eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.8هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
316 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_ششم 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد م
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🍃 شهید رئیسی حرفهایی دقیق و مهم ⁉️⁉️ 🔸یه سیستم "آشیانه پروازی" در حفاظت پرواز شخصیت ها وجود داره که سران مملکتی مثله ، رییس جمهور و بعضی از بصورت کاملا حفاظت شده و امن ازش استفاده میکنن ، بهترین هواپیماها و هلی کوپترها در این آشیانه نگه داری میشن و اورهال ، و تحویل اونها حساب کتاب خاص داره که مدام بین تیم های بصورت پلمپ شده تحویل میشه این آشیانه از دهه پنجاه زمان شاه تاسیس شده ، پس اینطور نیست که فکر کنیم رییس سوار هر هلی کوپتری میشه و یا هرکسی به هلی کوپتر ایشون داره که بتونه دست کاری کنه ... 🔺بعد از هر بار و اورهال هلی کوپتر "تست گرم" گرفته میشه یعنی ۲ساعت پرواز بصورت گرفته میشه که اگه مشکلی باشه معلوم بشه بعد میره تو آشیانه ، پلمپ و تحویل تیم حفاظت میشه 🔸هلی کوپتر آقای رییسی قبل از حداقل ۲ ساعت پرواز از به سمت سد قیزقلعه سیز و عمومی ورزقان و اطراف آن داشته نمیشه خراب کاری در اتفاق افتاده باشه اما بعد از ۲ ساعت عمل کنه!!! تایمر که نداره :) 🔸هلی کوپتر یه وسیله کاملا از هواپیماست کاملا ، سیستم هاش دیجیتال نیستن کاملا مکانیکی عمل میکنه پس بحث خرابکاری هم منتفیه 🔺حتی هلی کوپتر هم کاملا بصری و چشمیه ، دقیقا مثه رانندگی با اتومبیله و اصلا مثه هواپیما نیست که های خودکار برای پرواز(اتوپایلوت) داشته باشه ، کاملا زیر پاشو نگاه میکنه و پرواز میکنه ؛ پس احتمال خطای دید یا ندیدن موانع طبیعی و و برخورد با اونها در شرایط جوی ناپایدار و نامصاعد بسیار زیاده. 🔸طبق پروتکل های سیستم جی پی اس یا همون یاب هلی کوپتر سران همیشه باید خاموش باشه حتی تو حالت "اتوماتیک" هم نمیتونه باشه ، باید خاموش باشه تا کسی نتونه بفهمه الان ایشون کجا دارن میکنن واسه همین بود که هلی کوپتر آقای رییسی پیدا نمیشد و این دقیقا پروتکل های امنیتی بود ؛ پس وقتی نتونن رد هلی کوپتر آقای رییسی رو بزنن چطور میتونستن بفمن کجاست که بخوان کنن؟ 🔸پیش بینی های این بوده که بعد از ظهر ، بارانی میشه ، در لحظه پرواز (فیلماش هست) هوا ابری هست اما بارانی نیست ولی در طی مسیر هوا بارونی میشه و هلی کوپترها به یه میرسن که اونجا بخاطر اینکه دید نداشتن اسکیت هلی کوپتر آقا رییسی به نوک میخوره و بعد از غلتیدن به یک در میانه کوه ، دچار آتش سوزی میشه (در لحظه برخورد اولیه به کوه ، درب هلی کوپتر معمولا باز میشه و افرادی که در کنار نشسته اند به بیرون پرتاب میشن بخاطر همین بود که پیکر شهید آیت الله آل و فرد دیگری از سرنشینان نسوخته بود اما بر اثر پرتاب شدن و برخورد با آسیب شدید دیدن که در ادامه موجب این دو عزیز شده) 🔸آقای رییسی قرار بوده قبل نماز ظهر حرکت کنه اما در زمان شدن به هلی کوپتر مردم مهربان به استقبال ایشون میان و ایشون که هیچ وقت نداشتن مردم رو رها کنن و بِرَن ، وامیستن باهاشون میکنن و اونجا مردم پیشنهاد میدن که نماز رو با اونها بخونن و بعد برن و آقای رییسی هم به اونا قبول میکنه این میشه که برنامه به هم میخوره و پرواز ایشون به تاخیر میفته و همین افتادن در هوای بارانی را بیشتر میکنه هرچند اتفاقِ برخورد با کوه دقیقا در کیلومترهای آخر اتفاق افتاده و شاید اگر چند دقیقه پرواز ایشون بیشتر طول میکشید از و اون هوای ابری عبور میکردن و عملا سانحه بصفر می رسید. 🔸 آقای رییسی دو تا دیگه هلی کوپتر با فاصله تقریبا ۵ تا ۱۰ دقیقه پرواز میکردن ، خلبان پرواز آقای یکی از بهترین خلبان ها و فرمانده این سه تا هلی کوپتر بوده که بعد از برخورد به ابر دستور میده دو تا هلی کوپتری که همراه ایشون بودن برن بالای ابر اما خودش فرصت نمیکنه اینکارو بکنه ، اگر کمی دیر تر این دستور رو داده بود اون دوتا هلی کوپتر هم احتمالا با کوه اصابت میکردن و بجای یک هلی کوپتر هر سه هلی کوپتر دچار میشدن. ♦️شواهد و و بررسی های تیم ستاد کل نیروهای به هیچ عنوان بحث خرابکاری رو تایید نمیکنه اما خب اسراییل داره روغن ریخته رو نذر میکنه و ما هم با فورواد کردن ادعاهای پوچ اونا داریم عملا آب تو آسیاب می ریزیم. @Modafeaneharaam