eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ در آرزوی رویت ای آرزوی جانم دل نوحه‌کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی 🌹الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌹 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
امام على عليه السلام: بخيل، انواع عذر و بهانه را مى آورد البخيلُ مُتَحَجِّجٌ بالمَعاذِيرِ و التَّعالِيلِ غررالحكم حدیث 1275 @Modafeaneharaam
✍سردار قاسم سلیمانی : مهم ترین جاذبه‌ای که این جوان ها را به سمت خود می‌کشاند، جاذبه‌ی شهادت است. جاذبه‌ی شهادت یعنی حیات ابدی. یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقون اند، که پای همه می‌لنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به شهادت جاذبه‌ی کوچکی نیست. این تیزهوشی میخواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است. انسان های مستعد را به سمت خود می‌کشد این کاری به فرمان حکومتی ندارد. راه را هم ببندند، راه پیدا می‌کنند @Modafeaneharaam
اربعین شهدای حمله رژیم صهیونیستی،شهیدان مدافع حرم مرتضی سعیدنژاد و احسان کربلایی پور🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرّحمن الرّحیم اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ یا عِصْمَةَ الخائِفین. خدا در این روز مرا به زیور پوشش و عفت بیارای و به جامه‌ی قناعت و کفاف بپوشان و به کار عدل و انصاف بدار و از هر چه ترسانم مرا ایمن ساز به نگهداری خود ای نگهدارنده آنان که می‌ترسند @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ¤شهیدمدافع‌حرمـ 🌹 • تاریخ شهادت:‌ فرودین۹۵ • محل شهادت: خانطومان اخـلاص شهداء شهید عشریه سر اعزامش به منطقه رفته بود و با مسئول اعزام دانشگاه جروبحث کرده بود که چرا کار ما را انجام نمی دهید و پارتی بازی می کنید. به او گفته بود که من کتبا مینوسیم و امضا میکنم و اثر انگشت میزنم که یک ریال حق ماموریت دریافت نکنم. این نشان دهنده ی اشتیاق او برای دفاع از حرم اهل بیت ع بود. یک ماه بعد اعزام شد و .....💔 🕊 @Modafeaneharaam
📣 🌹نخستین سالگرد شهادت سردار جبهه مقاومت، شهید سید محمد حجازی 📆پنج شنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۱ ⏰ساعت ۱۰ الی ۱۲ 📍تهران،میدان جهاد،خیابان شهید گمنام،تالار بزرگ وزارت کشور @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قصه فرار دلهره آور از دست تکفیری‌ها 🔹در تاریخ ۱۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه خانطومان دو تن از پرستاران پست امداد بهداری توسط گروه تروریستی فیلق‌ الشام اسیر شدند! @Modafeaneharaam
ماه مبارک رمضان بود که این عکس را برای من ارسال کرد. پرسیدم: آقا مهدی موضوع این عکس چیه؟ در جواب پیامم گفت: سفره افطار مدافعان حرم را ببین همسرم. این عکس در دست تو بماند به امانت. تا آن زمان که من شهید شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که می‌گویند: «هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه» نشان بده و بگو: این سفره افطار رزمندگان فاطمیون است. 📷 عکس از همسر شهید مدافع حرم سیدمهدی حسینی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أنا عَطِشٌ وَسَطَ الصَّحراء ألا تَدُلُّني على عَذْبِ الماء ؟ دُلَّني حُبًّا وتَقَرُّبًا لله @Modafeaneharaam
📸 شهادت مأمور نیروی انتظامی در درگیری مسلحانه 💠 استوار یکم "مصطفی رفیع زاده" عضو کادر نیروی انتظامی ساعاتی قبل در جريان درگيرى مسلحانه در بندر ماهشهر خوزستان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. @Modafeaneharaam
شهید : "آنان که معنای ولایت را نمی‌دانند در کار ما، سخت درمانده‌اند" 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥✨ 🌷معصومه خانم،نازدانه شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه باباشو در خواب دیده... ➕این خوابهای دخترانه،برای ما قدمتی ۱۴۰۰ساله داره😭 سلام بر بنت الحسین(ع) @Modafeaneharaam
دلم تنگته | شب جمعه کربلا 💠 لذت ماه مبارک سفر ڪرببلاست میل شب هاے حرم میل زیارت ڪردم 📌 شاعر: سید پوریا هاشمی شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند. عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش قسمت‌ پنجم: شهدای نبرد ٢١و٢٢فروردین درخان طومان. (١) او فرمانده گردان عمار ازتیپ امام حسن مجتبی علیه السلام ازلشکر فاطمیون(یگان ویژه ٢5کربلا) درسوریه بود. درجناح راست جبهه خان طومان دارای مسئولیت دفاعی و پدافندی بود. ، عاشقي بود که درمیادین جهاد فی سبیل الله، درمناطق عملیاتی جنوب شرق، شمال‌غرب کشورمان ایران اسلامی، وجبهه مقاومت اسلامی بدنبال جهادی وشهادت درراه خدا بود. بارها و بارها تامرزهای شهادت پیش رفت تااینکه کربلای خان طومان سرنوشت عاقبت بخیریش رارقم زد. درسخت ترین جبهه خان طومان مسئولیت رابدوش می کشید. رزمندگان فاطمیون، همیشه بدنبال این بودند با فرمانده گردان خود آشنا وهم صحبت شوند. حضور فرماندهان تاکتیکی درکنار رزمندگان، نقش واثرمستقیمی درسرنوشت نبردهاداشت. محمدتقی، همیشه درکنار رزمندگان گردان عماربود. تمامی کارهاووظایف فرمانده گردانی را انجام میداد ولی همیشه گمنام بود بعدا یکی ازفرماندهان، به رزمندگان اسلام گفت همین آقایی که پهلوی شما هست ومشکلات شما راپیگیری میکنه فرمانده شما ست. تازه برادران فاطمیون متوجه شدندکه این برادر خوش سیما، خوش سیرت، بااخلاق، متواضع، خاکی وبی ادعا، شجاع و دلیر فرمانده آنهاست، خیلی خوشحال بودند که چنین فرماندهی دارند. اما طولی نکشید که آن فرمانده گردان عرفانی وسلحشور، براثر اصابت ترکش های خمپاره دشمن، شهادت درراه خدا رابه اغوش گرفت وروح مطهرش به جایگاه ابدی پروازنمود. وان انسان خودساخته ووارسته وموفق در جهاد اکبر وجهاد اصغر به آرزویش رسید. ، ازمردان عاشورایی لشکر عملیاتی ٢5کربلا بود که ستاره درخشان مازندران وجبهه مقاومت اسلامی شد. ونامش درکاروان شهدای لشکر (حضرت زینب کبری س) ثبت شد. روحش شاد و راهش پررهرو باد. ✍راوی: از فرماندهان جبهه مقاومت ... @Modafeaneharaam
