eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
‌ 🚨درجه تشویقی نمی‌خواهم ! ‌‌ 🔹هر چه اصرار کردیم فایده نداشت. پایش را در یک کفش کرده بود که درجه تشویقی نمی‌خواهم! هر چه هم بیشتر اصرار می کردیم، می شد و مخالفتش را بیشتر میکرد. آخرش هم آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت: «برادر من، من هرچه کردم ام بوده و کسی که وظیفه اش را انجام میدهد، از این چیزها نمی خواهد. کار باید برای باشد و ان شاء الله خدا قبول کند!». ‌‌‌‌ 🔹 قرارگاه حمزه فعالیت های محمود را در جریان مبارزه با پژاک دیده بود و از خواسته بود بیست ماه ارشدیت به او بدهند تا یک درجه پیدا کند و سپاه هم تأییدش کرده بود؛ اما وقتی به گفتیم تا بیاید و پرونده اش را تکمیل کند، با مخالفتش مواجه شدیم. ‌‌‌ 🔹 سال ۹۲ بر حسب وظیفه و با این که می دانستم او مخالفت میکند، اسمش را در لیست گیرندگان درجه تشویقی قرار دادم که باز هم با روبه رو شدم.!!! ‌‌ 🎖اخرین‌درجه‌نظامی‌قبل‌ازشهادت: سرگرد . ‌‌ ✅ ‌‌ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید(جانشین لشکر) ‌ ‌‌پ.ن : خدایا کمک کن اندکی شبیه شهدا شویم ! ‌‌ •°•°•°•°•°•°•°•‌ ❤
🔹قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد🙂. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ‌☹️ 🔹خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما #محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد☺️». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»‌‌ ‌‌ 🔹خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!» ‌ 📒منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" راوی:همسرشهید♥️ ‌‌ پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید.🌹 ‌ @Modafeaneharaam
#ضامن_آهو ... 🔹در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم. باید منطقه‌ای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود⛰ و اطراف ما پر بود از کوه و صخره .🏝 مسیری را رفتیم و دوباره از همان مسیر برگشتیم. در راه برگشت چشمم به یک خانواده کوچک #آهو افتاد. 🔹 یک آهوی نر، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند و به ما نگاه می‌کردند😕. هوس شکار به ذهنم افتاد☹️. سریع اسلحه🔫 را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم. تا اسلحه را برداشتم، #محمود جلویم را گرفت! 🔹 گفت : دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند! کدام را می خواهی بزنی؟😒 مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهوشد؟!😭☝️ یک لحظه با جملات #محمود مو براندامم سیخ شد! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب ! آهوها کمی بالاتر رفته بودند و همچنان به ما نگاه می کردند🙁. دوباره محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را می دهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم !».😢😞 ‌ . 📚منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید❤️ @Modafeaneharaam
👊 منُ فرار ...! ‌ •قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتــر برود سوریه، زودتــر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کـــردم برود عصــا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلـــم فـــکرش را هم نــمی کردم با این پا بـــرود مأموریت! ‌‌ ‌‌ •خوشحــال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمـود می گفت: «خـــانم، تو دعـــا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخـــرتو چطـــوری می خواهـی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» ‌‌ ‌‌ •خندید و گفت: «مـــگر من می خواهم فرار کنـــم؟ آن قـــدر می جنگـــم تا با دست پـــر برگردم! من و فـــرار؟!». ‌ ❤️ ‌‌‌ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همسر شهید. ‌‌‌‌ 📸 تصویری از علی آقا و محمد آقا در حال نقاشی کشیدن روی گچ پای بابا محمود 😍 ‌‌‌‌ ●پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید. ‌ @Modafeaneharaam