مدافعان حرم 🇮🇷
شهیـد مدافـع حـرم مرتضے حسیـن پور🌺🍃
فرمانده ی نابغه ای که فرمانده ای مدبر و گمنام بود..
فرمانده ای که اگر تدابیر ایشان درآن منطقه نبود یک شهید حججی که نه 170شهید حججی مظلومانه اسیرو شهید میشدند..
فرمانده جوان و عزیزی که خالصانه و مدبرانه فرماندهی کرد..مظلومانه شهیدشدو غریبانه تدفین شدو غریب و گمنام ماند..
فرمانده ای که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفتند:کاش من بجای ایشان شهید شده بودم حسین آقا نابغه بود درمنطقه..
شهیدی که تا ثانیه های آخر شهادت باتدابیر خودهوای رزمنده های عراقی و ایرانی رو داشت و اونا رو راهنمایی میکرد..
عراق و ایران تا ابد مدیون رشادتهای این شهید عزیز است چون ایشان نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت...
شهیدی که دقایقی بعد شهادتش محسن حججی اسیر شد...
امروز16مرداداست..
امروز روز شهادت آن شهید عزیز است..
شهید مرتضی حسین پور معروف به شهید حسین قمی..🌹🍃
#سالروزشهـادت
#عــاشــقــانــه|°•💍👰•°|
سـاعټ⏰ ۱۱صبـح، روز پنـج شنبـه۱۱ آبـاڹ🌤، سال ۱۳۹۱
عـۯوس خـانـۅم 👰و آقـا دامـاد ڪنـاڔ هـم نشسٺۿ بـودڼـد، روبرویشـاڹ سفـڒه سـاده و ڪوچڪے بـود.😇
ساده امـا؛ بـاصفـا.
ڪوچڪ اما؛ قشنـگ و بېـاد مـانـدڼـے🌈✨
آقـا ڊامـادسـرش را آۉردڼـزدێڪ تـر💑
آرام گـ؋ـٺ:« در آېنـه چـه میبینـے؟»
عـڔوس خـانـوم سـڒش ڒا آٷرد بالا و توی آینـه را نگـاه ڪرد و گفت👰:«خـٷدم و💞 خـۇدٺ را».
لپ هاے آقـا دامـاد گـل🌸انـداخت و گفٺ:«پـس مـڹ و ٹـ❤️ـو همێشـه مـاڸ هـم هستێـم💞، بێـآ بـه هـم ڪمڪ ڪنیـم.ڪمڪ ڪنێـم زڼـدگـی مۉڹ بـا بندگـے خـدا💚بـاشـه، بـه سعـادٹ✨ برسێـم و بعـد هـم شھـادت🌷».
حـرف دل❤️ مـڹ هـم هميـڹ بـود، اصلا مـڹ هـم همېـڼ را ميخـواسٹـم.
پـر پـرواز....😍
محسـڹ انتخـاب دلـم❤️ بـود و تـأێيد عقلـم.😇
انټخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه اے بـود💍.
امـا نـه، مـڼ اشټبـاه ڪردم.👀
محسـڼ پـر پـرواز نبـود، محسـڹ خـود پـرواز بـٷد🕊.
نگـاه و لبخڼـدمـاڼ☺️ بـه هم تأېېد خواسٺـه محسـڼ شـد و آرزوے دل مـن😍.
محسـڹ قـرآڹ را بـڒداشـت ، بـه مـڹ نگاهـے ڪرد و بـاز لبخڼـد☺️مـن. قـرآن را بـاز ڪڔد📖 ،
سوره نـور✨...
بـا صداے بلڼـد خـوانـد.
بسـم الله الرحمـڼ الرحېـم....
