مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ دیوارهاى دمشق را که از دور دیده، نزدیک زنان اسیر آمده و خبر داده و بعد پیامى از زینب (س) براى شمر برده: یکى این که از دروازهاى کم رفت و آمد داخل شهر شوند و دیگرى این که نیزهها و سرها را جایى دورتر از زنان کاروان راه ببرند تا چشمها کمتر سوى اسیران بیافتد.
تاریخ اما برق شادى را روى لبهاى شمر دیده و صدایش را شنیده که از بالاى سر اسبها و شترها و نگهبانان و بارها گذشته و نیزه دارها را بین کاروان پخش کرده تا کنار هر زنى از اسیران سرى از شهدا همراه باشد.
تاریخ همراه کاروان که به دروازه «ساعات» رسیده، ایستاده و دیده کسى داد مىزند و اهل شهر را به تماشا دعوت مىکند. صداى طبلها را از دور شنیده، کوچک و بزرگ را دیده که لبخند به لب سرک مىکشیدند و ردیف شترها و اسبها را نگاه مىکردند و در گوش هم چیزى مىگفتند.
تاریخ دیده، پهلو به پهلو آدم جمع شده، صدا بلند بوده و جمعیت موج مىخورده. تاریخ شمر را دیده که خودش نیزه اول را برداشته، روى دست بالا گرفته و جورى که اطرافش بشنوند خوانده: من همانىام که فرزند على (ع) را کشتم و سرش را براى امیرالمومنین آوردم.
تاریخ قدم به شام که گذاشته، چشمش تار شده، گوشش مىشنیده اما از پشت اشکها تصویرى نمىدیده. تاریخ هر چه مى رفته، شهر تمام نمىشده، کوچهها به آخر نمىرسیده، آدم ها تمام نمىشده و صداها کم نمىشده.
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز اول صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ پاى مسجد جامع که رسیده، همراه اسیران از اسب پیاده شده. کنار دیوارى ایستاده و دیده کسى از نگهبانان طناب آورده. طناب را دیده که دور گردن امام سجاد (ع) محکم کردهاند و تاب دادهاند و بعد زنها و بچهها را ردیف به ردیف آوردهاند و دستها و گردنها را با همان طناب بستهاند و بعد، دور آخر را هم گردن زینب (س) انداختهاند.😭😭
تاریخ تن خسته اسیران را دیده که تا وارد مسجد شده و جایى رو به روى تخت یزید نشستهاند، بارها شلاق خوردهاند. کوچه را دیده، بام خانهها را دیده و مسجد را دیده لبریز از آدم بوده، پر از چشمهاى به تماشا آمده.
تاریخ یزید را دیده که همه این روزها منتظر نمایش این لحظه بوده، منتظر رسیدن نیزهها و سرها و اسیران، منتظر نشستن بر منبر و خندیدن به چهرههاى خاک آلوده و تنهاى از رمق افتاده.
تاریخ دست زیر بازوى امام انداخته و همراهشان تا مقابل منبر یزید آمده و بعد صداى امام را شنیده که از روى سر مردم گذشته و بیرون رفته و از بام خانهها گذشته. صدا یزید را خوانده و یادش آورده رو به روى چه خانوادهای ایستاده، صدا گفته چه فکر مىکنى اگر در محضر پیامبر باشى و او ما را در این حال ببیند.
تاریخ یزید را دیده که در سکوت مانده، اهل مسجد را دیده که در بهت ماندهاند و بعد اشک را دیده که این سو و آن سو از چشمها پایین ریخته.
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز دوم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ امام را دیده که تا منبر رفته، رد طناب را بر گردن امام دیده، قدمهاى امام را بر پلههاى منبر شمرده و بعد صداى امام را شنیده، صدا بلند بوده، جان داشته، صدا خون داشته. تاریخ دست امام را دیده که بالا رفته و بعد شنیده که: من فرزند مکه و منا هستم، فرزند زمزم و صفا هستم، فرزند بهترین کسى که کعبه را طواف کرده، فرزند کسى که معراج رفته، همراه ملائک نماز خوانده، از جبرائیل فراتر رفته، من فرزند کسى هستم که خدا به او وحى کرده، فرزند کسى که همراه پیامبر در بدر جنگیده، کسى که به قدر پلک زدنى کافر نشد، فرزند وارث پیامبران، قاتل از دین برگشتگان، کسى که فرزندانش نوه پیامبر بودند، فرزند کسى که به خون آغشته شد، کسى که در کربلا ذبح شد.
تاریخ چشم بر هم نگذاشته، انگار صدا ناى نفس را از همه بریده بوده. تاریخ یک باره صداى ضجه شنیده، صداى ناله و بعد شانه اهل مسجد را دیده که مىلرزیده و صورتهاشان را که خیس بوده.
تاریخ چشم نگران یزید را روى تختش دیده و بعد اشاره دستش را به موذن که اذان بگوید و راه حرف را بر امام ببندد. تاریخ صداى تکبیر موذن را شنیده، صداى شهادتش به یگانگى خدا و شهادتش به رسالت پیامبر را. بعد یک باره امام را دیده که نگاه به یزید انداخته و بلندتر از قبل گفته: این رسول عزیز، جد توست یا من؟ و واى از قیامتى که جد من دشمن تو باشد.
