#خاطرات_خود_نوشته_شهید:
💠مراقبت از حریم عشق
🔰به #شب_قدر و شب #شهادت حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم. با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه📖 وارد شده آن شب را انجام دهیم .ما فقط #مفاتیح_حامد را داشتیم.
🔰از سر شب هر کدام از ما #نوبتی یا داخل موضع خودمان کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج می نشستیم پای #مناجات و به جا آوردن اعمال و حالا معنی غربت را می فهمیدیم😔
🔰ما در شهری بودیم که حـــرم #دخترحضرت_علی(علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم #امشب در کنار این حرم ها باشیم و این نبودن به شکستن بغض ما کمک می کرد.💔
🔰یک دفعه دلم برای #هیئت_ریحانه و روضه خواندنمحمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم آرامش میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت:
#حضرت_علی(علیه السلام) برای مراقبت از حریم دخترش ما را انتخاب کرده است.✨
📚برشی از کتاب #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی🌷
@Modafeaneharaam
هدایت شده از کانال رسمی شهید رسول خلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃با هرجان کندنی بود ،بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا :
_ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد ،آه کوتاهی کشیدوبعدهم با پشت دست چشم هایش راپاک کرد. بازهم کلیدرافشار دادوگفت: "ابوحسنا، خلیل".
بعدچند ثانیه صدای ابوحسناآمد که می گفت :"خلیل جان به گوشم ".
مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد.
انگارکه یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت:
🥀"حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد".
ابوحسناباتشر پرسید:"درست حرف بزن ،خلیل چی شده ؟
🥀"مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم".
هیاهوی صداهارارد کردم.رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفید خوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید.
خم شدم،چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت هاونگاه پرازعشقش میشوم؛برای همین صورتم را نزدیک آوردم وصورتش را بوسیدم.
🙏شنیدم که گفت:"خدایاشکرت،من راضی ام به رضای تو".
💥کپی با ذکرصلوات ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایزاست.
📚 #رفیق_مثل_رسول
#کلیپ
🆔 @Rasoulkhalili