مـڹ هـم، همـراهـش زېـر لب زمـزمـه ڪۯدم.😊
مێھمـاڹ هـا همـه آمـده بـودند، عـاقد شـروع ڪرد....👳
النڪاح سڼٺـے فمـڼ رغـب عـڹ سڼٺـے فليـس مڼـے
دوشېـزه محټـرمـه، مڪۯمـه.....😇
صدايـش ڒا فقط میشنېدم، خـودم آنجـا بـودم وڶـے نبـودم.😉
خوشحـاڷ بـودم😁، روز محـرم شـډڹ ماڹ💕، روز ېـڪے شـدڹ مـاڹ🙆، شـروع روز پـرواز مـاڹ مصـادف بـٷد بـا اێـام عېـد غدێـر💚.
مـا هـم خودمـاڼ را بـه ڪارواڹ عشـ❥ـق رسـاندێـم🙊.
بـا صداے بلنـد یڪے از خانمهـاے فـامێـل بـه خـود آمـدم.🗣
عـڕوس👰خـانـوم قـرآڹ مېخوانند...🌺
بـراے دومێـن بـاۯ؛ عـۯوس👰خـانـوم رفٺـڼ از امـامزمـاڹ اجازه بگێـرڹ....💚
بـراے سومېـڹ بـار؛ گفټـم بـا اجـازه امـام زمـانـم💚 و پـدر و مـادر 👩👨و بقێـه بـزرگتر هـا👥 بلـه...😍👏🌸
زندگـے مـاڹ شـروع شـد🏡؛
آن هـم بدون گڼـاه❌.
پنـج سـاڷ گذشٺ و محسـڹ بـه خواستـه اش رسێـد😃.
بندگـی خـدا✨٬سعـادټ💫و شهادت🌹. گـواراے وجـودټ همسـر عـزېـزم...♥️
#ازدواج_شـھـید_محسـن_حججے
#راوے_همسـر_شـھیـد
#عــشقانہ_بچہ_شیعه♥️
@modafeaneharaam
چقدر پاک بود...🌹
همانند #امامعلی بر او خنجر کشیدند😔
همانند #علیاکبر جوان بود💔
همانند #حضرتزینب اسارت کشید😔😭
و همانند #امامحسین سرش را بریدند😔😭😭😭😭
#سالـروز_اســـارت_شهیــد_محســن_حججـے🍃
یادش با صلوات🌹
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شهیـد_مرتضی_حسینپور فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی مرتضی
نزدیک صبح حدود 5 صبح یه ماشین انتحاری وارد پایگاه میشه و خودش رومنفجر میکنه💣
تو. همون انفجار اول شهید حججی مجروح میشه . مرتضی با توجه به سابقه فرماندهیاش و تجربهای که داشت، همه رو از چادر خارج میکنه
بچهها فکر میکنن که محسن شهید شده😔چادرها آتش گرفته بود مرتضی به اندازه دو خاکریز نیروهایش رو عقب اورد
تواین منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودن که حدود ۸۷ نفر رو مرتضی زنده نجات میده✌️
در واقع ۵۰ماشین مجهز به سلاح کالیبر ۲۳ ، کالیبر ۱۴، مجهز به توپ، سلاح اس پی جی، ۵۰ سلاح سنگین با انواع و اقسام نارنجک و دوشکا و تیربار ، کلاش و ۲۰۰ نیروی پیاده داعشی با دو ماشین انتحاری به این پایگاه حمله کرده بودند.😡
کفار داعشی با اسلحه ۲۳میلیمتری هر سه مقر زیر اتش سنگین گرفته بودن💥 برا همین امکان نزدیک شدن به خوردروهای محمول خودمون نداشتیم و فقط مجبور بودیم با سلاح های سبک مقاومت کنیم
مرتضی هم ایستاده و با درایت فرماندهی میکرد😊بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد میشه و با انفجار دوم محسن حججی به هوش میآید و از آن حالت بیهوشی که نیروها فکر کرده بودن شهید شده بیرون میآید و محسن رو اسیر میکنند.😔درگیری ها ادمه داشت تا اینکه مرتضی از ناحیه پهلو مورد اصابت قرار میگیره و مجروح میشههیچ وسیله امدادی نبوده که به داد مرتضی برسن، خونریزی شدیدی پیدا میکنه اما مرتضی در همان شرایط خونریزی هم فرماندهیکرد💪چند بار از حال میره و باز به هوش میآید لحظات آخر که به هوش اومد همه میگن مرتضی چه کار کنیم؟ مرتضی می گه: «صبح شده و آفتاب زده اینها میرن. نگران نباشید.» و واقعا خیلی زود داعشیهای کفار رفتن از همان مجروحیت و خونریزی شدید مرتضی هم اسمونی شد
اگر مرتضی نبود قاطعانه میگم تمام ۱۳۰ نفر شهید میشدند و ۱۱ ایرانی دیگر مثل شهید حججی اسیرمیشدن و اسمونی 🌷
سالروز شهـادتت مبارکــــ فرمـانده🍃🌺🍃
هدایت شده از (ریپورررتم)❌️ hesam karimi
🔴دستورالعمل آیت الله بهجت برای رسیدن به حوائج دنیا مثل
ازدواج
فرزند
گرفتاری
فقر و نداری
عشق و علاقه
بطلان سحر و جادو
🔴با این دستور👇 قریب به ۱۰۰۰ نفر حاجت روا شده اند . شکن نکن که کارسازه و به دادت میرسه ...
💥بزن رو لینک زیر 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2545418240Cd731e89944