تاریخ نگاه لرزان یزید را دیده که باز دنبال موذن گشته و عتابش کرده که اقامه بگوید و راه نماز را باز کند و بعد امام را دیده که دست به زانو گرفته و از منبر پایین آمده و مردم را دیده که پیش پایش بلند شده اند، چشم خشک کردهاند و دست به تبرک به خاک لباسش زدهاند.
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز سوم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
تاریخ گوشهاى از مسجد کنار جمع اسیران نشسته، کسى را دیده از اهل شهر که داخل مسجد آمده و یزید را که شادمان دیده، جرئت پیدا کرده و همان میان مجلس از یزید هدیهاى خواسته.
تاریخ دست مرد را دیده که سمت یکى از دختران رفته و صداى مرد را شنیده که خواسته او را از یزید هدیه بگیرد. تاریخ نفس نکشیده، چشم بر هم نگذاشته و فاطمه دختر حسین (ع) را دیده که خود را کنارى کشیده و بعد صدایش را شنیده که رو به زینب (س) گفته یتیمى بس نبود که طمع به خدمتگذاری من دارند؟
تاریخ دست زینب(س) را دیده که نگهبان او شده و خاطرش را آسوده کرده که تقدیر خدا این چنین نیست. مرد را دیده که دوباره میان نگاه دل شاد یزید و حرفهاى زینب(س) خواستهاش را تکرار کرده و بعد پرسیده اینها کیستند و اسیران کدام جنگاند؟
یزید را دیده که از فراز تختش اشاره کرده و گفته آن فاطمه دختر حسین(ع) است و دیگرى زینب(س) دختر على (ع). تاریخ صورت مرد را دیده که بىرنگ و لبهایش را که خشک شده، نگاهش بین اسیران گشته و سمت یزید برگشته و حاکم بر تخت نشسته را لعن کرده. گفته اینان را که این طور گوشه مسجد نشاندهاى اسیران روم پنداشتم نه اهل بیت پیامبر و باز زبان به نفرین یزید باز کرده.
تاریخ یزید را دیده که بر تختش لرزیده و بعد دستور داده مرد را گردن بزنند. تاریخ ندیده اما مرد همان وقت که دست بسته از کنار اسیران مىرفته سرش پایین بوده و خاطرش شرمنده و زبانش عذرخواه.
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز چهارم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ به ستونى تکیه داده و زینب(س) را دیده که دست به زانو گرفته و از میان اسرا بلند شده و «بسم الله» گفته. قرآن خوانده، آیههایى که آشناى ذهن مردم بوده.
تاریخ صداى زینب را شنیده که همه مسجد را انباشته: خداوند به راستى در قران گفت «سرانجام کسانى که دست به گناهان کبیره زدند و به آنجا رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به سخره گرفتند.» بعد رو به یزید کرده و گفته: «فکر کردى چون راه زمین را بر ما تنگکردى و راه چاره را بر ما بستى و کار را به این جا رساندى، ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز کردى؟ به خیال باطلى بر تخت تکبر نشستى و مجلس شادى به پا کردى.»
تاریخ چشمهاى بهتزده اهل مسجد را دیده که غرق در خطبه بودند و شنیده زینب(س) خطاب به یزید گفته آرام باشد و سخن خدا را از یاد نبرد که: «آنها که کافر شدند تصور نکنند اگر به آنها مهلت مىدهیم، به سودشان است، به آنها مهلت مىدهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و براىشان عذاب خوارکنندهاى است.» تاریخ یزید را دیده که بىپاسخ چشم به اطراف گردانده. دستهایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده. صدا را بلندتر از قبل شنیده: «به پدران کافر خود افتخار مىکنى و به صورت سید جوانان اهل بهشت چوب مىزنى، به زودى به سوىشان در آتش خواهى شتافت و آرزو خواهى کرد دست ناتوانى داشتى و زبان لالى که چنین نمىکردى و چنان نمىگفتى.»
تاریخ بعد حرفهاى زینب(س) سکوت شنیده، آن قدر طولانى که انگار هیچ وقت تمام نشده
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز پنجم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ یزید را دیده که مىخواسته خطبه بخواند اما مسجد پر بوده از صدا. پر از تکرار کلمههاى زینب(س) و جملههاى سجاد(ع). مردم را دیده که سر در گوش هم کرده بودند و با پشت دست نم اشک پاک مىکردند.
تاریخ نگهبانان را دیده که دور تا دور اسیران را گرفتهاند و از مسجد بیرون بردهاند و کمى آن سوتر، در خرابهاى کنار مسجد جا دادهاند. دیوارهاى خرابه را دیده که جا به جا خشتهاى ترک خورده داشته و زمینش را که خاک بوده و سقف را که آسمان.
تاریخ خم شده و دست بر زمین کشیده و خاک را براى نشستن زنها صاف کرده و سنگها را از پیش پاى بچهها برداشته.
تاریخ خورشید را دیده که پایین مىرفته و شب سرماى دمشق را به همه جا مىرسانده. مادرها را دیده که بچهها را در پناه دستهاى خود خواباندهاند، زنها را دیده که تکیه زده به دیوارى در خود پیچیدهاند.
تاریخ تا صبح بیدار بوده، در کوچهها قدم مىزده، نور مشعلهاى دارالحکومه را مىدیده و صداى خندههایش را مىشنیده. صداى خاطرهبازىهاى شمر و خولى را و صداى طرب نوازىهاى جشن پیروزى را.
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز ششم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam