#یاد_یار 🌺
هر چند وقت یه بار تماس میگرفت ،
چهل و پنج روز از رفتنش گذشته بود ،
بهش گفتم : مادر نمیای😞😞
گفت : مامان از تو انتظار نداشتم !
خیلی ازش عذر خواهی کردم 🌸
گفت : مامان من نمیتونم بیام .
با چه رویی برگردم ؟چجوری سرمو بلند کنم و خانواده ی شهدا رو ببینم؟؟..😔
تو خواب دیدم شهید شد و افتاد🕊 من بغلش کردم . سریع همه رو بیدار کردم گفتم : صالح شهید شده
همه گفتن نه آروم باش ایشالله که چیزی نیس
روز بعد که خبر شهادتشو دادن دیدم همون ساعتی که من خوابشو دیدم شهید شد.💔🕊
همه دعام این بود بدنش دسته دشمنا نیوفته آخه طاقت نداشتم ...😔
✍به روایت: مادرشهید
🌹شهید عبد الصالح زارع🌹
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_پانزدهم رسیدیم.فقط چند کیلومتر
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_شانزدهم
درحسینیه مستقر شدیم.من و زینب و نرگس و گلی قرار گذاشتیم یک ساعت دیگه حرکت کنیم سمت حرم.دیگه پیاده روی تموم شد.حالا دو روز وقت داریم..🌱
باید مشاممون رو پر کنیم از بوی حرم.برای روز های دلتنگیمون...
برای روز های حسرتمون....💔
شاید دیگه نیاد این روز ها...همین چندوقت پیش بود که نازنین برام پیام فرستاد.با پیامش سوختم و گریه کردم😭.با خودم گفتم:یا حسین....نکنه اربعین سال دیگه بیاد و من این موقع....😞
نازنین نوشته بود:
می گویم از کنار زیارت نرفته ها
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار زیارت نرفته ها💔
کفش هامون رو پا کردیم و چادر های خاکیمون رو پوشیدیم.یادم نمیره اون موقع که گلی ما رو با اون وضع دید با تعجب گفت:
-مگه نمی خواهید برید حرم امام حسین⁉️
—چرا می خواهیم بریم.چه طور مگه؟
-با این وضع خاکی؟با این چادر های راه؟
نرگس با بغض گفت:
—گلی،حضرت زینب هم با همین وضع رقت ملاقات امام حسین.
همین چهل روز پیش بود...
اهل بیت حسین پیاده روی خاک ها با زنجیر کشیده می شدن😔تفاوت رو احساس نمی کنی؟
موقع اومدن به کربلا عباس بود.حسین بود.اکبر بود.عمه زینب که می خواست از شتر پایین بیاد عباس زانو زد گفت خواهر بیا پاهات رو بگذار رو شونه هام😭علی رفت دست عمه رو گرفت.حسین سمت راست خواهر ایستاد تا چشم نامحرم به عمه نیوفته.😭
حالا هیچ کس نیست.هیچ کس نمونده تا مواظب باشه خار های بیابون توی پای رقیه نره.دیگه عباس نیست که چهارچشمی حواسش به معجر دختر ها باشه.
هیچ کس نیست...😔
هر چهارتامون با صورت های خیس از اشک راه افتادیم سمت حرم.با همون چادر های خاکی...
به رسم عاشورا....
به رسم زینب...💔💔
پايان قسمت شانزدهم
امیدوارم لذت برده باشید
#کپی_با_صلوات🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی شهیـد حسین معز غلامے در نجف🌹
#شب_جمعه
#کربلا✨
@Modafeaneharaam
#شهیدابراهیم_هادی
شهیدی که در آغوش اباعبدالله به شهادت رسید🕊💔👇
🌷ابراهیم شهید شد، اما هئیت که یادگارش بود در محل برقرار ماند.
در همان ایام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در حالت رویا مشاهده کردم. 🌙
او در یک باغ زیبا🌸حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند.
جلو رفتم و سلام کردم،😊✋ میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره ی آن همه هئیت رفتن چه شد؟!!👆
قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت:
سیدعلی زمانی که #شهید شدم و افتادم، آقا #اباعبدالله آمدند و مرا در آغوش گرفتند و......🍂🥀💔
راوی:سیدعلی شجاعی
#شهداگاهی_نگاهی🥀
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت:⏬ شهید مجید پازوکی🌹 #سالروز_شهادت🕊 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و برای سل
جمع کل صلوات:
🌹14549🌹
انشاءالله همگی حاجت روا بشین❤
التماس دعا✨
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظهای فوق العاده از اولین نگاه زائران پیاده #اربعین به گنبد آقا ابالفضل😭💔
این لحظه آرزومه آقـا😭
بطلب پیاده بیایم #کربلا
@Modafeaneharaam
.
📲زنگ زدم: معطل نکن! زودبیا پایین. باید میرفتیم دنبال دوتا از بچهها. یکیشان اصفهان بود و یکی زرینشهر. اول اصفهان نشانی را پیدا نمیکردیم. چنددفعه دور یک میدان چرخیدیم. میخندید: من شب دومادیم اینقدر تو خیابونا دور نزدم! مدام مداحیها را عوض میکرد.
گفتم: دنبال چی میگردی؟ گفت: سیدرضا نریمانی!🙂
گفتم: تو فلش من فقط مداحی میثم مطیعیه!یادش رفته بود فلش مداحیاش را بیاورد.😒
گفت: تو گوشیم دارم میتونی به ضبطت وصل کنی؟ گفتم:ضبط من این امکانات رو نداره.
بچه ها که سوار شدند به هرکدام زیارتنامهی حضرتفاطمه(س داد که در سفر بخوانند.👌
به بروجن که رسیدیم گفت:وایسا برم یهدونه پرچم بخرم🏴. پرچم کوچکی را انتخاب کرد که به کولهاش ببندد با یک دفترچه📖🖊 یادداشت که خاطرات سفرش را بنویسد.
چقدر روی پرچمش حساس بود که همهجا روی کولهاش🍃 نصب باشد.
سیچهل کیلومتر رفته بودیم. یادش افتاد تسبیحش را در مغازه جا گذاشته است. به دست و پایم افتاد که تورا به خدا برگرد. گفتم:بابا ولش کن یه دونه تسبیح📿 که اینقدر ارزش نداره! آهی کشید که دانههایش را از محل شهادت رفقایم جمع کردهام😔. فرمان را کج کردم و دور زدم. خدا خدا میکرد پیدایش کند. وقتی برگشتیم دیدیم همانجا روی میز مغازهدار است.
در مناطق جنگی کلی از کانال کمیل برایمان تعریف کرد. خیلی هم اصرار داشت موقع برگشت حتما به آنجا سر بزنیم. قبل از اذان صبح رسیدیم مرز چذابه. ماشین🚙 را گذاشتیم توی پارکینگ و رفتیم وضو گرفتیم. از گیت بازرسی که رد شدیم گوشه ای به نماز ایستاد. ما هم پشت سرش نماز را به جماعت خواندیم.🙂
#شهید_محسن_حججی🌹
@Modafeaneharaam