فرزند شهید فخریزاده: جریانات سیاسی کشور در ترور پدرم نقش داشتند
🔹حامد فخری زاده در گفتگو با کیهان، جریانات سیاسی را زمینه ساز ترور شهید محسن فخری زاده دانست و گفت: ترور فقط حذف فیزیکی نبوده بلکه چندین مرحله ترور از انواع مختلف وجود داشته است.
🔹اگرچه نحوه ترور ایشان مهم است اما از آن مهمتر این است که ابتدا باید افراد یا گروههایی شناسایی بشوند که در این 20 سال مقدمات ترور را فراهم کردند.
@Modafeaneharaam
شهید سرلشكر خلبان جاویدالاثر ابراهیم شریفی، اول مهر ماه سال 1329 در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی و متوسطه در تاریخ یكم دی 1349به جمع هنرآموزان آموزشگاه درجه داری نیروی هوایی ارتش پیوست. او پس از پایان دوره خلبانی و بازگشت به کشور راهی پایگاه ششم شکاری شد داد در این پایگاه خلبان جنگنده افسانهای فانتوم شود.
شریفی در عملیات غرورآفرین مروارید در روز 7 آذر سال 1359 در حمایت از رزمندگان نیروی دریایی مستقر در ناوچه پیكان، حماسه آفرید و با هدایت هواپیماهای شكاری بمب افكن نیروی هوایی از درون ناوچه پیكان با دادن گرای مناسب باعث انهدام چند فروند ناوچه اوزای عراقی و سپردن آنها به قعر آبهای نیلوگون خلیج فارس شد. او سرانجام با هدف قرار گرفتن ناوچه پیكان توسط ناوچه موشک انداز اوزا، به مانند بسیاری از نیروهای حاضر بر روی ناوچه در این راه به افتخار شهادت نائل آمد.
✔️روح بلندش برای همیشه پایدار آسمان ایران عزیز و بزرگ باشد.
#صلوات
@Modafeaneharaam
🔆 نیروی دریایی ارتش، مجموعهای از بچههای مؤمن و آمادهبهکار
🔻رهبر انقلاب: امروز بحمدالله نیروی دریایی ارتش، با نیروی دریایی ارتش در سالهای اوّل انقلاب از زمین تا آسمان تفاوت کرده است، فرق کرده است. بنده، هم آن نیروی دریایی را با جزئیّات میشناختم، هم این نیروی دریایی را میشناسم؛ بچّههای مؤمن، آماده به کار. ۱۳۹۴/۰۷/۱۵
🗓 ۷ آذر روز نیروی دریایی ارتش و سالگرد #حماسه_عملیات_مروارید
📸 عکس: حضور رهبر انقلاب در مراسم الحاق #ناوشکن_جماران به ناوگان نیروی دریائی ارتش در سال ۸۸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 یکی از خوبیهای غیبت امام زمان...
@Modafeaneharaam
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔
📣بینندگان عزیز ، توجه فرمائید !
📣شنودگان عزیز ، توجه فرمائید !
صدایی که هم اکنون از ملاحظه این تصاویر می شنوید ، آژیر خطر و به معنی حمله و تهاجم فرهنگی شیطان بزرگ است که منتظر پیاده سازی کامل امثال اسناد ۲۰۳۰ در نظام آموزشی فرزندانمان نمانده و از آنچه که فکر می کنیم نزدیکتر و خطرناکترند .😱
منتظر تصمیمات و اقدامات فلان مسئول و بهمان نهاد و دستگاه متولی نمانیم ، هیچ کسی مسئولتر و دلسوزتر از خودمان برای حفظ و ثیانت از سعادت فرزندانمان نیست .✅
شبیخون دشمن را جدی بگیریم .
عکس فوق تصویری نامتعارف روی جلد دفتر مدرسه هست
در هنگام خرید لوازم التحریر، به عکس های چاپ شده روی ان توجه کنیم
این تصاویری هست که فرزندان ما هر روز میبینند و الگو میگیرند! 😔
@Modafeaneharaam
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺شهید فخریزاده، زیرساختهای علمی ایران را ارتقا داد
🔹دکتر محمودرضا آقامیری (رئیس دانشکده هستهای دانشگاه شهید بهشتی): شهید فخریزاده در همه حوزهها به دنبال توسعه زیرساختها بود؛ از حوزه هستهای تا بیوتکنولوژی، واکسن و حتی مسائل امنیتی، اینگونه شخصیتها را کمتر در کشور داریم.
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJctho6e6AAFsKv2Oi0SeAYocYDqgYvIAAlYLAALK6hFRnilwkqrPXAciBA.mp3
1.03M
🔰شهدا با شما سخنی دارند ...
