eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.9هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
278 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 کپی آزاد💐 ارتباط👇 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c کانال عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان پسرک فلافل فروش🌹 ميگويند اگر ميخواهي شيعه‌ي واقعي آقا ابا عبدالله را بشناسي سه بار در مقابل او نام مقدس حسين را بر زبان جاري كنيد. خواهيد ديد كه محب و شيعه‌ي واقعي حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه ميزند. شدت علاقه و محبت هادي به امام حسين(ع)وصف‌ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر ميداشت. هادي از بچگي در هيئت‌ها کمک ميکرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام ياحسين را تکرار ميکرد. واقعاً نميشود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه‌هاي هيئت شركت ميكرد، حال و هواي همه تغيير ميكرد. يادم هست چند نفر از كوچكترهاي هيئت ميپرسيدند: چرا وقتي آقا هادي در جلسات هيئت شركت ميكند، حال و هواي مجلس ما تغيير ميكند؟ ما هم ميگفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته. اما واقعيت چيز ديگري بود. محبت آقا ابا عبدالله بال گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي امام حسين را شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك آقا را در مقابل او ميبردند اختيار از كف ميداد. وقتي صبح‌ها براي نماز به مسجد ميآمد. بعد از نماز صبح در گوشه‌اي از مسجد به سجده ميرفت و در سجده كل زيارت عاشورا را قرائت ميكرد. هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين هزينه ميكرد. درباره‌ي هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه‌هاي هيئت بود. زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا ميرفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا ميشد و خلوت عجيبي با مولای خود داشت. خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه‌ي شهداي كربلا به يك شهيد علاقه‌ی ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن شهيد ميدانست و جمله ي آن شهيد را تكرار ميكرد. هادي مي گفت: من عاشق جون، عالم آقا ابا عبدالله هستم. جون در روز عاشورا به آقا حرف‌هايي زد كه حرف دل من به مولا است. او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همينگونه‌ام. نه آدم درستي هستم. نه... در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود! هادي ميگفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر ً بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالي داشت. اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي ميرود. من همه جا را مثل دود ميديدم. آنقدر حال من بد شد كه نميتوانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين را ميفهمم. داستان شهيد هادي ذولفقاري🌹
داستان پسرک فلافل فروش🌹 هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اينگونه نگاشت🍃: اينجانب وصيت ميکنم که من را در ايران دفن نکنند☝️. اگر شد، ببرند طواف بدهند و برگردانند و در و و و طواف بدهند و در دفن کنند.🍃 دوست دارم نزديک امام باشم و همه‌ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي◾️ بزنند و دستمال گريه‌ي مشکي▪️ و ... مثل تربت بگذارند. .. داخل من مثل شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد، يک اسم بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم (س)😔 بالاي سر من و بگيرند و موقع دفن من، بالای قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد. زياد بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم🍃. براي امام حسين و حضرت زهرا مجلس بگيريد و گريه کنيد.😭😭 من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.😔😔😔💔 يعني؛ العبد الحقير المذنب و يا مثل اين. پيراهن مشکي ▪️ هم بگذاريد داخل قبر. وصيتم به مردم ايران و در بعضي از قسمتها براي مردم عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگي ميکنم، مشکلات خارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولي فقيه باشند.👌 با بصيرت باشند؛ چون همين است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد.👌🍃 از ميخواهم که را مثل حجاب حضرت زهرا رعايت کنند، نه مثل حجابهاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا نميدهد.😔 از برادرانم ميخواهم که غير حرف حرف کس ديگري را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنيا ديگر طبيعي نيست، الان دو جهاد در پيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه‌ي آخر معلوم ميشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت. حتي در جهاد با دشمنها احتمال ميرود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي شيطان👺 رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و دشمن! آنها اهل شيطان هستند و ما هم شيطاني. دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر بيايد احتمال دارد روبه‌روي امام باشيم و با امام مخالفت کنيم. امام زمان را تنها نگذاريد.😔😔💔 من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي گناه کردم و پله‌اي پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.😔😔 بچه‌هاي ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلي گناه و کارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلايلي که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم. نجف شهري است که مثل تصفيهُ‌کن است که گناهها را به سرعت از آدم ميگيرد و جاي گناهان ثواب ميدهد. اين مولاي ما خيلي مهربان است.