eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
اسمش را گذاشته اند: "شهیدِ عطری" مادرش می گوید: از سن تکلیف تا شهادتش،نماز شبش ترک نشده بود " " @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💢وقتی رشادت‌های فاطمیون، نیروهای روسی را هم در سوریه به شعار دادن واداشت! سال 1395 حاج قاسم مأموریتی را به ما واگذار کرد تا در کنار روس‌ها عملیاتی را در نزدیک شهر استراتژیکی تدمر انجام دهیم و با تسلط بر این شهر بتوانیم منطقه را از لوث داعشی‌ها پاک کنیم. با مدد الهی فاطمیون در این عملیات، موفقیت بزرگی را به دست آورد. با این پیروزی، رزمنده‌ها سر از پا نمی‌شناختند و به طور مداوم شعار «لبیک یا زینب(س)» سر می‌دادند. فرمانده میدانی روس‌ها متوجه این صداهای عجیب و غریب شده بود و با نگرانی پرسیده بود که آیا اتفاقی افتاده است؟ من در جواب گفتم: نیروهایم به خاطر این پیروزی شعار سر می‌دهند. شعاری که رمز موفقیت ماست. آن فرمانده روس به سمت نیروهایش رفت و دید یک سربازش در حالت درازکش پشت دوربین خوابش برده است. یک لگد محکم به سرباز زد و گفت: چرا شما شعار نمی‌دهید؟ سرباز که تعجب کرده بود، گفت: چه شعاری بدهم؟ گفت: همان شعاری که فاطمیون می‌دهند! یک دفعه سربازان روس از سنگرهایشان بلند شدند و شعار «لبیک یا زینب» سر دادند! گذشت تا اینکه کار پاکسازی شهر تدمر را انجام دادیم. به ما خبر دادند که حاج قاسم برای دیدن منطقه عملیاتی وارد تدمر می‌شود. وقتی حاج قاسم آمد، گزارش آزادی تدمر را به او دادم. ماجرای شعار دادن نیروهای روسی را برایش تعریف کردم. دیدم اشک در چشمان حاج قاسم حلقه زد و حالش منقلب شد. بعد به من گفت: این چه حکمتی است که یک روزی برای نابودی اسلام در کاخ کرملین نقشه می‌کشیدند و امروز در کنار ما و در جبهه مقاومت،‌ شعار «لبیک یا زینب» سر می‌دهند، این عجیب نیست! 🔹راوی: فرمانده تیپ حضرت اباالفضل العباس(ع) لشکر فاطمیون @Modafeaneharaam
◾️ نه یک روز و نه یک ماه، بلکه یک سال باید برایت عزای عمومی اعلام کرد. پیامبر سال رفتنت را عام الحزن نامید تا دنیا بفهمد که چه گوهری، چه انسان نمونه ای را از دست داده است. ◽️‌ یک روز عزاداری برای کسی که در راه حمایت ولی خدا از هستی اش گذشت و مال و آبرویش را در راه حجت زمانش هزینه کرد، کم است. برای کسی که بزرگترین دغدغه‌اش این بود که در کوران حوادث، مرهمی برای قلب مولایش باشد. ◾️ آری! خدیجه کبری اسوه نیکویی برای زنان منتظر است. 🔘 وفات را خدمت امام زمان و تمام مسلمین تسلیت عرض میکنیم. 💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسم الله الرحمن الرحیم ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند. عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش قسمت‌سوم: رزمندگان و فرماندهان، همه مشغول آماده سازی منطقه وخطوط دفاعی بودند. یک گروهان از ٢5کربلا، راهی ماموریت ویژه درجبهه العیس وبرقوم شده بود. عصرروز بیست و یکم فروردین بود که تکفیری ها بااجرای سنگین آتش تهیه رابرروی جبهه خانطومان شروع کردند. آتش‌ گلوله های جهنمی برروی مواضع و سنگرهای رزمندگان اسلام فرود می آمد. رزمندگان اسلام با آمادگی کامل محیای نبردی سنگین شده بودند. حدود دوساعت آتش تهیه دشمنان تکفیری برسررزمندگان اسلام می بارید. براثر آتش اجرا شده ازطرف دشمن، تعدادی از رزمندگان مجروح و شهید شدند. برادر فرمانده وبرادر فرمانده دسته از وتعدادی از برادران فاطمیون بشهادت رسیدند. هجوم تانکها و نفربرها باهمراهی نیروهای عملیاتی تکور دشمن ازمعبرهای مختلف به جبهه خان طومان شروع شد. رزمندگان اسلام، خودشان را برای نبردی تمام عیار وتن به تن آماده کرده بودند. فریادهای (لبیک یا زینب کبری (س)) تمام جبهه خان طومان را نورانی و عرفانی کرده بود. درگیری های تن به تن تاساعت بیست همان روز وجود داشت. با ناکامی وشکست دشمنان درتصرف منطقه، عقب نشینی نموده ولی بخشی ازمواضع دراشغال آنان مانده بود. برادر بهمراه دونفر ازفاطمیون درخط یاسر وضعیت مفقود داشتتد. درگیری‌های پراکنده درخطوط نبرد وتبادل آتش‌ها انجام می‌گرفت. وضعیت منطقه عملیاتی (جبهه) خان طومان بررسی شدتادوباره اوضاع خط پدافندی به حالت قبل برگردد. درنبرد دوجبهه امویان وعلویون، گردان‌های امویان متحمل تلفات وخسارات زیادی شده بودند. درسحرگاه روز بیست و دوم فروردین، رزمندگان اسلام به مواضع وصف دشمنان تکفیری هجوم برده وباعقب راندن آنان ضربات سنگینی به انهاواردکردند. تلفات وخسارات وارده به دشمنان تکفیری انقدرزیاد بودکه درشهرهاوقریه های عقبه آنان چندروزی عزای عمومی اعلام شده بود. قدرت رزمندگان مقاومت و تاکتیکهای دفاعی رزمندگان اسلام برای دشمنان آشکار گردید. دشمنان فهمیدند که بسادگی نمی‌توانند خان طومان را که برایشون ارزش حیاتی داشت تصرف کنند. دراین مرحله ازمقاومت، چهارنفر ازمدافعان حرم ایرانی ودوازده نفر ازمدافعان حریم ازفاطمیون و سوری بشهادت رسیدند. ازدشمن بالغ بر دویست و پنجاه کشته و زخمی وچندین تانگ ونفربر وخودروو هلی شات و..... منهدم شده بود. پیروزی رزمندگان بدون مرز لشکر زینبی وشکست دشمنان تکفیری یهودی درتمام جبهه مقاومت اسلامی درسوریه پیچیده بود. ... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | در روز نهم با عطشِ روزه بگوییم ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوجوانان ایرانی برای اعزام به جبهه اشک می‌ریختند 🔹‏علت گریه و التماس این نوجوان رو می‌دونید؟ ♦️فرمانده‌اش با اعزامش مخالفه و می‌گه چون برادرت اسیر بعثی‌هاست، نمی‌تونم بذارم بری جبهه. عاقبت با گریه‌وزاری تونست فرماندهان و خانواده رو متقاعد کنه اما به شرطی که فقط برای یه دوره سه‌ماهه به جبهه اعزام بشه و نه بیشتر! به هر ترتیب به جبهه رفت و توی عملیات بدر به شهادت رسید. 🌷شهید ‎محمدرضا مکاری‌مقدم ➕هدیه به روان پاکش صلوات @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_چهل_و_سوم : بیدار
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم؟ ... - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ... - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ... هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ... زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ... اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ... . . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_چهل_و_پنجم : اولی
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : فامیل خدا خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ... سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده و متلک ها شروع شد ... - ساعت خواب ... - چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی؟ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ... و خنده ها بلندتر شد ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ... - با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده؟ ... دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ... - راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن... هنوز سرم گیج بود ... باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ... رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ... - فضلی ... برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ... حرفش رو خورد ... - هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ... ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ... چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ... رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ... - چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ... قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ... صدای اذان بلند شد ... لای چشمم رو باز کردم ... اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... چشمم پر از اشک شد... - خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ... و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود ... باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب ... من رو به سمت خودش کشید ... چشمه زلال و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد ... دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق آرامش ... که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ... تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم ... چهره اش پر از شرمندگی ... که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ... آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود ... هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ... و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم ... توهم بود یا واقعیت؟ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ... و افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ... هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای فردی که در جمع، یقه حاج قاسم را گرفت چه بود؟ 🔸همه رو فرستادی، خودت موندی ... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم سینه کبودهای عزای خدیجه ایم ◼️ سالروز رحلت جانگداز حضرت خدیجه سلام الله بر شما تسلیت باد @Modafeaneharaam
