تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم ... ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود ... تا این جمله از دهنم خارج شد ... آقای افخم ... همون کسی که سنم رو پرسیده بود ... با حالت جدی ای بهم نگاه کرد ...
- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم ... ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد رد کردنشرو می دید؟ ...
نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ... نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_ششم : سنجش یا چالش ...
آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد ...
- چقدر سخت می گیری به این جوون ... تا اینجا که تشخیصش قابل تامل بوده ...
افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی ...
- تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست... که خیلی راحت، افراد بی تجربه واردش بشن ... قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم ... اما می خوام بدونم چی تو چنته داره ...
پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم... تا دیدم نسبت به آقای افخم واضح تر بشه ...
- نفر چهارم شدید حالت عصبی داره ... سعی می کنه خودش رو کنترل کنه ... و این حالت رو پشت خنده هاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی می کنه ... علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه ... اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده ...
شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید ... افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن ... افراد عصبی، نه تنها نمی تونن همیشه با دقت بالا کار کنن ... و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن ... بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تاثیر می گذاره ... و افراد زیر دست شون رو هم عصبی می کنن ...
لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد ... و سرش چرخید سمت افخم ...
آقای افخم چند لحظه صبر کرد ... حالت نگاهش عوض شد...
- از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ ... طبیعتا برای مصاحبه اومده ... و یکی از مصاحبه گرها هم از خودش کوچک تره ... فکر نمی کنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی می کنه؟ ... و واکنش خندیدن توی این حالت می تونه طبیعی باشه؟ ...
نمی دونستم، سوالش حقیقیه؟ ... قصد سنجیدن من رو داره یا ... فقط می خواد من رو به چالش بکشه؟ ...
حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد می کرد ... از طرفی چهره اش طوری بود که نمی شد فهمید واقعا به چی داره فکر می کنه ...
توی اون لحظات کوتاه ... مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین می کرد ... و به جواب های مختلف ... متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد ... که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست ...
- حق با این جوانه ... من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم... باهاش برخورد داشتم ... ایشون نه تنها عصبیه ... که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک ... هیچ ابایی نداره ... ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است ...
چرخید سمت من ...
- چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ ...
نمی دونستم چی بگم ... شاید مطالعه زیاد داشتم ... اما علم من، از خودم نبود ... به چهره آدم ها که نگاه می کردم... انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند ...
چند دقیقه بعد، سری بعدی مصاحبه ها شروع شد ...
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم : چند مرده حلاجی
حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد... دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ... هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ... شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست ... و با سنی که داری ... نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...
بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت ان شاء الله ...
از افخم دور شدم ... در حالی که خدا رو شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم ... آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ... اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره ... که حتما باید بفهمم ... نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ ...
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
- حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین اقدام حاج قاسم بعد از پیام امام خمینی(ره) درباره عملیات بدر چه بود؟
🏳 بخشی از مستند #شبی_که_طوفان_شد
@Modafeaneharaam
❣ #سلام_امام_زمانم❣
با این دل سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیال کهنه واهی، ببینمت!
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
الطِّيبُ يَشُدُّ القَلبَ
بوىِ خوش، قلب را تقويت مى كند
الكافی جلد6 صفحه510
@Modafeaneharaam
✍حاج قاسم سلیمانی:
در عرصه مدیریتی ذهن همه باید به سمت همت و خرازی و احمد متوسلیان معطوف شود زیرا آنان حرف و عملشان یکی بود...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یازهرا:
📹 ببینید | رهبر انقلاب، امروز: در مدارس نظرخواهی کنید ببینید چند درصد کاظمی آشتیانی را با آن همه خدمات میشناسند؟ و رونالدو را چند درصد؟ گاهی اوقات بچههای کوچک خانوادهی ما اسمهایی را میآورند که من نمیتوانم یاد بگیرم حتی آن اسمها را... ما چرا افتخارات ملی خودمان را نمیشناسیم؟
🔍 متن کامل را بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50226
@Modafeaneharaam
#بریده_کتاب
💌 کسی نمیتواند تو را سرزنش کند که چرا از زیبایی ظاهری سهمی نداشتهای؛ به همین شکل به دنیا آمدهای، ولی زیبایی باطنی، در اختیار خودت است. اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود.