☺️ همچنين ميخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً دفاع💪✌️ کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طّلب نجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که هست لکن کم است، بايد زياد شود. و مطمئنم که اينها (دشمنان) کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم حضرت زهرا ميشود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم. بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غده‌ي سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي دعا کنيد؛ چون خيلي گناه کارم و از همه حلاليت بگيريد. وصيت من به طالب اين است که اگر براي درس ميخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اينطور نيست نخوانند. چون ميشود کار شيطاني. بعد شهريه‌ي امام را هم ميگيرند؛ ديگر حرام در حرام ميشود و مسئوليت دارد. اگر ميتوانند درس بخوانند و ادامه بدهند البته همه‌اش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف عبادت کنند؛🍃 چون طلبه‌اي با تقوا کم داريم اول تزکيه‌ي نفس بعد درس. َ اي داد از علَم شيطاني. دنيا رنگ گناه دارد،😔 ديگر نميتوانم زنده بمانم.😔 انشاءاهلل امام حسين و حضرت زهرا و امام رضا در قبر ميآيند... والسلام داستان شهید مدافع حرم هادی ذولفقاری🌹
.🍃💔 بقیه نوشتند: بابا #آب داد و او نوشت: بابایم #جان داد... . #یا_حسین پادشاهان همه مبهوت جمالت گویند: این چه شاهیست مگر؟ این همه لشگر دارد! . ✅ #شهادت_اتفاقی_نیست #مدافعان_حرم❤️ #لبیڪ_یا_زینب✌️   @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تصاویری از فرماندهی #وسام_العلياوی فرمانده گروه جهادی عصائب اهل الحق و فریادهای #یا_حسین وی به هنگام هدف قرار گرفتن خودروی انتحاری😔 ‼️ شب گذشته این فرمانده در حالی که زخمی بود حین انتقال به بیمارستان خودروی آمبولانس وی توسط عده ای از آشوبگران عراقی متوقف و داخل آمبولانس به شهادت رسید.🕊 🔶 فرماندهی که سینه به سینه با داعش جنگیده بود❗️ @Modafeaneharaam
شهیدمدافع حرم حجت باقری ۹۴/۱۱/۱۳ در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا در اثر اصابت ترکش 120 به سر و پهلو پس از گفتن مقدس (ع) به درجه رفیع شهادت نائل گشت😭 🕊🌺 بسیار بسیار ، پدر و مادرشون رو خیلی زیاد داشتن☝️، ماه محرم رفته بودیم خونه اقوام برای پذیرایی میزبان تخمه تعارف کردند ایشون از خوردن خودداری کردند با آنکه علاقه زیادی به تخمه داشتند 👌وقتی علت را جویا شدم بعد از اصرار زیاد گفتند در ماه محرم و صفر به احترام امام حسین (ع) تخمه نمیشکنم و خرید نمیکنم🌹. روی مسئله خیلی حساس بودند همیشه میگفتن شما خانمها باید در زمینه جهاد فرهنگی فعالیت داشته باشید، من خودم شخصا خیلی از نماز خوندنشون خوشم میومد😊 وقتی میخواستن نماز بخونن من میرفتم پشت سرشون ولی هیچ وقت اجازه نداد بهشون اقتدا کنم میگفت تا نیت نگیری من شروع نمیکنم🌹.به خاطر اینکه نمیخواستن نماز من گردنشون بیفته، بعد از نمازشون بیست دقیقه نیم ساعتی میشد مینشستن به فکر فرو میرفتند میگفتند خیلی لذت میبردم از این کار😊😊 راوی همسرشهید مدافع‌حرم 🕊 @Modafeaneharaam
دستم بہ دامنٺ نرسيد اين جهان اگر باب الحسين منتظرم باش يا باشد قرار بعـدی ما حـرم مهر قبولـــے گذرم باش ❤️ 🍃 @Modafeaneharaam
دستم بہ دامنٺ نرسيد اين جهان اگر باب الحسين منتظرم باش يا #حسين باشد قرار بعـدی ما #اربعين حـرم مهر قبولـــے گذرم باش #يا_حسين #سیدالشهدا❤️ #یا_اباعبدالله_الحسین_ع🍃 #صبحتون_حسینی @Modafeaneharaam
🍃مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید: چهل روز قبل از شهادت فرزندم همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک در عالم خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمده‌اند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد #یا_حسین سر دادم...."✨ 🍃شهید صمد امیدپور در سال ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه امام حسین(ع) عضو #یگان_ویژه_صابرین شد... شهید صمد امید پور چهره زیبایی داشتند و توی یگان به یوزارسیف معروف بود همیشه می گفت: "من اگر لیاقت #شهادت را داشته باشم، بزرگ‌ترین هدیه الهی است..."🎁 🍃سرانجام در شهریور سال نود در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و به فیض شهادت نائل شد.🕊 🌹 #شهید_صمد_امید_پور @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACCHRf25W0cx75BzobfXvAvJJzNcez4AAC9wgAAqYm2VLmkRtCDQzYhB4E.mp3
4.12M
🎙 #مداحی 🌹 صلی الله علی ساکن کربلا سلام بر تو یاحسین (ع) 🔹 بسیار زیبا 🔹پیشنهاد دانلود #شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم #یا_حسین #کربلا @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
اولین محصول محرم شادینک رسید ... اگه اهل روضه خونگی هستید ... اگر اهل هدیه دادن به بچه ها توی مجلس عزا هستی اگر میخوای توی بازی هاشون یاد روضه و هیئت هاشون بیفتن فک میکنم این هدیه خوبیه.... قیمت برای تک : ۲۱۰۰۰ تومان برای سفارش و اطلاع از هزینه روی تعداد به ادمین ما پیام بدید . @barani19 @shadinak
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🌱امروز به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا 💫یک عده را درمان دهد، یک عده بخشش در جزا 🌱یک عده را مشهد برد، یک عده را دیدار حج 💫باشد که مزد ما شود، تعجیل در امر فرج 💥آخرین روز ماه صفر دعای خیر همراهتان باد @Modafeaneharaam
♥️ ..... (ع) روزی که با سلامِ تو آغاز می شود تا شب حسینی است تمام دقایقش 【ع】 @Modafeaneharaam