🔻کاری از گروه رسانه ای
هیئت بیت النبی (ص)
به مناسبت هفته بسیج
🎙دکتر رفیعی
#کلیپ_صوتی
#شهیدانه
#بسیج
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
36 روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_چهارم
#شب_جمعه
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت🔰 #شهیده_راضیه_کشاورز🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علی
جمع کل صلوات :001\33/521🌹
انشاءلله همگی حاجت روا بشید❤
التماس دعا📿
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_اکبر_توسنگ🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
💠قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: مسیر آتش . مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت چهل و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: اراده خدا
بهش آرام بخش دادم … تمام شب رو خوابید اما خودم نتونستم … نشسته بودم و نگاهش می کردم … زندگی مثل یه فیلم جلوی چشمم پخش می شد … هیچ وقت، هیچ کسی دستش رو برای کمک به من بلند نکرده بود …
.
.
فردا صبح، با روشن شدن آسمون رفتم ماشین رو آوردم … جز چند تا خراش جزئی سالم بود … راه افتادیم … توی مسیر خیلی ساکت بود … بالاخره سکوت رو شکست ..
.
.
– چرا این کار رو کردی؟ …
.
زیر چشمی نگاهش کردم … به خاطر تو نبود … من به پدرت بدهکار بودم … لیاقتش بیشتر از داشتن پسری مثل توئه …
.
– تو چی؟ لابد لیاقتش آدمی مثل توئه …
.
.
زدم بغل … بعد از چند لحظه …
.
– من 13 سالم بود که خیابون خواب شدم … بچه که بودم دلم می خواست دکتر بشم … درس می خوندم، کار می کردم … از خواهر و برادرهام مراقبت می کردم …
می خواستم از توی اون کثافت خودم و اونها رو بیرون بکشم اما بدتر توش غرق شدم … هیچ وقت دلم نمی خواست اون طوری زندگی کنم … دیدن حنیف و پدر تو، تنها شانس کل زندگی من بود … .
.
رسوندمش در خونه … با ترمز ماشین، حاجی سریع از خونه اومد بیرون … مشخص بود تمام شب، پشت پنجره، منتظر ما کشیک می کشیده … .
.
وقتی احد داشت پیاده می شد … رو کرد به من … پدرم همیشه میگه، توی زندگی چیزی به اسم شانس وجود نداره … زندگی ترکیب اراده ما و خواست خداست …
.
اینو گفت و از ماشین پیاده شد …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت چهل و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من گاو نیستم
.
برگشتم خونه … تمام مدت، جمله احد توی ذهنم می چرخید … یه لحظه به خودم اومدم … استنلی، اگر واقعا چیزی به اسم شانس وجود نداشته باشه … یعنی … .
تمام اتفاقات زندگیم … آیات قرآن … بلند شدم و با عجله رفتم سراغ قرآن … دوباره برش داشتم و شروع کردم به خوندن … از اول، این بار با دقت … .
.
شب شده بود … بی وقفه تا شب فقط قرآن خونده بودم … بدون آب، بدون غذا … بستمش … ولو شدم روی تخت و قرآن رو گذاشتم روی سینه ام …
ما دست شما رو می گیریم … شما رو تنها نمی گذاریم … هدایت رو به سوی شما می فرستیم … اما آیا چشمی برای دیدن و درک کردن نعمت های خدا هست… آیا شما هدایت رو می پذیرید یا چشم هاتون رو به روی اونها می بندید …
.
.
تازه می تونستم خدا رو توی زندگیم ببینم … اشک قطره قطره از چشم هام پایین می اومد … من داشتم خدا رو می دیدم … نعمت ها … و هدایتش رو … برای اولین بار توی زندگیم خدا رو حس می کردم …
.
.
نزدیک صبح رفتم جلوی در … منتظر شدم … بچه ها یکی یکی رفتن مدرسه … مادرشون اونها رو بدرقه کرد و برگشت داخل … بعد از کلی دل دل کردن … رفتم زنگ در رو زدم … حاج آقا اومد دم در … نگاهش سنگین بود … .
.
– احد حالش چطوره؟ …
.
– کل دیروز توی اتاقش بود … غذا هم نخورد … امروز، صبح زود، رفت مدرسه … از دیروز تا امروز فقط یه جمله حرف زد… موقع رفتن بهم گفت معذرت می خوام … .
– متاسفم …
.
مکث کرد … حس کردم زمان خوبی برای حرف زدن نیست… سرم رو پایین انداختم و خداحافظی کردم …
.
.
– استنلی … شبیه آدمی نیستی که برای احوال پرسی اومده باشه …
.
.
چرخیدم سمتش … هیچی، فقط اومده بودم بگم … من، گاو نیستم … یعنی … دیگه گاو نیستم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: دست خدا
.
حال احد کم کم خوب شد … برای اولین بار که با پدرش اومد مسجد، بچه ها ریختن دورش … پسر حاجی بود … .
.
من سمت شون نمی رفتم … تا اینکه خود احد اومد سراغم … .
– میگن عشق و نفرت، دو روی یه سکه است … فکر کنم دشمنی و برادری هم همین طوره … خندید و گفت … حاضرم پدرم رو باهات شریک بشم … .
خنده ام گرفت … ما دو تا، رفیق و برادر هم شدیم … اونقدر که پاتوق احد، خونه من شده بود …
@Modafeaneharaam