📚 کتاب رویای نیمه شب «مظفر سالاری»
@Modafeaneharaam
💢خاطرهای از شهید رضا سنجرانی (کرار) به روایت یکی از فرماندهان فاطمیون
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون
(آل عمران 169)
همانطور که بر تمام رزمندگان جبهه مقاومت معلوم و محسوس بوده و هست، گروهک داعش با شنیدن نام فاطمیون ترس و لرز بر اندام نحسش میافتاد و توان مقابله با لشکر خدا را نداشت.
روزی وارد اتاق سردار شهید قریشی شدم. شهید قریشی همراه یکی دیگر از عزیزان مسئول نشسته بودند و کمی آنطرفتر جوانی که به گمانم تازه از مرخصی به منطقه برگشته بود. نگاهی به چهرهاش انداختم دیدم خیلی گرفته و کلافه به نظر میرسید و گهگاهی قطرات اشک چشمش را پاک میکرد و با بغضی که در گلو داشت، درخواست بکارگیریاش را در خط و یگانهای عملیاتی می نمود. انگار با این دو فرمانده بر سر این موضوع خیلی کلنجار رفته بود و جواب دلخواهش را نشنیده بود.
من گزارشی را داشتم به شهید قریشی میدادم که در لابلای صحبتهایم این جوان رشید رو به شهید قریشی نمود و گفت: حاجی یه جایی مشغولیت بده، مشغول بشم و...
دیدم سید به شوخی گفت: اگر دوست داری شهید بشی با ایشون برو تیپ حضرت ابوالفضل العباس(ع)
دیدم جوان گفت از خُدامِه ... خب بفرستید و....
من گزارشها را دادم و حرفهایم تمام شد. نگاهی به این رزمنده غیور و با غیرت انداختم در حالیکه تا اون لحظه هیچ شناختی از این عزیز نداشتم ولی از رفتار و صحبتهایی که بین این دوستان رد و بدل میشد از جرات و صحبتهایش خوشم آمد و رسما از شهید قریشی خواستم که واقعا به همچنین نیرویی نیاز دارم.
موافقت شد و سوار ماشین شدیم. در مسیر راه متوجه شدم که خیلی شوخ طبع و خوش ذوق هست. خیلی با هم در مسیر خندیدیم و گفتیم و من هم شیفته اخلاقش شدم.
فشار و آتش گروهک تکفیری داعش چند وقتی بود که سنگین شده بود. باید برنامه و طرحی را طراحی میکردیم که جلوی تهاجمات و حملات را بگیریم و تروریستها را مجبور به فرار از منطقه کنیم.
عملیات در روز 1396/7/1 با رمز یا اباالفضل(ع) ساعت 5 بامداد از مقابل فرودگاه دیرالزور و از سه محور آغاز شد. شهید سنجرانی (کرار) که مسئول عملیات بود، به همراه چند رزمنده از محور میانه حرکت کرد. پیشروی خوبی داشت و تلفات سنگینی از دشمن گرفته بود و از جناحین هم اخبار خوبی به گوش می رسید که ناگهان از شبکه بیسیم صدای کرار را شنیدم.
مرا پیج میکرد. بلافاصله جواب دادم و گفت که وسیله بفرست یک مجروح داریم.
فورا نفربر فرستادم. چون درگیری سنگین بود و منطقه هم موانع طبیعی و غیرطبیعی زیادی داشت، در چندین مرحله رفت و برگشت، نفربر نتوانست مجروح را پیدا کند.
پشت سر هم به کرار بیسیم میزدم:
«کار گره خورده و پیشروی کند شده. علت کجاست؟»
جواب داد:
«کمی با مشکل مواجه شدیم. نفربر بفرستید، مجروح داریم»
در اوج تیرباران و آتش، نفربر میرفت و بر میگشت ولی مجروح را پیدا نمیکرد.
از طرفی هم بیسیم کرار پاسخگو نبود.
دیدم چارهای نیست، بعد از لحظاتی دو عدد تانک را بعنوان پشتیبانی با نفربر همراه کردم و خودم نیز همراه نفربر به نقطه اعلام شده رفتم.
