eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نخستین بار پیکر یک بانوی شهید که اولین بانوی شهید مفقودالاثراست، در کوههای باروند منطقه دیواندره کردستان کشف شد. درد دل فرزند شهیده فاطمه اسدی اولین بانوی تفحص شده پس از 34 سال فراق مادر مارا بردند و حکم کردند که باید قبرتان را خودتان بکنید، مادر مارا زجرکش کردند. تمام لباس های مادر من کردی بود، برادر من براثر بی سرپرستی در گهواره جان داد. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠 قسمت پانزدهم: دست های خالی . توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت هجدهم: بی پناه ) اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... . با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... . . صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... . . ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... . کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠( قسمت نوزدهم: زندگی در ایران ) . به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... . همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... . سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... . . تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... . با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... . . . دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... . . کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... . . هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠( قسمت بیستم: نذر چهل روزه ) . همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 💔 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115
🔰 مرجعیت علمی حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام 🔻رهبر انقلاب: یک روایت از حضرت هادی علیه‌الصّلاةوالسّلام است که هم جنبه‌ی علمی حضرت عبدالعظیم و هم جنبه‌ی معنوی آن بزرگوار را نشان میدهد. کسی خدمت امام هادی علیه‌السّلام رسید. حضرت به او فرمودند: تو در کجا هستی؟ گفت: در ری. فرمودند: هر مشکلی در امر دین داشته باشی، میتوانی از عبدالعظیم‌بن‌عبدالله الحسنی بپرسی. یعنی امام هادی علیه السّلام، عبدالعظیم الحسنی را به عنوان یک مرجع علم دین به شیعیان خودشان معرفی کردند. بعد در همین روایت هست که حضرت فرمودند: سلام مرا به او برسان. این هم جنبه‌ی معنوی. ۱۳۷۳/۸/۵ @Modafeaneharaam
(پایان ۳۷ سال چشم انتظاری) مراسم وداع با پیکراولین شهیده ی تفحص شده شهیده فاطمه اسدی #همسر_وفادار 🔴 مشهد: پنجشنبه ۲۰ آبان بعدازنماز مغرب حرم مطهرامام رضا ع، همراه با قرائت دعای کمیل 🔴 قم : جمعه ۲۱ آبان ساعت ۶/۳۰صبح، همراه با قرائت دعای ندبه حرم مطهر حضرت معصومه س 🔴 تهران: جمعه ۲۱ آبان دانشگاه تهران، پس از نماز جمعه 🔴 تهران : شنبه ۲۲ آبان پارک شهر ، خیابان بهشت ،معراج شهدا ۱۵ الی ۱۷ ویژه خواهران ۱۷ الی ۲۰ عمومی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #شهید_حسن_باقری #عملیات_رمضان ۱۳۶۱/۶/۱ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#عاقبتتان_بخیر دلها چه مضطر میشود شبهای جمعه غوغای محشر میشود شبهای جمعه با روضه آب و لب ساقی تشنه هر دیده ای تر میشود شبهای جمعه یک گوشه از کرب و بلا هم ام لیلا گریان اکبر میشود شبهای جمعه شاه شهید سر جدا در قتلگاهش دلتنگ مادر میشود شبهای جمعه وای از دمی که روبرو بی بی عالم با شاه بی سر میشود شبهای جمعه کرب و بلا پر از صدای ناله های زهرای اطهر میشود شبهای جمعه یاد غروب روز عـاشورا، ارباب محزون خواهر میشود شبهای جمعه از بعد عـاشورا میان قازریه با روضه ها سر میشود شبهای جمعه #نـوكــر_نـوشـت: #حـسین_جـان💔 دلتنگی ما بهر حرم هر شب جمعه یک رسم قدیمیست، به ما ارث رسیده #صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، #روزيتون_زیارت_كـربلاي_مـعـلـی #به_یاد_شهید_مدافع_حرم_مهدی_نوروزی @Modafeaneharaam
🔅 امام على عليه السلام: ☁️ السَّحابُ غِربالُ المَطَرِ، لَولا ذلِكَ لَأَفسَدَ كُلَّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ 🌧 ابرها غربال كننده باران هستند، اگر چنين نبود، باران هر چيزى را كه بر آن مى باريد، تباه مى كرد 📚 قرب االاسناد صفحه136 @Modafeaneharaam
📣 🌹مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم سیداسماعیل سیرت نیا🌹 📆پنجشنبه ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۴:۳۰ 🗺 رشت @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید منوچهر مدق ✍️ قلوه سنگ ▫️هر چی درست می‌کردم می‌خورد حتی قلوه سنگ! اولین غذایی که بعد از عروسی‌مان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم ولی شده بود سوپ... آبش زیاد شده بود... منوچهر می‌خورد و به به و چه چه می‌کرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم... شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی می‌کرد قاه قاه می‌خندید و می‌گفت: چشمم کور دندم نرم تا خانمی یاد بگیرن هر چه درست کنن می‌خوریم حتی قلوه سنگ. 📚 به روایت همسر شهید منوچهر مدق @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم چهارمین سالگرد شهادت سردار شهید مدافع حرم حاج حبیب بدوی🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام انصاری 🎤بانوای:کربلایی علیرضا دانش راد 📆پنجشنبه ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۶ الی ۱۸ 🗺#اهواز_بهشت آباد_حسینیه سردار هاشمی_گلزارشهدا @Modafeaneharaam
