فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨بارش اولین برف پاییزی در حرم مطهر امام رضا علیهالسلام
@Modafeaneharaam
پوستر | فرازی از وصیتنامه شهید🌹
«بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و راس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی [رفتم]. هرچه در توان دارید بر این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. کینههای انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم. شیعه علی علیه السلام ذلت نمیپذیرد.»
@Modafeaneharaam
🔸شهادت 2 نیروی یگان تکاوری پلیس
🔹عصر روز گذشته، یگان تکاوری بم حین پایش منطقه کویری دشت سمسور استان کرمان به عدهای از قاچاقچیان برخورد که پس از تعقیب و گریز و درگیری مسلحانه، موفق به زمینگیر کردن قاچاقچیان شدند.
🔹در این درگیری، استوار شیرخانی و سرباز وظیفه امیرحسین خدادادی به شهادت رسیدند.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکسن فخرا با هدف دفاعی در مقابل واکسن فایزر، اسپوتنیک، آسترازنکا، سینوفارم و ... تولید شد تا در صورتی که ضرورت به تزریق واکسن کرونا حتمی تلقی شود، ملت ایران از جنبه دریافت واکسنهای وارداتی و مشکوک مورد خسارت مالی و جانی قرار نگیرند.
در حقیقت واکسن فخرا واکسنی کاملا ایرانی و بومی است که خط تولید کارخانه، مواد اولیه، سویه ویروس جداشده و دانش فنی ساخت آن توسط متخصصان دفاع ملی برای ایران اسلامی تولید شد و مصداق حقیقی واکسن ایرانی است.
@Modafeaneharaam
#خاطره_ای_از_همرزم_شهید
#سید_اسماعیل_سیرت_نیا: 🕊🌹
حال و هوای شهید در شب شهادتش ؛
سید اصرار داشت موی سر خود را نیمه شب بتراشد!
وقتی به او گفتیم که چرا در این ساعت
اینکار را انجام می دهی؟!
گفت که "فردا روز دیدار با ارباب است."😊
راست ميگفت ...
فردا به دیدار اربابش حسین علیه السلام
با رویی خونین رفت .💔
@Modafeaneharaam
⛔️ تکذیب یک شایعه
اخیرا در فضای مجازی فیلم وداع شهید #محمدمهدی_مکرمی از شهدای درگیری با اشرار مسلح در استان مرکزی بهعنوان شهید مدافع حرمی که پس از ۶ سال پیکرش سالم تفحص شد!!! در حال نشر میباشد که از اساس کذب میباشد
لذا از همه دلسوزان به فرهنگ جهاد و شهادت درخواست میگردد تا به این شایعات بیاساس توجه ننمایند و اخبار را از مراجع رسمی دنبال کنند
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 موشنکلیپ | شکست محاصره سوسنگرد
👈🏼 محاصره سوسنگرد چگونه با اقدام آیتالله خامنهای شکسته شد؟
🔻 روایت دیدهنشده رهبر انقلاب #در_لباس_سربازی
🗓 انتشار به مناسبت ۲۶ آبان سالروز شکست حصر سوسنگرد
@Modafeaneharaam
🌹شهید مدافعحرم حسین اسداللهی
♻️رسیدگی به مردم آسیبدیده
💜کافی بود حس کند که خلق خدا نیاز به کمک دارند؛ آن وقت دیگر نَه برایش مقصد مهم بود و نه دین و مذهبِ کسانی که او برای یاریشان سر از پا نمیشناخت. روستای «خلصه» در سوریه ، «آققلا» در گلستان و روستای «کوئیک حسن» سرپلذهاب برای او یکی بود؛ وقتی قرار میشد مردمش را از زیر بار ظلم و محرومیت و آسیبدیدگی نجات دهد، دریغ نمیکرد.
💚شهید اسداللهی پس از نابودی داعش، در صحنههای مختلف خدمترسانی به ملت شریف ایران بهویژه در صحنههای امدادرسانی به هنگام زلزلهی واقعشده در غرب کشور و همچنین وقوع سیل در شهرهای شمال و غرب کشور دوشادوش بسیجیان و گروههای جهادی، حضوری شبانهروزی داشت.
💜زمان زلزله سرپلذهاب و نیز سیل آققلا، حاجحسین حتی گاهی بدون هماهنگی به این مناطق سفر میکرد و شبانهروز برای کمک به مردم آسیبدیده تلاش میکرد. با اینکه این حق را داشت تا برای سفرهایش از هواپیما استفاده کند اما حاجحسین با اتوبوس رفتوآمد میکرد تا مبادا بیخود از پول بیتالمال خرج شود.
