کربلایی محمدرضا نوشه ور
📆پنجشنبه ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۰
⏰از نماز ظهر
🗺#تهران_چیذر_گلزارشهدای امامزاده علی اکبر(ع)در جوار مزار مطهر شهید محمدرضا دهقان
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#صبرت_داره_تموم_میشه؟
🔸 داستان عالمی که امیرالمومنین در خواب به او پول داد!
#استاد_انصاریان
@Modafeaneharaam
💠 دو شهید گمنام شناسایی شدند
🕊 "شهید محمد خیامیان پاقلعه" که در سال ۱۳۹۱ بهعنوان شهید گمنام در "شهر توسیرکان همدان" دفن شده بود.
🕊 "شهید فیض الله غضنفری" که در سال ۱۳۹۱ بهعنوان شهید گمنام در "کردکوی استان گلستان" دفن شده بود.
http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3039
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی جدید از رویارویی نیروی دریایی سپاه و ناوهای آمریکایی
۱۲۰ موشک کروز ضد کشتی، روی ۲ ناوشکن آمریکایی قفل شده بود !
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠قسمت چهاردهم: من و خدای امیرحسین . من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایم
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺
💠 قسمت پانزدهم: دست های خالی
.
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
.
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
.
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
.
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
.
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
.
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت شانزدهم: اسیر و زخمی
.
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
.
.
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
.
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
.
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
.
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
.
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
.
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
.🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفدهم: فرار بزرگ
.
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... .
.
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه فرار می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... .
.
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
.
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... .
.
بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
.
.
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@Modafeaneharaam