مدافعان حرم 🇮🇷
#قسمتاول #گمنامے اوایل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمعآوري خاطرات شهيد هادي بوديم. شنيد
داستان پســرک فلافل فروش🌹
#قسمتدوم
#روزگارجواني
پدر شهيد:
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي
ميگذشت.
هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي
زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.
يك بچه يتيم در آن روزگار چه ميكرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟
زندگي من به سختي ميگذشت. چه روزها و شبها كه نه غذايي داشتم نه
جايي براي استراحت.
تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از
من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم.
تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت ميكردم. اين هم
كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.
فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين
مسائل بود.
بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي
گذراندم.
با پيروزي انقالب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه
خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانهي خودش رقم زده بود!
خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محلهي دوالب تهران به عنوان
خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.
حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم
تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما
دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367
محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانوادهي ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسهي
شهيد سعيدي در ميدان آيتالله سعيدي رفت.
هادي دورهي دبستان بود كه وارد شغل مصالحفروشي شدم و خادمي
مسجد را تحويل دادم.
هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دههي محرم در
محلهي ما برگزار ميشد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم.
با پسرم در برنامههاي هيئت شركت ميكرديم.
پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت
ميكشيد.
بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچههاي هيئت وقت ميگذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان
ميداد. رفته بود چند تا وسيلهي ورزشي تهيه كرده و صبحها مشغول ميشد.
به ميلهاي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس ميزد.
با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
#قسمتسوم
#آنروزها
مادر شهيد:
درخانوادهاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز
ِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار
ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار
دوستداشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم
هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته
بود: شهادت امام محمد هادي 7
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و
دلدادهي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي 7 يعني سامرا به
شهادت رسيد.
هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست ميآورد.
از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آيندهي
زندگي او خيلي تأثير داشت.
زمينهي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه
اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم. هر چيزي را نمیخورد
خيلي در حالل و حرام دقت ميكرد. سعي ميكردم كمتر با نامحرم
برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا 3
من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان
مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادي و ديگر بچهها كنارم مينشستند و با
من تكرار ميكردند.
وضعيت مالي خانوادهي ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را
درك ميكرد. براي همين از همان كودكي كمتوقع بود.
در دورهي دبستان در مدرسهي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت.
خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس ميبردم. بچهها را در
واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاسهاي قرآن و اردوها
شرکت ميکردند.
دوران راهنمايي را در مدرسهي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود،
اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهاي رزمي ميرفت.
مثل بقيهي هم سن و سالهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، براي ادامهي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سالهای اوليه دبيرستان، زمزمهي ترك تحصيل را كوك كرد!
ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شدهام، من توان درس
خواندن ندارم و...
البته همه اينها بهانههاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد.
مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و
بعد مغازهي يكي از دوستانش مشغول فلافلفروشي شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘فیلم بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزندش...
☇۱۵ مرداد سال روز آسمانی شدن شهید عباس بابایی گرامی باد.🌹🍃
پیشنهاد دانلود😭👌
@kheiybar
مدافعان حرم 🇮🇷
شهیـد مدافـع حـرم مرتضے حسیـن پور🌺🍃
فرمانده ی نابغه ای که فرمانده ای مدبر و گمنام بود..
فرمانده ای که اگر تدابیر ایشان درآن منطقه نبود یک شهید حججی که نه 170شهید حججی مظلومانه اسیرو شهید میشدند..
فرمانده جوان و عزیزی که خالصانه و مدبرانه فرماندهی کرد..مظلومانه شهیدشدو غریبانه تدفین شدو غریب و گمنام ماند..
فرمانده ای که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفتند:کاش من بجای ایشان شهید شده بودم حسین آقا نابغه بود درمنطقه..
شهیدی که تا ثانیه های آخر شهادت باتدابیر خودهوای رزمنده های عراقی و ایرانی رو داشت و اونا رو راهنمایی میکرد..
