eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت سعید افسریان خبر شهادت ناصر ،جوانمردی خیلی زود به جبهه مخابره شد و شاید تنها کسی که از اهواز خود را برای تشییع در شیراز ،رساند سید شمس الدین غازی .بود رابطه ی عاطفی غریبی که سید شمس الدین با نیروهای زیر دست خود پیدا میکرد در اینجا تبلوری مؤمنانه داشت. پیش از این خود از شمس سراغ داشتم شوخی و بذله گویی و خوش مشربی باور نداشتم که از او گریه و زاری ببینم. باور نمیکردم که این زار پریشان گریان که ضجه میزند و زنجموره میکند همان شمس شوخ شنگ و شیرین کار است در کنار آن روحیه جدیت و صلابت در کار هم ویژگی دیگر شمس بود او که آنقدر خلاقیت و ابتکار داشت که به شوخی و جدی دکتر «شمس» خوانده میشد در حالی که امکانات فراوانی نیز در اختیار نداشت و اگر تجهیزات و تدارکات امروز در اختیار شمس بود، یکی از مخترعان معروف می.شد هم از ابتکارات او ساخت بمب های صوتی بود که وقتی از بالا به پایین پرت می شدند. منفجر میشدند و تنها صدایی مهیب ایجاد میکردند. در حالی که هیچ آسیبی نداشتند و این اسباب بازیهای پر سروصدا برای گروههای آموزشی بسیار مناسب بودند. خلاصه این که سید شمس الدین غازی هم جذبه ی خوش خویی و طنز پردازی داشت و هم جذبهی مدیریتی و اجرایی و در آن روزگار که به عنوان مربیان آموزشی در پادگان جمع بودیم هروقت فرمانده پادگان سردار شیخ زاده میخواست بچه ها را یک جا ببیند بی درنگ می آمد سراغ اتاق سیّد چون میدانست که همگی بر گرد شمع وجود شمس جمع هستیم حق این است که کار شبانه روزی در آن ایام با جمعیت فراوان نیروی آموزشی حسابی ما را خسته میکرد .ضمن این که وقتِ سرکشی به خانه را هم نداشتیم و گاهی تا یک ماه به منزل سر نمیزدیم در این جا نقش شهید غازی مهم بود که با شوخی ها و رفتارهای دل انگیزش به ما روحیه میداد. از شهادت سید شمس الدین بیخبر بودم. از مأموریت که بر می گشتم مستقیم به پادگان بعثت ،محل خدمت رفتم. وقتی عکس او را جلو در پادگان دیدم، از حال طبیعی خارج شدم برای لحظاتی بهت زده بودم توان حرکت نداشتم. حالی داشتم که وقتی خبر شهادت برادرم را شنیدم این گونه نبودم. .. @Modafeaneharaam