✍فرازی از وصیتنامه شهید مدافع‌حرم علی محمد قربانی مردم خوب و سالم کم نیستند و مسائل جامعه را هم به خوبــــی می‌داننــــد و می‌فهمند و بهترین تصمیم را ... ! 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💚 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «تحریف ادیان؛ قسمت ششم و پایانی» 👤 استاد 🔺 مشکل ابلیس با عدالت خداوند و امامت @Modafeaneharaam
🕊 شهید "فتحعلی قراباغی" شناسایی شد 💠 "شهید فتحعلی قراباغی" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۱ در "اسلام آباد غرب" دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. +تصاویر👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3043 @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مـــراســـم کــنــگــره شــهـــدای در پــنــاه حــــرم🌹 🎙سخنران: حجت الاسلام ماندگاری 📢اجراوروایتگری:سیدایمان یاراحمدی 🎤مداح: کربلایی پیام کیانی 📿تلاوت قرآن:صدرا پوینده مهر 📆جمعه ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۴:۳۰ 🗺#تهران_خیابان آزادی_جنب ناحیه مقدادسپاه_مهدیه امام حسن مجتبی(ع) @Modafeaneharaam
#خاطرات_شهید 🍂 سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.» 🍂 پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبت‌به خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،‌به این ازدواج و وصلت رضایت دادم. ✍ راوی ؛ همسرشهید #شهید_سیدرسول_اشرف🌷 #سالروز_شهادت #سالروز_ولادت @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش خبری لحظه اعلام خبر شناسایی شهید فتحعلی قراباغی 💠 "شهید فتحعلی قراباغی" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۱ در "اسلام آباد غرب" دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. @Modafeaneharaam
مراسم ششمین سالگرد عروج ملکوتی شهید جاوید الاثر سید محمد موسوی پنجشنبه ۲ آبان ساعت ۲۰ #تهران_شهر_ری @Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACJHthjRr5JbFacpyWn62aTRqgyzZbPgACjAsAAk9JaFC8bvIVkQ_q3CIE.pdf
560.4K
💢روضه حضرت زهرا خواند و یک ساعت بعد شهید شد گفتگوی روزنامه جوان با خانواده شهید مدافع حرم فاطمیون یاسر جعفری چاپ امروز، بمناسبت سالروز شهادت @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره همسر شهید طهرانی مقدم از گریه های حاج قاسم هنگام سخنان رهبر انقلاب در منزل شهید @Modafeaneharaam
📣 🌹مراسم ششمین سالگرد شهادت روحانی شهید مدافع حرم علی تمام زاده🌹 🎙سخنران:حاج عظیم ابراهیم پور 📢بااجرای:برادر شفیع شعله کار 🎤مداح:کربلایی سیدامیر حسینی 📆جمعه ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۵ 🗺 امام(ره)_مسجدجامع کرج @Modafeaneharaam
🕊 شهید "باب الله داودی" شناسایی شد 💠 "شهید باب الله داودی" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۴ در "شهر چالان چولان" دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. +تصاویر👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3042 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت هجدهم: بی پناه ) اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم ب
💠( قسمت بیست و یکم: دعوتنامه ) . . فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... . . راهی شلمچه شدیم ...برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... . بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ... . چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... . . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... . . اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ... . شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ... بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠( قسمت آخر : غروب شلمچه ) . اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... . . از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... . صداش کردم ... نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... . برگشت سمت من ... با گریه گفتم: کجایی امیرحسین؟ ... . . جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... . همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... . . اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 @Modafeaneharaam