گاهی میری یه جا مهمونی؛
دیدی غذا کم میاد!
#صاحبخونه بین اون همه جمعیت؛
میاد بهت میگه:
اگه میشه تو #غذا کم تر بخور،
بذار به دیگران برسه...
آخه تو واسه مایی...
ولی اونا غریبه ان...
وقتی واسه #امام_زمان باشی!
آقا میگه میشه کمتر بخوری!
میشه بیشتر #سختی بکشی!
بذار دیگران استفاده کنن...
آخه تو واسه مایی... !!!
بچه ها کاری کنید؛
امام زمان برنامه هاشو روی ما #پیاده کنه...
#حاج_حسین_یکتا
❤️🍃❤️
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهــــور❤️✌️
#ولادت_پیامبر_مبارک
#اخلاق_پیامبر
💢آنچه که در طول شبانه روز باید انجام داد...
اخلاق #روزمره پیامبر
رسول خدا با هر کس رو به رو می شد، #سلام می داد، هم به کوچک، هم بزرگ.
هیچ گاه پای خود را پیش کسی #دراز نمی کرد.
هنگام نگاه، به صورت کسی #خیره نمی شد.
با چشم #ابرو به کسی اشاره نمی کرد.
هنگام نشستن، #تکیه نمی داد.
وقتی با مردم دست می داد و #مصافحه می کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی کشید، تا طرف مقابل #دست خود را بکشد.
هیچ خوراکی را #مذمّت نمی کرد.
به هیچ کس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت کننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی #پاسخ نمی گفت.
زیرانداز خود را به عنوان اکرام زیر پای کسی که خدمتش می رسید #پهن می کرد.
از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن #غذا نخورد.
هدیه افراد را (هر چند #اندک و ناچیز) قبول می کرد.
بیشتر اوقات، رو به #قبله می نشست.
زانو هایش را #پیش اشخاص، باز نمی کرد و بیرون نمی آورد.
بر تند خویی غریبه ها در سؤال و درخواست و سخن #صبر می کرد.
هیچ کس را ملامت و سر زنش نمی کرد و در پی #کشف اسرار دیگران نبود.
خنده هایش تبسم بود و هرگز #قهقهه سر نمی داد.
بسیار شرمگین و با حیا بود. سخن کسی را #قطع نمی کرد.
از جلوی #خودش غذا می خورد.
کار افراد را به هر شکلی #راه می انداخت و...
@modafeaneharaam
🌹✨خــــــــدمت به خــــــــانواده
✨🕊🍃✨✨🕊🍃✨✨🕊🍃✨
🌸🍂خانه ی پدر که می آمد، بیکار نمینشست.
اول از پدر شروع میکرد، موها و محاسنش را #اصلاح میکرد.
ناخن هایش را میگرفت و لباس تمیز به بابا می پوشاند.😍
🦋بعد هم میرفت سراغ خانه.اگر کاری روی زمین مانده بود،انجام میداد☝️
#به_نقل_ازمادر_شهید.
همیشه درخانه درکارها خیلی کمک میکرد،
🌼🍃وقتی هم که مهمان داشتیم بیشتر خودش پذیرایی میکرد ✅
وقتی که #غذا آماده میشد در پهن کردن وچیدن سفره و بعد هم کمک میکرد سفره راجمع کنیم و داخل آشپزخانه می امد ومی گفت خانمم شما خسته شدی من همه ی کارهارا انجام میدهم💔
#نقل_ازهمسرشهید
#شهید_حسن_احمدی🕊🍁
@Modafeaneharaam