امام على عليه السلام: ما أقبَحَ بالإنسانِ أن يكونَ ذا وَجهَينِ! چه زشت است براى انسان كه دو رو باشد! غررالحكم حدیث9663 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌بزرگداشت شهدای حرم مطهر رضوی با همکاری هیئت شهدای فاطمیون قم و مهاجرین افغانستانی سه شنبه 23 فروردین، قم @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔶 دعای روز دهم ماه مبارک رمضان اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْكَ بِإِحْسَانِكَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ خدایا مرا در این روز از توکل‌کنندگان (به درگاهت) قرار ده و از کسانی که نزد تو فوز و سعادت یابند قرارم ده و مرا از آنان که مقربان درگاه تو باشند قرار ده به حق احسانت ای منتهای آرزوی طالبان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا حضرت خدیجه قبل ازدواج با پیامبر سلام الله علیهما ازدواج دیگری داشته است❓ ➖ابوالقاسم اسماعيل بن محمد اصفهاني از دانشمندان سُنی مذهب می‌نویسد: «و كانت خديجة امرأة باكرة ذات شرف ومال كثير وتجارة تبعث بها إلي الشام فتكون عيرها كعامة عير قريش.» ✍🏻 خديجه (علیهاالسلام) دوشیزه‌ای بود که دارای اعتبار و مال بسياری بود. كاروان تجاری‌اش را بسوی شام می‌فرستاد و كاروان او به اندازه تمام كاروان قريش بود. 📚دلائل النبوة، 1/178 برخی این مطلب را قبول ندارند و می‌پندارند که حضرت سابقا ازدواجی داشته است جناب ابوالقاسم کوفی برای رد این نظر استدلال جالبی دارد 👇🏻: «أن الإجماع من الخاص و العام من أهل الأنال و نقلة الأخبار علي أنه لم يبق من أشراف قريش و من ساداتهم و ذوي النجدة منهم إلا من خطب خديجة ورام تزويجها فامتنعت علي جميعهم من ذلك فلما تزوجها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غضب عليها نساء قريش وهجرنها و قلن لها خطبك أشراف قريش وأمراؤهم فلم تتزوجي أحدا منهم وتزوجت محمدا يتيم أبي طالب فقيرا لا مال له، فكيف يجوز في نظر أهل الفهم أن تكون خديجة يتزوجها أعرابي من تميم وتمتنع من سادات قريش وأشرافها علي ما وصفناه، ألا يعلم ذو التميز والنظر أنه من أبين المحال وأفظع المقال، ولما وجب هذا عند ذوي التحصيل ثبت أن خديجة لم تتزوج غير رسول الله.» ✍🏻 مورخان و محدثان شيعه و مخالفین، بر اين مطلب اتفاق دارند كه كسی از بزرگان، اشراف، رؤسا و جوانمردان قريش باقی نماند مگر اينكه از حضرت خديجه خواستگاری كرد و ازدواج با ايشان را آرزو می‌كرد؛ اما ایشان دست رد بر سينه همه آنها زد؛ 👈🏻ولی وقتی رسول خدا صلی الله عليه و آله با او ازدواج كرد، تمام زنان قريش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وی را ترك كردند و گفتند: تو پيشنهاد سران قريش را رد كردی و تن به همسری كسی دادی كه فقير است و مال و ثروتی ندارد! با اين حال چگونه اهل فهم می‌توانند بپذيرند كه حضرت خديجه با يك اعرابی از قبيله بنی‌تميم ازدواج كرده باشد، اما خواستگاری بزرگان قريش را نپذيرفته باشد❓ 👈🏻 آيا صاحبان فكر و انديشه نمی‌دانند كه اين مطلب از آشكارترين محالات و ناپسند ترين گفتارها است❗️ وقتی برای اهل تحقيق اين مطلب ثابت شود، ثابت می‌شود كه حضرت خديجه با كسی غير از رسول خدا صلي الله عليه و آله ازدواج نكرده است. 📚: الاستغاثة، ١/٧ 🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥✨ 🔰انتشار برای اولین بار زینب ! بله! بازی های پدر و دختری زینب و بابا محمد😭💔 🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢وقتی در جمع فاطمیون قرار می‌گرفت، یک به یک با نیروها روبوسی می‌کرد. وقتی به او می‌گفتم: حاجی نیازی به این کار نیست. حاج قاسم می‌گفت: در بین بچه‌ها شاید کسی از اولیای الهی باشد. راوی: یک تن از فرماندهان ارشد فاطمیون @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ زیبا به مناسبت وفات حضرت خدیجه(س) با نوای حاج عبدالرضا هلالی💔 @Modafeaneharaam