عراق و ایران تا ابد مدیون رشادتهای این شهید عزیز است چون ایشان نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت...
شهیدی که دقایقی بعد شهادتش محسن حججی اسیر شد...
امروز16مرداداست..
امروز روز شهادت آن شهید عزیز است..
شهید مرتضی حسین پور معروف به شهید حسین قمی..🌹🍃
#سالروزشهـادت
#عــاشــقــانــه|°•💍👰•°|
سـاعټ⏰ ۱۱صبـح، روز پنـج شنبـه۱۱ آبـاڹ🌤، سال ۱۳۹۱
عـۯوس خـانـۅم 👰و آقـا دامـاد ڪنـاڔ هـم نشسٺۿ بـودڼـد، روبرویشـاڹ سفـڒه سـاده و ڪوچڪے بـود.😇
ساده امـا؛ بـاصفـا.
ڪوچڪ اما؛ قشنـگ و بېـاد مـانـدڼـے🌈✨
آقـا ڊامـادسـرش را آۉردڼـزدێڪ تـر💑
آرام گـ؋ـٺ:« در آېنـه چـه میبینـے؟»
عـڔوس خـانـوم سـڒش ڒا آٷرد بالا و توی آینـه را نگـاه ڪرد و گفت👰:«خـٷدم و💞 خـۇدٺ را».
لپ هاے آقـا دامـاد گـل🌸انـداخت و گفٺ:«پـس مـڹ و ٹـ❤️ـو همێشـه مـاڸ هـم هستێـم💞، بێـآ بـه هـم ڪمڪ ڪنیـم.ڪمڪ ڪنێـم زڼـدگـی مۉڹ بـا بندگـے خـدا💚بـاشـه، بـه سعـادٹ✨ برسێـم و بعـد هـم شھـادت🌷».
حـرف دل❤️ مـڹ هـم هميـڹ بـود، اصلا مـڹ هـم همېـڼ را ميخـواسٹـم.
پـر پـرواز....😍
محسـڹ انتخـاب دلـم❤️ بـود و تـأێيد عقلـم.😇
انټخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه اے بـود💍.
امـا نـه، مـڼ اشټبـاه ڪردم.👀
محسـڼ پـر پـرواز نبـود، محسـڹ خـود پـرواز بـٷد🕊.
نگـاه و لبخڼـدمـاڼ☺️ بـه هم تأېېد خواسٺـه محسـڼ شـد و آرزوے دل مـن😍.
محسـڹ قـرآڹ را بـڒداشـت ، بـه مـڹ نگاهـے ڪرد و بـاز لبخڼـد☺️مـن. قـرآن را بـاز ڪڔد📖 ،
سوره نـور✨...
بـا صداے بلڼـد خـوانـد.
بسـم الله الرحمـڼ الرحېـم....
مـڹ هـم، همـراهـش زېـر لب زمـزمـه ڪۯدم.😊
مێھمـاڹ هـا همـه آمـده بـودند، عـاقد شـروع ڪرد....👳
النڪاح سڼٺـے فمـڼ رغـب عـڹ سڼٺـے فليـس مڼـے
دوشېـزه محټـرمـه، مڪۯمـه.....😇
صدايـش ڒا فقط میشنېدم، خـودم آنجـا بـودم وڶـے نبـودم.😉
خوشحـاڷ بـودم😁، روز محـرم شـډڹ ماڹ💕، روز ېـڪے شـدڹ مـاڹ🙆، شـروع روز پـرواز مـاڹ مصـادف بـٷد بـا اێـام عېـد غدێـر💚.
مـا هـم خودمـاڼ را بـه ڪارواڹ عشـ❥ـق رسـاندێـم🙊.