#دستور_العمل_حاجت_روایی ☝☝☝
مدافعان حرم 🇮🇷
#قسمتسوم #آنروزها مادر شهيد: درخانوادهاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز ِ ا
داستان پسرك فلافل فروش🌹
#قسمتچهـارم
#یكيازجوانانمسجد
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر 7 بسيار گسترده شده بود. سيد
علي مصطفوي برنامههاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامههاي اردويي فالفل ميخريد. ميگفت
هم سالم است هم ارزان.
يك فلافلفروشي به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا
خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافلفروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد
اين پسر زمينهي معنوي خوبي دارد.
بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافلفروشي و با اين
جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را
جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين
برنامهي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامهها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامهي فوتبال بچههاي
مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگرفرصت شد، مييام.
رفاقت ما با اين پسر در حد سالم و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم
يادوارهي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادوارهي شهدا بعد از پايان
دوران دفاع مقدس بود.
در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافلفروش انتهاي مسجد نشسته! به
سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد.
سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در
جمع بچههاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه
حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد!
خالصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا
اومدي؟!
او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه
ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم.
سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.
بعد با هم شروع كرديم به جمعآوري وسايل مراسم. يك كاله آهني
مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
ميكرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.
او هم كاله رو گذاشت روي سرش و گفت: به من ميياد؟
سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي
هميشه سرت كلاه گذاشتند!
همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا
در همان مراسم انتخاب كردند.
پسرك فلافلفروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او
را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچههاي مسجدي شد.
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرك فلافل فروش🌹 #قسمتچهـارم #یكيازجوانانمسجد كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر 7 بسيار گس
#قسمتپنجم
#جوادين
پيمان عزيز
توي خيابان شهيد عجبگل پشت مسجد مغازهي فلافلفروشي داشتم. ما
اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهركاظمين ميباشند. براي همين
نام مقدس جوادين 8را كه به دو امام شهر كاظمين گفته ميشود، براي
مغازه انتخاب كردم.
هميشه در زندگي سعي ميكنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها
صحبت كرده و حال و احوال ميكنم.
سال 1383 بود كه يك بچهمدرسهاي، مرتب به مغازهي من ميآمد و
فلافل ميخورد.
این پسر نامش هادي و عاشق سس فرانسوي بود. نوجوان خندهرو و شاد و
پرانرژي نشان ميداد.
من هم هر روز با او مثل ديگران سالم و عليك ميكردم.
يك روز به من گفت: آقا پيمان، من ميتونم بيام پيش شما كار كنم و
فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.
