eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.6هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
292 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان پسرک فلافل فروش🌹 سيد روح‌الله ميرصانع از بالاترين ويژگيهاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يكشبه طي كند طهارت دروني او بود. بر خالف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند، هادي بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود👌. حرفش را ميزد و اگر اشكالي در كار خودش ميديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت. يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه‌ي كاشف‌الغطا نجف مشغول تحصيل شد. بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد. آن اوايل به هادي گفتم: نميخواي زن بگيري؟ ميخنديد😂 و ميگفت: نه، فعلا بايد به درس و بحث برسم. سال بعد وقتي درباره‌ي زن و زندگي با او صحبت ميكردم، احساس كردم بدش نميآيد كه زن بگيرد😏. چند نفر از طلبه‌هاي هم‌مباحثه با هادي متأهل شده بودند و ظاهراً در هادي تأثير گذاشته بودند.😌 يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.☺️ از اين صحبت چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: ميخواهم براي پياده‌روي اربعين به بصره بروم و مسير طوالني بصره تا كربلا را با پاي پياده طي كنم. با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده، فكر ميكنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم. هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟ گفتم: با كمال ميل، بفرماييد. هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادي از سفر به بصره و پياده‌روي تا نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! صحبتهاي هادي را قطع كردم و گفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟ خيلي وقته كه ميبينم. سوخته؟ نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار ميكردم. بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم! مدتي قبل در يكي از شبها خيلي اذيت شده بود. ميگفت كه شيطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره‌اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم!... من مات و مبهوت به هادي نگاه ميكردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.👌
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده «تا همین الآن هم چندان اثر پیری بر چهره ی سردار اسماعیل شیخ زاده نمایان نیست تا چه رسد به فتور و سستی و خستگی که از این طایفه فرسنگها دور است. با آنکه بیش از هفتاد درصد جانبازی دارد، یک چشم را برای تفرج بهشت گذاشته و یک دست را به بیعتِ خاصان وقف کرده است، همچنان در تلاش مؤمنانه است و کم کم سنوات خدمت او به چهل میرسد که «اتممناها بعشر!» رفیق شفیق و شقیق حمیم ،سید شمس الدین غازی. اوست که پیش از این خاطراتش را صاحب این قلم در کتاب زخم کبود کبوتر یادنامه ی شهید شهیر و عزیز سردار مجید سپاسی آورده ام و در اینجا نیز تازه هایی دیگر بر آن مزید میشود. برای این سردار سپاه اسلام و نیروی دریایی سپاه آرزوی صحت و توفیق داریم.» وقتی ما دو نفر را از آن جمع چهل نفری جدا کردند فهمیدم که سرنوشتم با این پسر رعنای سپیدان گره خورده است. دوره ی آموزشی ما زیر نظر مربیان ارتش و در پادگان شهید مسگر پادگان( امام حسین فعلی) بسیار فشرده و در عین حال سختگیرانه طی شد و تقریبا از نیمه های آذر هزار و سیصد و پنجاه و نه تا نیمه های اسفند همان سال، کار با اسلحه در انواع مختلف ،ورزش رزمی ،تخریب تاکتیک نظامی و حتی چتربازی را به مدت سه ماه فرا گرفتیم. دوستان دیگر به جبهه اعزام شدند یا مأموریتهای دیگری پیش گرفتند اما من و سید شمس الدین به سمت دیگری رفتیم و خدا چیز دیگری برایمان رقم زد. یعنی این که دوره ی عالی تخریب را گذراندیم و مربی تخریب شدیم . در آن روزگار به ویژه نیمه ی اول سال شصت، غائله ی جنگهای خیابانی آشوبهای شبه مردمی، ترور شخصیتها و افراد برجسته حذف فیزیکی و گاه درگیریهای خیابانی و معرکه های عمدی و برساخته در دستور کار مجاهدین خلق یا همان منافقان بود برای همین ما در ورزش رزمی هم ادامه دادیم و همزمان بدن سازی و فن دفاع شخصی را تا سطح مربی گری پی گرفتیم. چیزی که در آن روزگار و در آن بلواهای بی سرانجام به کار میآمد و به درد میخورد. همچنین بمب گذاریهای گاه و بیگاه در جاهای مختلف شهر، آن هم شهری مثل شیراز حضور تخریبچی یا کسانی که فن خنثی سازی را بلد باشند به یک ضرورت بدل کرده بود. این بود که ما به توفیق الهی به این مأموریت و مسئولیت دوگانه برانگیخته شدیم . ... @Modafeaneharaam