وقتی رسیدم ...
دیدم کرار به درختی تکیه زده و غرق در خون است. هر چه صدا میزدم جوابی نمیشنیدم.
دیگر کرار از بین ما رفته بود و مهمان مولایش حضرت امام حسین علیه السلام شده بود.
در آن لحظه به دقت نظر و بزرگی کرار پی بردم. به خاطر حفظ روحیه رزمندگان اعلام نکرد که خودش مجروح شده.
یادش و خاطرش گرامی باد و راهش پر رهرو
فرمانده تیپ حضرت اباالفضل العباس(ع) لشکر فاطمیون
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمونه وسط رژه روسیه میگه: لبیک یا خامنه ای😂
این فوق العاده بود. نظامی مسلمان روس تصاویر رهبران ایران را آورده در رژه مسکو و فریاد لبیک یا خامنه ای و لبیک یا خمینی سر میدهد... آنها هم به سبک خودشان "سلام فرمانده" می گویند😂😁✌️🇮🇷 نکته : این ویدئو برگرفته از "مرکز مطالعات آذربایجان" می باشد
@Modafeaneharaam
📌 #اصلاحیه
ویژه برنامه «فاطمیون سپاه آزادی قدس»/ همزمان با نهمین سالروز تاسیس لشکر فاطمیون
جمعه ۲۳ اردیبهشت، مشهد
@Modafeaneharaam
پایان مأموریت بسیجی شهادت است.😭🌹
شهیدان
#محمد_جاودانی #موشک_کورنت
مصطفی عارفی
جواد کوهساری #تله_انفجاری
محمد اسدی #۱۶تکه_استخوان
#چهار_شهید
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حاج قاسم سلیمانی:
هیچ چیز به اندازه این کار برادرها (تشکیل فاطمیون) نمیتوانست بر جامعه ایران اثر بگذارد.
نسبت به برادران و خواهران افغانستانی، یک احترام فوق العاده وجود دارد.
۲۲ اردیبهشت ماه، سالروز تاسیس فاطمیون گرامی باد
@Modafeaneharaam
.
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
❇️#سیره_شهدا
💠شهید مدافعحرم #حسن_قاسمی_دانا
شهید #مصطفی_صدرزاده نقل میکنند: ارادت حسن به امام رضــا علیهالسلام دائمی بود. از نُه ساختمان سوریها، یکی دست داعـش افتاده بود و فرمانده سوریها میخواست عقبنشینی کند که نگذاشتم✋🏻
گفتیم: صبر کن ما پَسِش میگیریم☺️
شب جمعه بود؛ از 20نفــــر نیروهای پشتیبان تکتیرانداز، نیروی داوطلــــب خواستیم؛ فقط شـشنفــــر آمدند. با من و حسن شدیم هشتنفر و رفتیم طرف ساختــــمان🏠
مکـــــث کــــردم...
حسن گفت: هشت نفریم ها!
پس اسم عملیات، عملیات امام رضــــاست. با نوای یا علیبنموسیالرضا وارد ساختمان شدیم💚
تکفیریها میپرسیدند:
مَــــن اَنتُــــم؟(شما کیستید؟)👺
حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعــــةُ عَلیّبناَبیطالب، نحن اَبناءُ فاطمــــةالزهرا، نحن اَبناءُ رسولالله💪🏻
با شنیدن صدای گلوله ، فهمیدیم که حسن تیر خورده، چون اسلحهای نداشت؛ اما حسن با وجود اینکه زخمی بود، نارنجکها رو به طرف داعشیها پرتاب کرد و پس از مدتی صدای آه و نالهی تکفیریها بلند شد🔥👹
حســــن رو که مجــــروح شده بود، به عقب برگردوندیم و به بیمارستــــان حلب منتقل کردیم و حوالی ساعت 10 قبل از ظهر جمعــــه، حسن قاسمی دانا در بیمارستان حلــــب پرواز کرد و به آرزویش رسید🕊
بعد از شهادت حســــن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حســــن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهیــــد شدی؟🤔
حسن گفته بود: به خاطر این که شبهای جمعــــه زیارتِ حرمِ امام رضــــا رفتنم قطع نشــــد❤️🕌
راســــت میگفت!