از فردا هر روز به مغازه ميآمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار
شد.
چون داخل مغازهي من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او
را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.
خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهاي مغازه را در اختيار او ميگذاشتم.
در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود؛
انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خندهرو بود.
كسي از همراهي با او خسته نميشد.
با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن
پاك او براي همه نمايان بود.
من در خانوادهاي مذهبي بزرگ شدهام. در مواقع بيکاري از قرآن و
نهجالبلاغه با او حرف ميزدم. از مراجع تقليد و علما حرف ميزديم. او هم
زمينهي مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر همكالم ميشديم.
يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت
حاج حسين سازور كار ميكرد.
مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان
ميخواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.
با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد، اما او تجديد آورده
بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند.
كار را در فلافلفروشي ادامه داد. هر وقت ميخواستم به او حقوق بدهم
نميگرفت، ميگفت من آمدهام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را
در جيب او ميگذاشتم.
مدتي بعد متوجه شدم كه با سيد علي مصطفوي رفيق شده، گفتم با خوب
پسري رفيق شدي.
هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در
بازار مشغول كار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما ميآمد و خودش مشغول درست کردن فلافل میشد.
بعدها توصيههاي من كارساز شد و درسش را از طريق مدرسهي دكتر
حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد.
رفاقت ما با هادي ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود
اينجا، بعد از خوردن فالفل در آينه خيره شد ميگفت: نميدانم براي اين
جوشهاي صورتم چه كنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، باطن و سيرت انسانها مهم است كه
الحمدلله باطن تو بسيار عالي است.
هر بار كه پيش ما ميآمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او
بيشتر از قبل شده.
تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزهي علميه شدهام، بعد هم به نجف
رفت.
اما هر بار كه ميآمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود.
آخرين بار هم از من حالليت طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي ميكرد، اما
آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ...🕊
#کمــے #تأمــــل😒👇
. فضاےِ مجازے ؛ دنیاےِ جنگ و جهادِ با نفس است.
#ڪمےفڪرڪنیم❗
وقتے پسرے با نامِ فدایے ولایت و محب رهبرے و ولایے ، زیرِ عڪسِ دخترے با چادر عربے و روسرے خوشرنگ ڪامنت میگذارد: ڪاش همہ ے دختران مثلِ شما زیبا و نجیب بودند و دختر در جواب ڪامنتِ پسر
با عشوه مینویسد : انشالله یہ دخترِ چادرےِ نجیب نصیبتون بشہ برادر..
یعنے "حیا" مُرده است❗
یعنے باید براے عفت و حیاے مجازے فاتحہ خواند❗😪
#خواهــروبــرادرم ؛
هرچقدر هم بیرون از این مجاز آباد با دیدن نامحرم چشم فرو ببندے
اینجا با دیدن عڪسش لبخند روے لبت جارے میشود...
و این ابتداےِ نابودے "حیاوحیاتِ قلبت" است❗
یادت باشد باید
براے تڪ تڪ این دلبرےها
براے تڪ تڪ لحظاتے ڪہ فڪرشان را مشغولِ خود ڪردے
براے تڪ تڪ غصہ هایے ڪہ روے دل امامِ زمان (عج) نشاندے باید جواب پس بدهیاااا❗😓
#دلمانبراےدیندارےهمدیگرشوربزندلطفا😔
@kheiybar
#فلسفهےنامگذاریدحـوالارض🍃
منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود. این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی ها و بلندی ها یا شیب های تند و غیرقابل سکونت بود. بعدها باران های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره ها گستردند. اندک اندک زمین هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع پدید آمد. مجموع این گسترده شدن، «دَحو الارض» نام گذاری می شود،
دحو الارض به معنای بیرون آمدن خشکی از زیر آب است و اولین نقطه ای که از زیر آب خارج شده #کعبه است 🍃🌺🍃