🎂#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🎊هدیه به روح مطهر شهید صلوات🎊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه ابعاد مبهمی از حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی موجب تاخیر در اطلاعرسانی قضیه شد؟
👤 سردار حاجیزاده:
🔸آن روز نمیتوانستیم بگوییم گوشهای از حادثه بر عهده دیگری است، پس همه مسئولیت را پذیرفتیم.
🔸بعد از آن تاریخ، متولی بررسی، قوه قضائیه شده است.
@Modafeaneharaam
🎁 ارائه بستههای متنوع آموزشی🛍
💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶
🎬 بخشهایی از دوره #روانشناسی_تربیت_نوجوان۱
📌 ویژه اولیاء و مربیان
👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان
💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍
🚛 ارسال رایگان
📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇
@serateammar1400
📸 تفاوت حضور معاون اول این دولت با معاون اول دولت قبل در میان زلزلهزدگان کرمانشاه و هرمزگان
🔸آن یکی پس از ۱۵ روز با کفش در چادر زلزلهزدگان حاضر شد.
🔹این یکی در کمتر از ۱۲ ساعت به دستور رئیسجمهور برای پیگیری امور در جمع آنان حضور یافته و اینگونه امر بدیهی شرط ادب حضور در خانه مردم را انجام داد.
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌷مراسم گرامیداشت شهید ابوالفضلی، مدافعحرم شهید حامد جوانی🌷
🎙سخنران:سردار بابازاده(فرمانده قرارگاه مطقه ای عاشورا)
🎤باخاطره گویی:همرزم شهید سرهنگ عبدی
📆پنج شنبه ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۰
⏰ساعت۱۵:۳۰
🗺#تبریز_بالاتر از چهارراه لاله_به طرف ابوریحان_انتهای خیابان ملت (تاکسیرانی)_مجتمع فرهنگی هنری دکتر مبیّن
@Modafeaneharaam
🕊 سه شهید گمنام شناسایی شدند
🌷 "شهید اصغر رستمی شاپورآبادی" که در سال ۱۳۸۵ بهعنوان شهید گمنام در "حاجی آباد زیرکوه" دفن شده بود.
🌷 "شهید مهدی تحویلیان پایین دروازه" که در سال ۱۳۸۷ بهعنوان شهید گمنام در "دانشگاه ولیعصر عج رفسنجان" دفن شده بود.
🌷 "شهید ابراهیم پیکار" که در سال ۱۳۹۳ بهعنوان شهید گمنام در " قروه درجزین" دفن شده بود.
http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3047
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قاتل شهیده فاطمه اسدی را بهتر بشناسیم
⛔️مصطفی هجری کیست ؟الان کجاست و چه می کند؟
📣ادامه ویدیو
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید بهگونهای حرکت کنیم که در آیندهای معقول، ایران منبع علم جهانی بشود و هر کس برای دسترسی به جدیدترین یافتههای علمی، ناچار از یادگیری زبان فارسی شود،
همانگونه که در برهههایی از تاریخ، ایرانیان بر قلههای دانش جهانی قرار داشتند و کتاب های دانشمندان ایران در دانشگاه های غرب و شرق مورد تدریس و استناد اهل علم و دانش بود.
بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان و استعدادهای برتر علمی. ۱۴۰۰/۰۸/۲۶
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . او
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
به قلم شهید سید طه ایمانی🌹
💠قسمت شانزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: سال نحس
.
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … .
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه … .
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …
.
.
یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم … .
کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای …
دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون … و از مهمونی زدم بیرون … .
.
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از ۹ سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و … .
حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم … .
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … .
.
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت … زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل ۳۶۵ روز یک سال … سال نحس …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: وصیت
.
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد … هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره …
.
یه خانم؟ کی هست؟ …
.
هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … .
.
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در … چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد … زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … .
.
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود … کم کم حواس ها داشت جمع می شد … با عجله رفتم سمتش … هنوز توی شوک بودم …
.
شما اینجا چه کار می کنید؟ … .
چشم هاش قرمز بود … دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم … بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم …
.
.
نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟ دو هفته قبل از اینکه … .
.
بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده … حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده …
.
.
مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود … چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم …
.
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هجدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: باور نمی کنم
اسلحه به دست رفتم سمت شون … داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ … و اسلحه رو آوردم بالا … نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .
.
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم … سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو … .
.
مغزم کار نمی کرد … با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید … .
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … .
.
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد … دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز … .
.
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …
.
.
گریه ام گرفته بود … نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .
.
رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم … .
دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود … اینو تو دلم گفتم و راه افتادم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت نوزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: فاصله ای به وسعت ابد.
ب
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . او
ین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود … خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … .
.
قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام … ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی … .
یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف …
.
.
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم …
و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود … دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد … .
.
له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_رسول_خلیلی🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
👤 استاد #رائفی_پور
مانع ظهور من و توییم!
@Modafeaneharaam