چهارسال برنامه ثابتش این بود.
شب جمعـه میرفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زائر امام رضا بود و دم صبح کَلـّــهپاچــه میخورد و میآمد خانــه🤍
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Modafeaneharaam
پسرم اهل مطالعه و خواندن کتاب از کودکی بود، برنامه دعا خواندن و زیارت عاشورا را همراه با صبحانه راه میانداخت. حتی وسایل سادهای رابه عنوان طبل و سنج قرار داده و بچههای محل را دور خودش جمع میکرد و به عزاداری میپرداخت🏴. میگفت:ما برای شهدا و امام حسین (ع) طبل سنج میزنیم. بعدها که بزرگتر شد؛ یکی از برنامههای همیشگی وی حضور در دستههای عزاداری به همراه دوستانش بود.در دوران دبستان نماز میخواند و اهل اقامه نماز اول وقت بود همیشه مورد تشویق مسئولان مدرسه قرارمیگرفت.
فرزندم از دوران نوجوانی متدین و به دنبال یادگیری بود، نوار سخنرانیهای مرحوم کافی که در مهدیه تهران سخنرانی میکرد را گوش میداد. سحر خیز و اهل نماز اول وقت بود.✅
من که مادرش بودم هیچ وقت نتوانستم زودتر از داود برای نماز صبح بیدار شوم. هر وقت میخواستم برای نماز صبح بیدار شوم میدیدم داود قبل از من بیدار شده و دارد نماز میخواند.
زیارت مکانهای مذهبی و نیز زیارت مرقد «علی بن مهیار» در اهواز از برنامههای اصلی زندگی وی بود، همیشه به ویژه درایام ویژه مناجات و دعا در ماههای خاص همانند رجب، شعبان و رمضان هیچ وقت از یاد نمیبرد.
شهید داوود نریمیسا🌹
@Modafeaneharaam
☀️تجربیات پس از مرگ رهبر معظم انقلاب توسط سایت رسمی آیت الله خامنه ای منتشر شد
☀️سخنان عجیب آیت الله خامنه ای:
☀️هیچوقت آن حالات را یادم نمی رود😭
☀️احساس کردم که مرگ در مقابل من است کاملا در آن مرز عالم برزخ خودم را دیدم ...
👈فیلم کامل سخنان عجیب ایشان از این تجربه شگفت انگیز
👈سنجاق کانال
👇☀️👇☀️👇
https://eitaa.com/joinchat/3516137473C309488f7b7
♨️انتقام دختر بی حجاب از یک طلبه!!!
🔻یه خانم خوشگل با کلی آرایش و مانتو تنگ راهی خیابونای شهر شد
❌وسط متلک ها یه صدایی شنید: خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن!!
🔻یه جوون ریشو از همونها که ازشون متنفره با یه پیرهن یقه آخوندی روی یه شلوار پارچهای بود.
🔻به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره. مسیرش رو به سمت حاج آقا کج کرد که ......
🔻ادامه داستان سنجاق کانال زیر
👇♨️👇♨️👇
https://eitaa.com/joinchat/3516137473C309488f7b7
❁❁
هر #شب_جمعہ بہ پا بزم عزا در ڪربلاسٺ
روضہ خوانش زینب و نوحہ سرایے مےڪند
هر شب جمعہ رسد زهرا بہ دشٺ ڪربلا
بر #حسیـن بےڪفن ماتم سرائے مےڪند
#یا_ابا_عبدالله_ع🌷
#شب_زیارتے_ارباب💔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘༻🌸﷽🌸༺☘
✋دسـت مـرا بگـیر آقـای مهربـان
اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
#امام_زمان عجل الله
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آنونس/ مراسم گرامیداشت نهمین سالروز تاسیس فاطمیون
جمعه ۲۳ اردیبهشت، مشهد
#اطلاع_رسانی_کنید
@Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم- : خارج از گود
حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه ...
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد ...
- من بیست ساله مرتضی رو می شناسم ... فوق العاده قبولش دارم ... نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه ... و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای ...
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی ... اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست ...
خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان می سوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
.
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم : جوان ترین چهره
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت 4 بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت 4 ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی 300 تا 400 صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
- خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز 23 نشده بودم ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