این چندشب(13،14و15) به ویژه امشب قرائت دعای شریف مجیر را فراموش نکنیم. امشب هم شب جمعه است و هم اولین شب ایام البیض ماه مبارک رمضان است. خواندن این دعا ثوابهای بیشماری داردکه آشیخ عباس قمی در مفاتیح ذکر کرده است. بخوانید و اطلاع رسانی هم بکنید و ماراهم دعا کنید. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت جانباز مدافع‌حرم سرهنگ علی زمانی من به همراه دوستان فاطمیون رفتیم بالای پشت بامی و مجموعاً ۷نفر در آنجا مستقر شدیم و هر جناح رو به یک نفر سپردم. درگیری با داعش آنقدر نزدیک و شدید شد که ... ! @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_پنجم : دس
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : محشری برای بی بی با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ... آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ... آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ... کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ... با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ... مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ... کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ... با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : تلقین با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ... چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ... ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ... پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ... - اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظيمِ رَزِيَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ ... صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ... - مادر رو بده ... با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ... یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ... ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ... و دایی خیلی محکم گفت ... ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ... و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ... ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_هفتم : مح
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : بزرگ ترین مصائب حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک می اومد ... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن... ـ این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ... همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ... البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ... هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ... بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد ... خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ... نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ... ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ... از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ... هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا زد ... ـ حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ... هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ... اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ... باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ... من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : جایی برای مردها پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ... روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ... روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ... یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ... سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ... شب که برگشت ... براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ... ـ کاری داری؟ ... ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ... خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ... یکم بهم نگاه کرد ... خم شد قند برداشت ...
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 #قسمت_پنجاه_و_نهم : بز
ـ پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو ... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون بلند بود ... و چشم های منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ... - هر کار دلت می خواد بکن ... و زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - تو دیگه بچه نیستی ... باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم ... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ... این یه پیروزی بزرگ بود ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از اعمال شب جمعه این است که 10 بار دعای یادائم الفضل علی البریّه خوانده شود/ به نقل از مفاتیح النان 🔸🔶 یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّةِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ یَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرَى سَجِیَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا یَا ذَا الْعُلَى فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةِ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهید سلیمانی از عملیات فریب و سردرگمی فرماندهان رده‌بالای دشمن، قبل از عملیات والفجر هشت 🔹بخشی از مستند @Modafeaneharaam