بـا صداے بلنـد یڪے از خانمهـاے فـامێـل بـه خـود آمـدم.🗣
عـڕوس👰خـانـوم قـرآڹ مېخوانند...🌺
بـراے دومێـن بـاۯ؛ عـۯوس👰خـانـوم رفٺـڼ از امـامزمـاڹ اجازه بگێـرڹ....💚
بـراے سومېـڹ بـار؛ گفټـم بـا اجـازه امـام زمـانـم💚 و پـدر و مـادر 👩👨و بقێـه بـزرگتر هـا👥 بلـه...😍👏🌸
زندگـے مـاڹ شـروع شـد🏡؛
آن هـم بدون گڼـاه❌.
پنـج سـاڷ گذشٺ و محسـڹ بـه خواستـه اش رسێـد😃.
بندگـی خـدا✨٬سعـادټ💫و شهادت🌹. گـواراے وجـودټ همسـر عـزېـزم...♥️
#ازدواج_شـھـید_محسـن_حججے
#راوے_همسـر_شـھیـد
#عــشقانہ_بچہ_شیعه♥️
@modafeaneharaam
چقدر پاک بود...🌹
همانند #امامعلی بر او خنجر کشیدند😔
همانند #علیاکبر جوان بود💔
همانند #حضرتزینب اسارت کشید😔😭
و همانند #امامحسین سرش را بریدند😔😭😭😭😭
#سالـروز_اســـارت_شهیــد_محســن_حججـے🍃
یادش با صلوات🌹
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شهیـد_مرتضی_حسینپور فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی مرتضی
نزدیک صبح حدود 5 صبح یه ماشین انتحاری وارد پایگاه میشه و خودش رومنفجر میکنه💣
تو. همون انفجار اول شهید حججی مجروح میشه . مرتضی با توجه به سابقه فرماندهیاش و تجربهای که داشت، همه رو از چادر خارج میکنه
بچهها فکر میکنن که محسن شهید شده😔چادرها آتش گرفته بود مرتضی به اندازه دو خاکریز نیروهایش رو عقب اورد
تواین منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودن که حدود ۸۷ نفر رو مرتضی زنده نجات میده✌️
در واقع ۵۰ماشین مجهز به سلاح کالیبر ۲۳ ، کالیبر ۱۴، مجهز به توپ، سلاح اس پی جی، ۵۰ سلاح سنگین با انواع و اقسام نارنجک و دوشکا و تیربار ، کلاش و ۲۰۰ نیروی پیاده داعشی با دو ماشین انتحاری به این پایگاه حمله کرده بودند.😡
کفار داعشی با اسلحه ۲۳میلیمتری هر سه مقر زیر اتش سنگین گرفته بودن💥 برا همین امکان نزدیک شدن به خوردروهای محمول خودمون نداشتیم و فقط مجبور بودیم با سلاح های سبک مقاومت کنیم
مرتضی هم ایستاده و با درایت فرماندهی میکرد😊بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد میشه و با انفجار دوم محسن حججی به هوش میآید و از آن حالت بیهوشی که نیروها فکر کرده بودن شهید شده بیرون میآید و محسن رو اسیر میکنند.😔درگیری ها ادمه داشت تا اینکه مرتضی از ناحیه پهلو مورد اصابت قرار میگیره و مجروح میشههیچ وسیله امدادی نبوده که به داد مرتضی برسن، خونریزی شدیدی پیدا میکنه اما مرتضی در همان شرایط خونریزی هم فرماندهیکرد💪چند بار از حال میره و باز به هوش میآید لحظات آخر که به هوش اومد همه میگن مرتضی چه کار کنیم؟ مرتضی می گه: «صبح شده و آفتاب زده اینها میرن. نگران نباشید.» و واقعا خیلی زود داعشیهای کفار رفتن از همان مجروحیت و خونریزی شدید مرتضی هم اسمونی شد
اگر مرتضی نبود قاطعانه میگم تمام ۱۳۰ نفر شهید میشدند و ۱۱ ایرانی دیگر مثل شهید حججی اسیرمیشدن و اسمونی 🌷
سالروز شهـادتت مبارکــــ فرمـانده🍃🌺🍃